عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

صبر گوهر نصیب...

صبر در قاموس شما چه معنی ای می ده؟چقدر برای چیزی صبر کردید و نتیجه داده و نتیجه ش هم رضایت بخش بوده؟

جایی بوده که صبر نکردید و بعد یه نتیجه ای گرفتید که اشتباه بوده و کلا زندگیتون رو ویرون کرده و از راه اصلی و هدفتون هم منحرفتون کرده؟تا حالا به این موضوع فکر کردین که واقعا" عجله کار شیطونه؟

تو همین تعطیلات همراه با مسافرتی که رفتم،یه کتاب رو تموم کردم...کتابی که من رو به فکر فرو برد...جدا از موضوع جذابی که داشت،من یه نکته رو ازش گرفتم که برام جالب بود!

گوهر زنی مظلوم،زیبا، مهربون و کم سن و ساله اما مشکلی داره که تو دوران خودش،عهد رضاخان،لاینحل به نظر می رسه و یه عیب بزرگه...برای همین آدمهای اطرافش ناخواسته اون رو به ورطه ای می کشن که رو به نابودیه!یعنی یه خونواده ویرون می شه...خونواده ای که صبر تو کارشون نیست!خونواده ای که چشم عقلشون کور شده و زودتر می خوان به نتیجه برسن!

گوهر صبر کرد و خون دل خورد اما اونهایی که عجله کردن،نابود شدن!زندگیشون به باد فنا رفت...

دیشب که کتاب رو تموم کردم و بستم و گذاشتم تو ردیف بالای کتابخونه م،با خودم فکر کردم چند بار تو زندگیم عجله کردم و ضرر کردم؟چند بار عجله کردم و اشتباه کردم؟ و چند بار صبر کردم و نتیجه گرفتم؟؟ تعدا دفعاتی که عجله کردم زیاده و به همون اندازه هم صبوری کردم اما حس می کنم نتیجه صبرم،پررنگتره! صبری که با توکل به خدا و واگذاری شرایط به اون بالا همراه بوده...صبری که اولش با آه همراه بوده اما بعدش عادت شده و به نتیجه رسیده...نتیجه ای که همیشه بهتر و دور از انتظار بوده...

نمی خوام تبلیغ کنم!نمی خوام بگم این کتاب بهترینه...اما کتاب نصیب ،چیزی رو به من گوشزد کرد که داشت کم کم از یادم می رفت...داشت کمرنگ و کمرنگتر می شد و جای خودش رو به تقدیر اجباری و نارضایتی از اطراف می داد...

از همینجا از اینکه این کتاب برام یه تلنگر بود،ازنویسنده عزیزش تشکر می کنم...

چقدر خوبه که آدم اینقدر تاثر گذار باشه و بتونه به نکات ریزی اشاره کنه که سالهاست خاک می خورن و ازیاد همه رفتن...نکاتی که خودشون زیر بنای اصول درست زندگی کردنن...

الان نوشت:بالاخره دیروز فرصت کردم و همه لینکیهای گلم رو خوندم!چقدر دلم تنگ شده بود... باریکلا! باز دارید فعال می شید و به وبلاگستان رونق می بخشید...داستان جناب یاس رو هم پرینت گرفتیم تا سر فرصت بخوانیم!!

نظرات 13 + ارسال نظر
مهرناز سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 10:13

من خیلی صبر کردم و نتیجه ندیدم

چی بگم...شاید باید بیشتر صبر می کردی!

یاس وحشی سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 10:53 http://yaasevahshi.blogsky.com

درود بر شما رفیق...
امیدوارم خوب باشید...

برای ِ رسیدن به اینجایی که الان هستم سه سال و در هر شبانه روز تنها 3 تا 4 ساعت خوابیدم. خیلی اوقات به دریافتی ِ ناچیزی قناعت کردم و با اینکه ثروت ِ پدری زیاد است اما هرگز به کسی رو نیانداختم... همیشه و همیشه صبر داشته ام و بیشتر ِ اوقات این صبر برایم عاملی برای ِ پیروزی و بردن بوده است...
نمی گویم تا به حال عجول نبوده ام اما خوب می دانم میزان ِ روزهایی که صبر کرده ام به مراتب بیشتر است...
به هر حال، چنین تلنگرهایی خیلی خوب است... خیلی خوب. باعث ِ می شود کمی هم خودمان را بنگریم آن هم در آینه ای که در کارش تعارف معنایی ندارد...

پ.ن:
وبلاگستان ِ خلوت اما گزیده ای شده... می پندارم تا چند درصد رو به جلو و به سمت ِ بلوغ ِ فکری ِ مجازی نزدیک شده ایم...

پ.ن:
لطف کردید... امیدوارم نظرتان را جلب کند. برایم بعدا بگویید دیدگاهتان را...

صبر در یک مواردی خیلی خوبه و ثمربخش! بله من هم دارم بلوغ فکری وبلاگنویسان رو می بینم! مخصوصا اونایی که روزانه می نوشتن یا گزیده شدن یا وبلاگ رو بستن که این باز جای امیدواری داره!

بابک اسحاقی سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 11:04

برگشتن به خیر موموی عزیز
موافقم که صبر کردن معمولا نتیجه بخشه
ما این تصمیم نگرفتن سریع و زود عمل نکردن هم گاهی مشکل سازه
بعضی اوقات با صبر کردن و ببینیم حال چی میشه برای انجام بعضی کارها دیر میشه

ممنون بابت معرفی کتاب

درسته! دست دست کردن با صبر فرق داره! مثل خرید یک چیز که شرایطش رو داری اما تردید می کنی! به نظر من باید سریع انجامش داد...اما صبر در مقابل مشکلات نتیجه بخشه!
خواهش! ایشالا که آقایون رمانخوان هم زیاد بشن!

آمارین سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 11:34

ممو جان برای درست کردن خمیر بنیه اول اردت رو الک کن که گوله نداشته باشه. بعد یه ابسیلون نمک بزن. بعضیا میگن نمک نمیخواد اما من یه کم میزنم که خیلی بی مزه نباشه. اگه دوست داشتی و به چیزی که داری درست میکنی میاد یه کمم پودر سیر بزن. ولی خب مثلا برای قارچ نزن برای مرغ بزن.
یه کمم بیکینگ پودر. اینا رو که خشک هستن قاتی کن باهم. بعد وسطشو گود کن و ماشعیر بریز. بدون طعم باشه ها. ازین تلخ زهرماریاش. بعد اروم اروم ماشغیرو بیار به اردت قاتی کن طوریکه گوله نشه و زیاد هم ماشعیر نریز که هی مجبور بشی ارد بریزی. کم کم بریز. من دیگه قلقش دستم گوله نمیشه اما اگه دیدی شد باید ریز ریز گوله ها رو باز کنی. میتونی توش یه کمم زعفرون اب شده بزنی. اینم برای مرغ بهتره اما قارچ و پیاز نمیخوان.
دیگه اون چیزایی که میخوای بنیه کنیی رو بریز توش و بزار یکی دو ساعت تو یخچال بمونه. اهان غلظتشم باید تقریبا زیادب اشه ها. اگه شل باشه به موادت نمیچسبه.
دیگه سوال بود بپرس. اینجام توضیح دادم قبلا خواستی یه سر بزن.

http://myspoon.blogfa.com/post-45.aspx

واییییییییییییییییییییی مرسی دوستم!! خیلی لطف کردی!!!!
برم درست کنم!

گلی سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 12:05 http://www.mygreendays.blogfa.com/

صبر خیلی چیز خوبیه ولی بعضی وقتا صبر کردن خیلی خیلی سخته...
من در خیلی از مراحل زندگیم از صبر کردن نتیجه مثبت گرفتم ولی بعضی وقتا هم نتیجه نگرفتم...یه چیزی مثل یک بغض یا شاید یک کینه در دلم باقی ماند !!!!!
می تونم بگم که حدود ۸۰ درصد آدم صبوری هستم به وبلاگم نگاه نکن که خیلی غر می زنم ولی در دنیای واقعی صبورترم

به قول تو چیز خوبیه اما برای یه بغض صبر کردن و لب برچیدن خیلی سخته!

بانو سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 13:41 http://heartplays.persianblog.ir/

من قبل از ازدواج خیلی صبور بودم.. اصلا تو خانواده به این که خیلی صبور و خونسردم معروف بودم...
اما بعد از ازدواج فرق کردم..
خودم دوست ندارم..

تو هنوزم صبوری ! از من که خیلی صبورتری!

مهرسا مستقل سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 14:22 http://roozhayebehtar.persianblog.ir

اگه منم لینکت بودم میدیدی چقدر فعالم همش!!

خانم خانما سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 16:03

گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی!
مرسی از معرفی کتاب...برم پی اش

حتما برو عزیزم!

ســـــــاینــــــــا!. سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 17:41

من که عجولم خیلی هم زیاد! برعکس من همسری خونسرده!


نصیب خوندم هفته پیش

وای منم!چی می شه درست شه؟

زهرا چهارشنبه 27 دی 1391 ساعت 10:17

ممو خیلی برات خوشحالم عزیزم.مرزسی کهمنو لایق میدونی که بگی از احساساتت .که بگی شروع کردی یه کار جدیدو...بوس.موفق باشی گله من.راستی متاسفانه نمی تونم از اداره بخونمت.برام باز نمیشی .الانم از خونه اومدم.نمیدونم چرا این جوریه

تو عزیز منی...خانومی!قربون مهربونیت!

یاس وحشی چهارشنبه 27 دی 1391 ساعت 13:41 http://yaasevahshi.blogsky.com

درود بر شما...
پست ِ بالایی را خواندم رفیق...
خودتان گفتید همه ی ِ حرف های ِ مفید را...
امیدوارم یکروز ریشه ی دود و دم از دنیای ِ انسانها بریده شود...

انشالله! اما دود شده عادت خیلیها...

روژین پنج‌شنبه 28 دی 1391 ساعت 13:11

ممو اومدم بگم چرا تووفیس بوک نیستی
؟؟

عزیزم...بستمش! حوصله زیادی می خواست که من در حال حاضر ندارمش!

کیانادخترشهریوری جمعه 29 دی 1391 ساعت 00:13

من تازه کتاب پانتی بنتی رو خوندم تو 98یا.خیلی خوشم اومد ممو...بنظرم تو هم دوست داشته باشی.

عزیزم من خوندمش...و از نویسنده ش هم تشکر کردم برای نوشتنش...ژیلا خیلی با استعداده!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.