عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

قول بده...

دخترکم...

به من قول بده که همیشه سالم،شاد،آرام و دوست داشتنی باشی...

قول بده که از صدای زوزه گرگها و سگهای وحشی نترسی و هر بادی تو را نلرزاند...

به من قول بده که به هر نجوای عاشقانه ای دل از کف ندهی و هر نگاهی را عاشق نخوانی...

بگذار تندباد حوادث نزدیک شود،اما هرگز اجازه نده که ساقه ظریفت را بشکند...

از هر مشکلی نهراس که آدمی در کشاکش مشکلات آبدیده می شود...

قوی باش و سربلند اما نه آنقدر که خودخواه شوی و به کلاغ همسایه سنگ بزنی...

به من قول بده،از میراثم خوب محافظت کنی...

همان میراثی که من از کودکیم و جوانی ام برایت به سوغات آورده ام:پیراهن عروسیم،کتابهایم،دفتر شعرم و کتابهایی که نوشته ام...

به من قول بده اگر روزی نبودم،به من افتخار کنی و از دور دستها برای مزارم دست تکان دهی...

عطر بدنت که از همان دوردستها به سنگ من برسد،برایم کافی ست دخترکم...