عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

پابستگی!

دارم به چند ماه دیگه فکر می کنم...چند ماه دیگه که از مسافرت خبری نخواهد بود و تا یه تعطیلی می شه نمی تونم راحت بپرم برم ویلا! یا بزنیم به کوه و کمر!

از این 4 روز تعطیلی واقعا استفاده کردم.بر عکس تهران که همه می گفتن این چند روزه آتیش می بارید از آسمون،اونجا خیلی خنک بود...شاید به خاطر منطقه مونه که بین جنگل و دریاست .

لب دریا ، پیاده روی تو جنگل ، کباب ،خواب ، کتاب و بیلیارد و صد البته مهمونی ویلای عمو!

اما اینبار یه فرقی با همه مسافرتها داشت...این دفعه ،دفعه آخری بود که من یه نفرم...دیگه ازین به بعد باید با یه جوجه فسقلی گریه ئو و جیشو ()سر و کله بزنم و مدام بهش شیر بدم یا تر و خشکش کنم...

بعدشم که فصل سرماست و اگه جوجه من، نحیف و حساس باشه،نمی شه از در خونه بیرونش برد.

خلاصه اینکه این دفعه حسابی استراحت کردم و بهتر از همه اینکه 50 صفحه از رمان بعدی رو نوشتم...خیلی هم از نوشتار و ایده ش راضیم و به نظر چیز خیلی خوبی از کار در می یاد...

اما انگاری دارم دونفره می شم...یکی می خواد بیاد که وجودش به وجود من بسته ست و فقط منم که می فهممش!فقط منم که اون بهش احتیاج داره...

به این می گن وابستگی و پابستگی!!

پینوشت:یعنی این بلاگ اسکای کلنگی رو کوبیدن و جاش یه مجتمع مسکونی نوساز ساختن!! ترکوندن!