عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

هفت درو بستی نمکی!

می گم این افسانه های کهن دوران کودکی هم تو جای خودشون خیلی درست و حسابی بودن ها!یه جایی بالاخره مصداق پیدا می کنن!شاید از اون دوران خیلی گذشته باشه اما خوب! انگاری تاریخ تکرار می شه...

چند شب پیش پارکینگ مارو دزد زد!حال آنکه امنیتش خیلی بالاست...100 تا چفت و بست داره!

ضبط ال سی دی دار یک و خرده ای به باد فنا رفت!مقصر کی بود؟یک مستاجر بی مبالات اسگل!! که داشته اثاث کشی می کرده و حسابی هم بی مسوولیته و خودش هم اعتراف کرد که در رو 12 شب باز گذاشته خیر سرش!

القصه ایشون تقبل کرده که نصف خسارت رو جبران کنه،اما کیه که بگیره!این مهمه!!

آقا دزده ریموت پارکینگ رو هم برداشته و در رفته که به خیال خوش خودش هر موقع خواست رفت و آمد کنه به پارکینگ!اما کور خونده!چون ما همون شب همه ریموتها رو عوض کردیم.

یه همسایه طبقه اول گیجو هم داریم که کرکر می خندید که خوش به حال ما که مال مارو نبرده...حالا قفل جدید زدیم در پایین و مسوول باز و بسته کردن در از ساعت 10 شب به بعد،همین همسایه گیجوئه شده!

نقل همون داستان نمکیه که تو یه قلعه بزرگ با 7 تا خواهر و برادرش زندگی می کرده و یه دیو سیاه،تو همون نزدیکی کمین کرده بوده تا به قلعه حمله کنه.همیشه نوبت یکی از خواهر برادرا بوده که 7 در قلعه رو ببندن،وقتی نوبت نمکی که آخرین برادر بوده،می رسه،نمکی از ترسش 6 شبانه روز دربهای قلعه رو می بنده و قفل می زنه.اما شب هفتم خوابش میبره و یادش میره،همون شب دیو سیاه می یاد تو قلعه و همه رو می کشه...

این همسایه طبقه اول هم همون نمکیه!ما می ترسیم شب هفتم،یادش بره و همون شب باز دزد بزنه به قلعه!!اما چون طبقه اوله و به در نزدیک،کاریش نمی شه کرد.

خلاصه اینکه این روزا هر چی بیشتر پیش میرم،بیشتر افسانه های دوران کودکی در مورد زندگیهای دور و برم صدق می کنه و بیشتر مثال پیدا می کنه!

هفت درو بستی نمکی!یه درو نبستی نمکی!!!


نظرات 14 + ارسال نظر
خانوم لورا سه‌شنبه 22 اسفند 1391 ساعت 11:03 http://missloraa.persianblog.ir/

مام این مشکل رو داشتیم اما قرار گذاشتیم هر شب راس ساعت 11 درو قفل کنیم و این رو هرکس دیرتر میاد خونه انجام میده.مدیر ساختمون هم میره چک می کنه .خوبیش اینه که مدیر هر 6ماه عوض میشه و این مسئولیت گردن همه هست

بدبختی ما مدیر ساختمونیم!!اما هیش کی گردن نمی گیره!

آهو سه‌شنبه 22 اسفند 1391 ساعت 11:54 http://www.lahzehayeman1.blogfa.com

همسایه ما هم یدونه دختر داره که کسر شان ایشونه که بعد بردن ماشینشونون خم بشن و چفته در و بندازن!حتی کسر شانشه به کلید برق دست بزنه و چراغهارو خاموش کنن!واسه همین دوچرخه همسایه دیگمونو به همین علت بردن!
بدبختی ما هم مدیر ساختمون هستیم

چه بی مسوولیت!!

زهرا سه‌شنبه 22 اسفند 1391 ساعت 12:23 http://zizififi

خداروشکر تو ساختمان ما یه اقا محمدی هست که این کارارو انجام میده(نگهبان ساختمان)...بعد این جوری عمرا در باز بمونه

آخه ما تعداد واحدامون زیاد نیست!

بانو سه‌شنبه 22 اسفند 1391 ساعت 12:31 http://heartplays.persianblog.ir/

یعنی فقط شما ضرر خوردین!!!... :(
تو این اوضاع به جای این که بیشتر حواسش رو جمع کنه.. ساعت 12 شب در رو باز گذاشته... عجب واقعا اسگلیه... چقدر حرص دربیارن اینجور آدما...

خیلی! با این حالم نزدیک بود برم در خونه شون رو بزنم و بگم جل و پلاستون رو جمع کنید بزنید به چاک!

ماهنوش سه‌شنبه 22 اسفند 1391 ساعت 12:53 http://bottom-of-my-heart.persianblog.ir/

پس بخاطر همینه که پدر جان همیشه میگن من اصلا از اپارتمان خوشم نمیاد و من همیشه فک میکنم چرا! این معضل اپارتمان نشینی رو واقعا نمیدونستم!!! بی مسئولیتی ادم به خودش ضربه بزنه سنگینه! چه برسه بی مسئولیته از دیگران باشه!!

واقعا!!!

پریسا ادیسه چهارشنبه 23 اسفند 1391 ساعت 02:41

[:S018: واقعن که بعضیا چه بی‌مسئولیت و لاابالی استن. . . شب ِ عیدی. . .
پوووفففف. . .
امیدوارم دیگه از این اتفاقا پیش نیاد ممویی جونم

امیدوارم...

تاتا چهارشنبه 23 اسفند 1391 ساعت 10:04 http://tatamoj.persianblog.ir

ممو جون اگه سرما خوردگیت شدید شد حتما برو دکتر کی گفته نمیتونی قرص مصرف کنی؟بهت آنتی بیوتیک می دن چون ریه ات نباید عفونت کنه
ولی اگه با سوپ و لیمو شیرین و اینا خوب میشی اشکال نداره
سرماخوردگی خودش تهوع رو زیاد می کنه آخه
راستی تهوعت چطوره من هی می خوام ازت بپرسم تو با این اوضاع چه جوری میری سر کار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آخه باید مواظب باشم...خیلی از دوستای من تا روز آخر میرفتن سر کار!من تو خونه بشینم بدتر میشم تاتا جونم.جند روز پیش نرفتم یه بدن دردی گرفتم.

مریم و محسن چهارشنبه 23 اسفند 1391 ساعت 10:18 http://salysky.persianblog.ir

یادمه منم حامله که بودم سرمای بدی خوردم
آب لیمو ترش و لیمو شیرین و پرتقال بگیر و با هم مخلوط کن و بخور عالیه
ان شااله زودتر خوب می شی باید بیشتر مواظب باشی

همین کارو می کنم!

زهرا چهارشنبه 23 اسفند 1391 ساعت 10:35 http://zizififi

ممویی شربت عسل و ابلیمو بخور..البته هعسل و باید حساب شده بخوری.خب فکر کنم خانومای باردار تو خوردن عسل یکم باید دقت کنن و زیاد نخورن...لیمو شیرین و لیموترش .پرتقال حالتو خوب میکنه..ایشالا زود خوب شی.سعی کن قرصی نخوری.این جوری بهتره..راستی سفرخوش بگذره ماه من

زهرایی یه فلاسک پر از همینی که گفتی اوردم اداره دارم قلپ قلپ می خورم...مرسی عزیز دلم به تو هم خوش بگذره...

بانو چهارشنبه 23 اسفند 1391 ساعت 12:19 http://heartplays.persianblog.ir/

مواظب خودت و دونه برنجیمون باش...

نیلوفر چهارشنبه 23 اسفند 1391 ساعت 22:19 http://www.niloufar700.persianblog.ir

وای منو بردی به قصه های مارد بزرگم. البته توی قصه های مادر بزرگ من نمکی یه دختر بود که آقا دیو با خودش میبره و ...
بگو حالا چه ربطی داره به دزد و ظبط و ...

آخی...قصه نمکی یه کم خشنه! بدها زیباش کردن تا بچه ها نترسن!

نیلوفر چهارشنبه 23 اسفند 1391 ساعت 22:23 http://www.niloufar700.persianblog.ir

عزیزمممم همش فکر میکردم که به جوجه ات چی میخواهی بگی.. دونه برنج

اطلسی پنج‌شنبه 24 اسفند 1391 ساعت 08:52

ما هم یه همسایه اینجوری داشتیم که رفت خداروشکر
ممو جونم مواظب خودتو دونه برنجت باش.خونه تکونی خیلی هم مهم نیستا الان توی وضعیت تو

وای اگه بدونی این خونه تکونی چقدر رو مخمه!

تاتا پنج‌شنبه 24 اسفند 1391 ساعت 10:13 http://tatamoj.persianblog.ir

من چند سال پیش دیدم این فیلمو خیلی قشنگ بود
فیلم های تینیجری رو دوست دارممم

بامزه و مفرح بود...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.