عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

خوره...

یه موضوعی به ذهنم اومده که عینهو خوره داره مغز منو می تراشه و میره جلو!

هی می گه: منو بنویس!منو بنویس!می پرم ها!

منم که نمی رسم سر بخارونم...

فقط رسیدم تو دفترچه یادداشتم یه کلمات کلیدی بنویسم که از یادم نره...

می دونم اگه به دادش نرسم،جزییاتش از یادم میره...

بالاخره یه روزی شروعش می کنم...

یه روزی که خیلی نزدیکه!

می دونم.

کامنت نوشت:چند شب پیش در خلال بالا و پایین کردن وبلاگم،یه کامنت اشک به چشمم آورد...پرنیان!  انقدر سوزناک گفتی مبارکه که حس کردم یه چیزی تو گلوم قلنبه شد...

نظرات 29 + ارسال نظر
memol چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 10:25 http://ona7.blogfa.com

عزیزززززززززززززززززززم...
قالبت خیلی قشنگه...مبارک باشه...
ممنونم که اومدی بهم سر زدی...خیلی حس خوبی بهم دادی...بابت این حس خوب ازت ممنونم دوستم...
برات روزای پر از خنده و خوشبختی آرزو میکنم...

mahtab چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 11:00 http://mynicechild.niniweblog.com

منتظر میمونیم تا بنویسیش

مانیا (مالزی نشین) چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 12:06 http://mn64.persianblog.ir

وای مموووو.... عجبی این کامنت دونی باز شد... مدت ها هر چی میومدم کامنت دونی نداشت. این بود که مدتی ناامید شدم فقط از فید دنبال میکردم و البته الان هم یکی دو هفته خیلی سرم شلوغ بود نیومده بودم...
خوبی دختر؟ همش می خواستم بیام نی نی ت رو تبریک بگم، کلی ذوق حس های خوبت رو بکنم، ولی بسته بودی راه رو ننه!
خلاصه که همه چی مباااااااااارکا...

مرسی عزیزم...

مانیا (مالزی نشین) چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 12:08 http://mn64.persianblog.ir

خاطرات زایمان رمزی نبود. بود؟ من یادمه شروع کردم از اولیش خوندم. نه؟ اشتباه میکنم یعنی؟ ... آخه همون زمانا که قصد خوندن و داشتم و ده بار باز میکردم صفحه رو و هی میشد و نمیشد، یهو خیلی بیزی شدم و دیگه فرصت نشد. الان دیدم اولیش رمزی شده. میشه رمز رو داشته باشم؟

آی از دست تو!این همه باز بود...

ساینا چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 12:18

همینکه ثبتش کردی خوبه اما زود بنویس که جزیاتش یادت نره...

نوت برداری کردم ساینا جان! اینجوری از یادم نمی ره...منتظر یه داستان متفاوت باشید...

ماه گل چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 12:20 http://yekboreshzendegi.blogsky.com

چه خوب که اینجا همچنان آپ میشه و از روزانه های یه مادر نویسنده با خبر میشیم

:هدیه

هلیا چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 12:58

اخ چه عجب این کامنتدونی باز شد بابا دق کردیم.دحتر گلمون چطوره؟همین ورزها میام پیشت

منتظرم دوستم...قدمت سر چشم...
باز شدن کامنت دونی هم از دستم در رفت!!

بانوی اردیبهشت چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 14:58

سلام ایشالله که دیگه کسی چپ نیگا نکنه اینجا رو . ببوس دختر نازت رو .

کجایی؟دلم برات تنگیده...

مریمی چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 16:30 http://majarahaiemaryamak.blogfa.com/

چه عجب باز شد اینجاااااااااااااااااااا
عقده ای شده بودم دیگه ه ه ه این قدر نمیتونستم احساسم رو نسبت به پست هاتون بیان کنم
منتظر نوشتنش هستیم

کیانا چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 18:21 http://newmoon89.blogsky.com/

سلام عزیزم
ببخشید که اینهمه تاخیر دارم واسه تبریک گفتن.تولد دخملی مبارک باشه.
عزیزم اگه شیر کمی داری بهتره بجای تموم اونهایی که گفتی سبزی زیاد بخوری. این رو از ایکی از دوستان که فک میکنم خودت هم میشناسیدش یاد گرفتم و به هر کی هم پیشنهاد دادم نتیجه گرفته.

شیرم خوبه...کم نیست.ممنونم...

پریسا ادیسه چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 20:29


ما برای شما ایمیل هم زدیم

عزیزمی...چک می کنم...

نگارا چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 23:08 http://http://rad-moazeni-m.persianblog.ir/

وب زیبایی داری...
دوست داشتی سری هم به من بزن ...خوشحال میشم.

نا مامان پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 08:38

سلام من وبلاگتون دنبال می کنم با یه دنیا حسرت واسه اینکه اون روز برا منم برسه....راستی جای کامنت ها رو که می بندین حس بدی به ادم دست میده انگار دلتون نمی خواد به حرفای بقیه گوش بدید فقط می خواید حرف خودتون رو بزنید و برید بی احترامی نباشه البته.
می ترسم این حس حسرتم به حس حسادت تبدیل بشه البته دکتر جدی نرفتم اما فعلا گفتن نمی تونی....

توکل کن به خدا...

اطلسی پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 09:47

بابا سوررپرایز شدیم با این کامنت دون یکه بازش کردییییییییی
مرسی
خوره هاتم دوس داریم...بتویسگل دخترتم ببووووووس

مرسی عزیزم...

فرشته پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 13:32

سلام خانمی ...
دونه برنج نازت رو جای ما هم ببوس...
خدا حفظش کنه و ایشاالله زیر سایه ی شما و عزیزانش روزای خوبی داشته باشه..
در مورد نوشتن هم ما مشتاق ایم بسییییییییی

فرناز پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 13:33 http://dailyevents.blogfa.com

وای خدا دستای کوچولوش رو نگاه. ادم دلش میره.
در خصوص پست قبل، امیدوارم یه روزی بیای از 40 هفتگیش بنویسی و شیطنتاش.

افسون پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 22:50 http://afsooon.persianblog.ir/

عزیزمییییییییییییی با اون دخملی نازت. باید دیگه بیام دیدنش ها

تشریف بیارید خانم...قدومتان مبارک...

غزل جمعه 1 آذر 1392 ساعت 21:44

به به مامان خانممممممممم چطور مطوری
خوش میگذره بچه داریییییییی
بچه که وقت نمیذاره به نظرم تا نوزاده شروع کن به نوشتن بعدش دیگه اصلاااااااااااااا وقت نمیکنییییییی

Boooooos

مهناز شنبه 2 آذر 1392 ساعت 12:22 http://www.mahnaz-daneshjoo.blogfa.com

واااای دخترخاله داشتن خیلی کیف میده... انشالله به سلامتی...مبارک باشه :)

فنچ بانو شنبه 2 آذر 1392 ساعت 18:33 http://baghe-ma.blogsky.com

مرسی که می نویسی... از تجربه هات، از حست، از زندگی... ممنونم ممو

مرسی که هستی...

مانیا (مالزی نشین) یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 07:34 http://mn64.persianblog.ir

مرسی مموی عزیزم از رمز... برم بخونم خاطرات قشنگ و پر احساست رو...
همیشه سایه ات بالا سر بچهء گلت باشه عزیزم و اون سالم و سلامت باشه ایشالااااا

مرسی عزیز دلم...

هیما یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 15:24 http://hima77.blogfa.com

قدم دونه برنج مبارک مامان ممو
چندسالی هست که میخونمت اما گمونم تا حالا کامنت نذاشته بودم
چه خوبه که تجربه ها ونکات ایمنی بارداری رو نوشتی ، ممنون

راستی از عکسی که گذاشتی رو برانکارد بیمارستان لو رفت که ، یعنی من فهمیدم

آره دیگه...لو رفت! اما هر کسی خودش باید تحقیق کنه...

مالزی نشین (مانیا) یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 21:07

بالاخره موفق شدم خاطرات رو بخونم... مرسی مموی عزیز از نکات خوبی هم که بعد از خاطرات گفتی. مرسی

نیلوفر دوشنبه 4 آذر 1392 ساعت 23:18 http://www.niloufar700.persianblog.ir

آخی عزیزم مبارک باشه. انشاله به سلامتی. نمیدونم چه حسی داره خواهر کوچیکتر عروس بشه و نی نی دار بشه. خواهری من هنوز ازدواج نکرده. انشاله خواهرت به سلامتی و شادی نینیشو به دنیا بیاره.
یه تشکر دیگه هم ازت دارم. بابت کتاب دردم که گذاشتی حسابی این روزها سرم رو گرم کرده. خیلی ممنونم ازت دوست مهربونم
دونه برنج نازت رو هم از طرف من ببوس

مرسی نیلو جان! فکر کنم تا یکی دو هفته دیگه حبه انگورت تو بغلته!

صفورا سه‌شنبه 5 آذر 1392 ساعت 13:19 http://bahareomr-2.blogfa.com

عزیزم آره واقعا اوغات فراغت برا مادرا معنی نداره . ولی بازم خدا رو شکر که از این دونه ها داریمو سرمون گرمه.

سخت که هست اما شیرینه...

سمیرا شنبه 9 آذر 1392 ساعت 13:22 http://nahavand.persianblog.ir

آخی خدا را شکر بلاخره اینجا باز شد ما هم توانستیم بگیم مبارکه قدم نورسیده...و یه سوال....این فیلمبرداری اطاق عملو تاحالا نشنیده بودم..اجازه میدن بیمارستانها؟ راستی شما دکتر و بیمارستانتون رو میشه معرفی کنید؟

تو متن خاطرات زایمان گفتم دلیلش رو عزیزم.

فانوس یکشنبه 10 آذر 1392 ساعت 11:57

http://fanoos-dar-rah.blogfa.com/
خوشحال میشم بیای و نظرت رو بگی

نیلوفر دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 12:24 http://www.niloufar700.persianblog.ir

مموی بدجنس میخواهی دل ما رو آب کنی؟ خوب یه عکس درست و درمون از دونه برنج بذار ببینیم. یه روز جشمش رو میذاری. یه روز لبش رومیذاری.. زاویه هاشونم یه جوریه نمیشه چسبوند به هم دیگه. خوب یه عکس سالم بذار جیگرمون حال بیاد

به روی چشم نیلو جون! بزار از خونه مامانم بیام خونه م...حتما! الان خونه نیستم! وبم رو اتوماتیکه عزیز...

سلام. من خاطرات زایمان و چند تا دیگه از آرشیوهاتون رو خوندم. اشکم دراومد... نمیدونم چرا... منم خیلی دلم بچه میخواد اما راستش میترسم از خیلی چیزا... اگه مشکلی نیست من میخواستم شما رو بذارم تو لینکدونیم. اگر مایل نیستین بهم بگین.
امیدوارم خودتون و دختر نازتون همیشه سالم و شاد باشین...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.