عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

خوبی عزیزکم؟

امروز می خواهم حالت را بپرسم ظریفترینم...

خوب هستی موش کوچک من؟

در آن دنیا خوب می خوابی؟خرس قرمز رنگ کوچکت چطور است؟

بالش آرزوهایت نرم هست؟با این بالا و پایین رفتنهای من در خانه،که اذیت نمی شوی؟

می دانم که آب بازی را خیلی دوست داری...آخر وقتی حمام می روم و دوش آب ولرم می گیرم،حس می کنم پا می کوبی و شیطنت می کنی...

همین دیروز که در آرایشگاه نشسته بودم و دخترک جوان ضبط را روشن کرد و صدای آهنگ اندی از آن پخش شد،تو تا به آخر پا کوبیدی و چرخیدی و رقصیدی...نمی دانستم آنقدر ضرباهنگ دوست می داری...

به من بگو ببینم،امروز چند فرشته به دنبالت آمده بودند که برای بازی تو را روی ابرها ببرند؟

دیشب مرا به خواب دیدی؟پدرت را چه؟صدایش را شنیدی که صدایت می کرد؟داشت برایت قصه می گفت...قصه همان دخترکی را که نرم نرمک به موجودیت می رسد و انسان می شود و در آن تختخواب سبز به آرامش می رسد...قصه همان شاه پری کوچکی که می خواهد این هفته بچرخد و سفالیک شود...

همه اینها را نوشتم که آخر سر بپرسم:

اصل حالت چطور است بهترینم؟هنوز هم نمی خواهی بگویی که کی آن پاهای کوچکت را روی زمین می گذاری و مادرت را خوشحال می کنی؟