عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

ممو و نمایشگاه کتاب 92

خوب بالاخره من اومدم!

این نت داغون و نفتی شرکتمون!! مگه گذاشت من امروز آپ کنم ساعت 9!بیچاره م کرد!!

می خوام بگم روز 5شنبه عالی و بینظیر بود! دوستان بیشماری رو دیدم و چقدر خوشحال شدم!

از نویسنده ها بگیر تا دوستان فیس بوقی و وبلاگی...

با اینکه نوبتم نبود تو غرفه وایستم،کلی برای همه امضا کردم و شعر نوشتم...

روز جمعه که هم عالی بود...یه سری از دوستان وبلاگی رو دیدم برای اولین بار و چقدر دخترای خانومی بودن!شرمنده اون دوست وبلاگی ای شدم که از صبح منتظر من شده بود و من یه کم دیر رسیدم...

از دوست خیلی عزیز دیگه ای که از راه دور اومده بود و با مادرش هم بود،ممنونم به خاطر قبول زحمت...

این نمای بیرونی نمایشگاهه!

برای دیدن بقیه عکسها رو "بقیه ش " کلیک کنید...


این هم نمای داخلی! البته هوا اونقدری که فکر می کردم برام بد باشه و نتونم نفس بکشم نبود!

این هم یه نمای دیگه!

این هم دوستان از دوبی و مالزی رسیده!!! روسری سبزه منم!!ببخشید فرصت نداشتم صورتها رو کامپیوتری کنم برای همین کات کردم...

اون خانوم آبیه هم خانم سیمین شیردله!

این یکی آبی هم تکین جانمان است و بغل دستیش خانم بیتا فرخی! اون نی نی داره هم منم!!

جمعه ابو جانمان دنبالم اومد نمایشگاه و ناهار منو برد رستوارن شمع تا خستگی یه روز شلوغ رو به در کنم!

این دور روز به اندازه تموم عمرم،خوشحال بودم و اون فسقلی هم واسه خودش غلت می خورد اون وسط!!

از تمام دوستان نویسنده نازنینم به خصوص: بیتای عزیز،سیمین جون،تکین جان،مریم و افسانه نازنین به خاطر حمایتهاشون ممنونم...

از تمام دوستان گلم به خصوص :

دوست جونم بهاره،کتی نازم،پونه(س)،حنانه،فیروزه(ه)،ایما،نیلوفر(ز)،زهرا(اسپرلوس)،فایزه،ریحانه،مریم(س)،ندا(ص)،مریم (آ)  ،نیلوفر(ت) از همینجا تشکر می کنم که همیشه هستن و به من محبت دارن.

در مورد حواشی نمایشگاه یه پست دیگه می گذارم! اینجا جاش نیست...برخورد نزدیک با مخاطب برای اولین بار چقدر برام جالب و به یادموندنی بود...

روزتون خوش!

نظرات 33 + ارسال نظر
الی شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 12:54

تبریک مجدد

فرشته شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 13:04

سلام خانمی . خدا قوت .ممنون بابت پست . ولی ما هم خیلی دوست داشتیم خودتون رو ببینیم و کتاب را با امضای خودتون داشته باشیم . نمیشه خاهشن اگر مقدور هست براتون فردا هم بیاید نمایشگاه؟؟؟

شرمنده عزیزم...فقط دوشنبه می تونم بیام...

بهاره شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 13:35

سلام دوستم
خوفی؟
قشنگ از تصویرت پیداست که چقدر خوشحالی و داره بهت خوش میگذره حسابی مخصوصا تو اون عکست که روسری سبز داری دوست جون به شیوه ی طالبان عکس گذاشتی ها :))))) خالی از شوخی تو عکسای فیس بوکی کاملا خوشحالی و رضایت از صورتت پیداست، خوش به حال دونه برنج که کلی مامانش خوشحال بوده و متعاقبش اونم تو دل مامانش هی خوش حال بوده و برا خودش قل می خورده این ور و قل میخورده اونورایشالا کتاب بعدیش هم زودتر مجوز بیاد تا ما بتونیم یه کتاب خوشگل دیگه بخونیمولی دوس جون 4شنبه نصف این جمعیتی که تو عکس هستند، اومده بودند نمایشگاه، خیلی حال داد به من اون خلوتی
مراقب خودت و اون نی نی خوشمل من باش دوستم... می بوسمت
پ.ن. دخترم زودتر عکس کتاباتم بذار ببینیم

دوست جون!نتونستم دیگه!
قربونت عزیزم...والا کتاب زیاد نخریدم!! یعنی چیزی نبود که بخرم اما عکسهاش رو میزارم حتما!جات خیلی خالی بود 5شنبه!!اینقدر شلوغ کردیم و سد معبر کردیم وسط راهروی 19...

شکوفه شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 13:46

سلام معلومه الان آنلاینی درسته ؟!
الان کامنتم رو میذارم

بله!

شکوفه شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 13:53

والا من یه چندماهیه از وبلاگ دوستم هی میام اینجا و میرم . نه کامنت گذاشتم و نه به آرشیو نگاه کردم.فقط هی جذب این اسم عـــــطر بــــــــــرنج میشدم که توی وبلاگ دوستام BOLD شده بود . خلاصه بعد از باخبر شدن از کتابتون و اینکه جمعه هم میخواستم برم نمایشگاه کتاب ، گفتم میام می بینمتون بدون اینکه خودمو معرفی کنم البته ! اومدم پرسون پرسون انتشارات رو پیدا کردم . دوتا خانوم آبی خوشگل رو دیدم و بعد نگاه کردم به اسم رمانها ، رمان شما رو ندیدم . بعد گفتم شاید اشتباه اومدم.نگاه کردم به ساعت حضور نویسنده ها دیدم اسمتون اونجاست مطمئن شدم درست اومدم . همونجا هم یه دختر خانومی سراغتون رو گرفت ، گفتن همین الان رفتین . خلاصه که شما نبودی اونجا. ساعت 11 تا 12 نبود مگه؟ من ساعت پنج دقیقه به 12 اونجا بودم حالا اون دختر خانومه که سراغتون رو می گرفت خودشم میاد میگه
خلاصه که قسمت نشد!

عزیزم من یه کم دیرتر هم رفتم! چون نوبتم تموم شده و بقیه به انتظار بودن...فکر کنم یک ساعت بعدش دوباره برگشتم که دوباره یه سری از بچه های وبلاگی رو دیدم که کتاب رو خریده بودن و نزاشتن برم.خلاصه اینکه ایشالا دفعه بعد!

سحر شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 13:56

شما خانم زیبا و ظریفی هستید , من دیدم سرتون شلوغه و شوهرم عجله داشت جلو نیومدم تا با دوستاتون راحت باشید. امیدوارم رمانتون خوب فروش کنه.

ممنون...

الهه شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 13:58 http://man-va-va.persianblog.ir

حیف که من تهران نیستم امیدوارم همیشه موفق باشید

شکوفه شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 14:37

نمـــــــــــی دونم !
شاید ساعت ما اشتباه نشون داد .
بعله انشالا دفعه ی بعد . اون موقع که معروفترم شدین و اینها (چشمک)
(یه خانومه اونجا بود با مانتوی مشکی و روسری سبز،نشسته بود.ولی اگه اون شما بودی که نمی گفتن همین الان رفت)
الان رفتم توی فکر . مشکل فلسفی پیدا کردم

به امید دیدار...

بابک اسحاقی شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 14:41

سلام ممو جان
خیلی خوشحالم و تبریک میگم انتشار کتابت رو
راستش نمیدونم عکسها مشکلی داره یا من کامل نمی بینمشون .

ممنون...عکسها طالبانیه!!!

غزل شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 14:48

خیلییییییییییییی خیلی برات خوشحالم
منوببخش نتونستم بیام عزیزم

ایشالا سال بعد عزیزم...

تاتا شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 14:49 http://tatamoj.persianblog.ir

جای منو تو نمایشگاه خالی کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گریههههههههه

همه اش منتظر توام ببینم کی اون نی نی خوشگلتو بغل می کنی و می آی پای وبلاگ برای من بنویسی...

پیتی شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 14:49

من دیشب خواب دیدم اومدم شرکت دیدیم چندتا از کتابتو رو میز گذاشتن یکیش روش اسم من نوشته بود... گفتن ممو اینا رو فرستاده برای دوستای وبلاگیش من که فرصت نکردم بیام نمایشگاه حالا ببینیم چی می شه...

عزیزم...منظورم یه پونه دیگه بود...تو که پیتی هستی!دوست خیلی قدیمی من

سیما شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 15:27

سلام
چاپ کتابتون مبارکتون باشه
ولی ببخشید اون عکس های نصفه نیمه رو از مانتو و دنباله ی روسری آدم ها گذاشتید که چی بشه؟ یعنی گذاشتن و نگذاشتنشون چه فرقی میکرد؟ که مثلا من دیدم مانتو دوستتون مشکی بوده.
بعد تازه آدرس وبلاگ رو هم روش نوشتید که کسی کپی برداری نکنه.
این مساله یه کمی برام عجیب بود.

گفتم تیپو حال کنین نه قیافه رو! یه وقت همینارم بر می دارن می زارن جای دیگه! آخه دزدی وبلاگی زیاد شده!!

ساینا شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 16:34

ممو عکسها خیلی باحال بود عزیزم...
اگه اصلشون نمیدیدیم اصلا نمیتونستم تصور کنم کی به کیه
خدا رو شکر اذیت نشدی

قربونت برم عزیزم...

tecton شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 17:37 http://S-parlos.blogsky.com

من از 9 رسیده بودم نمایشگاه که تو خلوتی خریدامو انجام بدم...:))
تنظیم کردم که 11 دیگه تو غرفه شما باشم...بعدشم رفتم قرار وبلاگیه دیگه ای:))
اصنم معطل نشدم رفتم از راهرو 18 یه کتاب دیگه خریدم:) که برگشتم دیدم شما تازه رسیدین...هنوز از راه نرسیده بودین که کتاب منو امضا کردین کلی خجالت کشیدم...
خوشحال شدم دیدمتون.

عزیزم من افتخارمه که از راه نرسیده برات امضا کردم...راه ارتباط خوب با مخاطب همینه!منم همینطور...

ماه گل شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 19:59 http://yekboreshzendegi.blogsky.com

عزیزم بازم تبریک .. دوشنبه حتما هستی ؟ اگه بشه حتما میام کتاب رو با امضا از خودت بگیرم گلم

مهرناز شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 20:39

مموووووووووو جون
این حرفا چیه؟ من خوشحال شدم دیدم شما رو
ممنون از اینکه مطلب به قشنگی برایم نوشتی خانوم
بالاخره کتاب ما رو خردیدم و خوشحالم

منم خوشحالم از آشناییت

حنا شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 21:44

از دیدارت خیلی خوشحال شدم. همیشه شاد و موفق باشی.
بوس

شیده یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 02:49

الان خوشحالی عکس گذاشتی؟اگه تو اف بی ندیده بودم دق میکردم
بازم تبریک خانوممممم
میگم شیکمت بزرگ شده ممو؟
مال من هنوز زیاد مشخص نیست ولی تو یه \ا برای خودت مامان شدی ماشاللا

مرسی ...انقد ذوق می کنم وقتی می بینم داره رشد می کنه! هی دوست دارم هر روز بزرگ و بزرگتر بشه!ایشون رو نمی شناسم شیده جان!

نفس یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 09:19

عزیزم انشالله همه ی روزهای زندگیت ازین به بعد مثل اون دو روز باشه وهمیشه شادو سرحال باشی وابو ونی نی لذت ببرن از کنار تو بودن..کاش منم میتونستم بیام نمایشگاه..انشالله سال دیگه برای چاپ کتاب جدیدت خودمو میرسونم

ایشالا نفس جونم...اون رو هم یادم نرفته ها! سرم خلوت شه بلافاصله برات می خرم و می فرستم!

سین .ر یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 09:21

قلم شما محشره
هر چه بیشتر پیش می رم بیشتر لذت می برم
با قلم زیباتون غافلگیرم کردید هر گز فکر نمی کردم اینقدر زیبا بنویسید
موفق باشید

ممنون نظر لطف شماست

نانیا یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 12:29

سلام من همیشه وبلاگتو میخونم ولی با این پست آخر دلم میخواد از خاموشی در بیام و بهت تبریک بگم و برات ارزوی شادی و بهترینا رو کنم

مرسی عزیزم...

نانیا یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 12:30

در فکر یه وبلاگم ایشاله با هم بیشتر دوست بشیم

حتما"...

ستاره یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 12:55 http://www.twolover.ir

نشد بیام

آخی...

ماه مون یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 13:26 http://mahemoon.persianblog.ir

چاپ کتابت رو بهت تبریک میگم.امیدوارم موفق باشی.

ممنون عزیزم...

یاسمین یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 15:59

امیدوارم فردا ببینمتون
شاد باشینو سلامت:)

مرجان یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 22:14

سلام.
من از خواننده های خاموشم.تبریییییک میگم به خاطر چاپ کتابتون.هنوز فرصت نکردم که بخرمش اما دراولین فرصت این کارو میکنم.مشتاقم کتابتون رو بخونم،چون قلمتون رو که به صورت پراکنده اینجا دنبال میکنم همیشه برام دلنشین و جذابه.موفق باشید

ممنون عزیزم...

مرجان یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 22:16

راستی منم گاه گاهی مینویسم.البته نه به صورت جدی.چطوری میتونم نوشته هامو برای چاپ آماده کنم و ارائه بدم؟شما چقدر براش وقت صرف کردید؟ سخت بود؟

عزیزم...راه طولانی و پر فراز و نشیب و سخته!می تونی ببری همین نشرهایی که هستن.بستگی به نوشته ات داره البته.

نفس دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 ساعت 07:38

فدات بشم ممویی خیلی لطف داری

خواهش عزیزم...

زهرا دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 ساعت 07:42 http://zizififi

خداروشکر ممویی که داری به آرزوهای دوران کودکیت میرسی.خداروشکر که این بهار برات سرسبزی بوده ...یه بهار سرسبز با چاپ کتاب و وجود نی نی تو دلی...ایشالا همه بهارهای زندگیت این همه زیبا و سبز و دوست داشتنی باشه گلم
دوست داشتم بیام و با اون روسری سبز ببینمت...حیف که نشد که بشه
همیشه شاد باشی خانومم

قربونت برم عزیزم...ایشالا فرصت بعدی...

بازیگوش دوشنبه 16 اردیبهشت 1392 ساعت 09:40 http://bazigooshi7.persianblog.ir/

نشد بیام از دست خودت بگیرم اما امروز احتمالن برم و میخرمش

آمارین پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1392 ساعت 13:17

ممو جان منم جمعه اومدم و کتابت رو خریداری کردم. حدودای ساعت ۵ اینا بود اومدم. ولی خب خودت نبودی. حالا چیکار کنم منم یه امضا میخوام راسی میخواستم خانومه رو بزنم که وقتی اسم کتابتو گفتم رفت ازون ژشت اورد جلو نچیده بودن کتابت رو. چغولی کردم:دی

عزیزم...عیبی نداره! می بینمت و برات امضا می کنم! حتما تموم شده بوده و یادشون نبوده بزارن ردیف اول.

تی تی جون. دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 14:22 http://life-ms.blogfa.com

سلام من خواننده خاموشم.
مبارک باشه از تو نوشته هات فهمیدم حامله ای
درست میگم یا نه؟
مبارک
وظیفه خودم دونستم بهت تبریک بگم.

ممنون...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.