عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

سلامی از زیر غبار یک روزه وبلاگی...

این اتوماتیک آپ کردنم آدم رو تنبل می کنه...

شنبه و یکشنبه به چیدن لباسهای فسقلی و تمیز کردن کمد خودم گذشت...یعنی اگه دونه و نوش نوش نبودن من نمی دونم،چطوری می تونستم این همه لباس بیخودی رو بریزم بیرون و کمد یه ساله م رو جمع کنم!

صبح روز تولدم که بیمارستان بودم برای چک آپ و سونو تا ببینم این دونه برنج دوست داشتنی در چه وضعیتیه!! بچه م موقع سونو خسبیده بود!انگشتشم توی دهنش و غش خواب!

بگذریم از اینکه برای یه نوار کلی تو بیمارستان معطل شدم و نزدیک بود پرستارای اونجا رو بزنم له کنم!اما خوب طفلیا اونا هم سرشون شلوغ بود و دکتر بنده هم یه عمل اورژانسی داشت و زودی رفت...این چند روزه دردای خفیفی داشتم که کلافه م کرده بود.برای همین بدو بدو رفتم بیمارستان ببینم این جینگیل خانوم می خواد عجله کنه یا نه! اما بعد دیدم نه بابا! هنوز زوده...(ماجراش رو براتون تعریف می کنم مفصل!!)

شب تولدم که به خوبی و خوشی تموم شد و با کیک و کادو گذشت...یه خرید کوچیک هم داشتم که انجام دادم.

سه شنبه هم به استراحت و عکس برداری از سیسمونی و قورمه سبزی پختن گذشت...(شدم یک زن نمونه خانه دار!!)البته خیلی دلم می خواست بعدازظهر تو یه جلسه نقد و بررسی باشم و عاشق اخلاق نویسنده ش بودم اما حیف که با این وضعیت جسمانی امکانش نبود!

راستش امروز که 4 شنبه باشه،خیلی سرم شلوغه...بینهایت!!یعنی دو جا وقت گرفتم...بدو بدو!ازینجا به اونجا! ازین سالن به اون سالن...خدارو شکر کادوی عروس رو جلو جلو دادم،دیگه نگران نیستم...

شب هم که عروسیه و دمبل و دیمبل و تجدید دیدار با دوستان قدیمی...

خلاصه همه اینا رو گفتم که بگم هفته هفته شلوغی بود!تصمیم دارم،تمام 5 شنبه رو فقط کتاب بخونم و بخوابم!

جمعه هم باز سرشلوغیه و مهمونی تو بجون لواسون و تجدید دیدار با عمه مری و اقوام پدری...

هفته بعد رو نمی دونم چی پیش می یاد اما امیدوارم هر چی باشه خیر باشه...

یه تشکر ویژه می کنم از دوستان عزیزی که مثل هر سال تولدم رو اس ام اسی،تلفنی،وبلاگی و فیس بوکی تبریک گفتن و من حسابی شرمنده شدم...

و یه تشر به اونایی می زنم که در وبلاگشون رو بستن و رفتن!یکیش همین تاتای خودمون!! زهرا خانوم هم که دیگه به زور می نویسه!دیروز پریرزوا بود...کی بود؟دیدم آمارین وبلاگش رو تخته کرده نوشته خدانگهدار!! شاخام در اومد...

آواز هم که رفته خارجه و دیگه اصلا نمی نویسه...شیده ،لیندا،یلدا(همه شون دال دارن!!) معلوم نیست کجان!قندون و بانو و نانازی هم که می یان یه چی می گن و می رن...و خیلیای دیگه که اسمشون یادم نیست،هم نمی نویسن!لبخند هم همیشه دیر به دیر می یاد...

بابا!! هنوز که پاییز نیومده شماها اینقدر افسردگی گرفتین!پاشید یه تکونی به خودتون بدید!! زشته آدم یه خونه بسازه و بعد گردگیریش نکنه...