عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

یک اتفاق سبز...

چشم به هم زدم،روز تولدم از راه رسید...

روز تولدی که امسال با حس دیگه ای عجینه...

پارسال این موقع حتی فکرشم نمی کردم که تو این روز من منتظر باشم...

چقدر زندگی آدما تغییر می کنه...

هیچ سالی مثل سال قبل نیست و مدام در حال تغییر و تحوله و اتفاقات جدید تند و تند پشت سر هم ردیف می شن...

بعضی وقتا اینقدر اتفاق جدید و مهم تو زندگیت می افته که اصلا متوجه نمی شی چه جوری یکسال گذشت...چطوری به اینجایی که الان هستی،رسیدی؟

خوب بالاخره این هم یه نوع سورپرایزه دیگه!

همونطور که روز تولدت،اطرافیان سورپرایزت می کنن،دنیا هم با سرعت و گذرش،می تونه سورپرایزت کنه...

من هدیه م رو ماهها پیش جلوتر از خدا گرفتم...و چه هدیه ای از دونه برنج بالاتر و بهتر و چه هدیه دهنده ای از خدا والاتر و متعالی تر...

امسال هم تولدم با یه خاطره خوب دیگه عجین شد...

مادر شدن!!