عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

روزهای شلوغ تابستانی

این روزا خیلی شلوغم...خیلی...

اینقدر که نمی رسم وبلاگ بنویسم...سر کار که خیلی شلوغم و دارم کارها رو تحویل همکارم می دم و تو خونه هم همه ش دارم راه می رم و گردگیری و تمیز می کنم...

دیشب همه خونه ما بودن و واقعا تو کمک و آماده کردن اتاق جوجه برنج،سنگ تموم گذاشتن...هم از نظر خرید سرویس سیسمونی و هم چیدمانش ...

هم گفتیم و خندیدیم و هم کار کردیم...البته منکه فقط راه می رفتم و می گفتم چی رو کجا بزارن.

این روزا همه چیز مثل رویاست!

هنوز باورم نمی شه که واقعا دارم بچه دار می شم و تا چند ماه دیگه یه فسقلی می خواد از من متولد بشه!

بعضی وقتا اصلا دوست ندارم به زایمان فکر کنم!چون دوست دارم همینجایی که هست نگهش دارم! اما بعد با خودم فکر می کنم که چی بشه؟باید بیاد و بالاخره رشد کنه و بزرگ بشه!

الان همه چیز سر جاشه و فقط مونده من برای خودم یه رو تختی دیگه بخرم تا به اتاق خواب خودمم صفایی داده باشم.

خیلی وقته به فکر یه تغییر بزرگیم...کم کم داره جور می شه!اما خوب ممکنه یه کم طول بکشه! امیدوارم که زودتر از اون موعدی که براش در نظر داریم،عملی بشه...

همه تون رو می خونم و دوست دارم!

از دوستان نازنینی که پیغامهای محبت آمیز می زارن و همراهمن و نپرسیده بهم سایت خرید و مارک و مغازه معرفی می کنن،واقعا ممنونم...

کتابنوشت:مشهدی های رمان خون و کتابدوست،فروشگاه امام تمام کتابهای جدید رو داره...این لینک رو ببینید...