عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

ریه های لذت!

کاش یه کم آدما به فکر همدیگه بودن...

کاش تویی که اینقدر جوونی و سلامت از چهره ت هویداست،سر صبحی اونم تو این هوای آلوده که پر از سرب و آلاینده های دیگه ست،سیگارتو با لذت روشن نمی کردی که دودشو بدی تو حلق ما!

کاش به جای اینکه بگی منو بی صبحانه از خونه انداختن بیرون،بگی: خاموشش می کنم و دیگه نمی کشم! آخه برادر من!حیف نیست؟صبح به این زودی بی صبحونه اومدی تو خیابون،به جای نون و پنیر و چایی یا یه ذره ورزش کردن،سیگار شده صبحونه ت؟

از صدای آدمای سیگاری بدم می یاد...پر از خس و خشه!انگاری صداشون پیرتره!یه جوری ریه هاشون مشکل داره...الان لذت می بری و حال می کنی و حس می کنی روانت آروم شد و اعصابت اومد سرجاش!اما بعدها وقتی از 40 و 50 رد شدی،با یه سرماخوردگی کوچیک، ششهات که باید پر از اکسیژن باشه و سرماخوردگی رو پس بزنه،می شه منبع چرک و آلودگی...اونوقت با قویترین آنتی بیوتیکها هم پاک نمی شه و اثراتش می مونه! نفست تنگ می شه...دیگه بالا نمی یاد...می شه آسم می شه سرطان...

تو این شهر که با هر نفس که دیگه ممد حیات نیست!!! خود به خود یه سری اکسیژن مرگ وارد بدن آدم می شه،جون مادرت اون سیگارتو خاموش کن!به فکر خودت نیستی و ریه های خودت برات مهم نیست،لااقل دود  به حلق بغل دستیت نفرست...

اون سیگار لعنتی ای که هر چقدرم گرون و خوشبو باشه و بی ضرر، باز سیگاره! سیگاری که بلای جون بشریته...

دودی که تو با لذت به ریه هات می فرستی،تو روزگار پیری می شه مرگت...