عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

1 سال تا انتظار...

12 ماه گذشت...درست 12 ماه پیش بود که من تو یه روز پاییزی،روی یه جفت کفش کالج سورمه ای رنگ،تند و تند خیابون انقلاب رو به سمت پایین طی کردم تا به یه در مشبک و آهنی برسم ...

یه در که به روی یه حیاط بزرگ و قدیمی باز می شد...وسط این حیاط یه ساختمون بلند بود که یه عده تو طبقه چهارمش نشسته بودن...

خیلی می ترسیدم که استرس داشته باشم اما نه!بر عکس اون روز خیلی ریلکس و آروم بودم...

در زدم...یه آقایی در واحد رو به روم باز کرد...وارد که شدم: 2 تا خانوم و آقا منتظرم بودن...آخه از قبل باهاشون قرار داشتم...

نشستم...چند تا سوال و جواب و بعد یه لبخند پهن و یه موفق باشید گرم... بعد هم امانتی رو بهشون دادم!

روزها و ماهها گذشت تا رسید به امروز...امروزی که روز خاصی نیست! یه روزی مثل همه روزهای دیگه ست...یه روز پاییزی و معمولی و پر از برگهای طلایی که می تونه با یه فنجون قهوه داغ پشت شیشه منظره کوه پاییزی جلوی شومینه،گرمتر بشه...

نمی دونم از امروز باید چقدر بگذره تا به آخر برسه؟نمی دونم از امروز چند تا ماه دیگه راهه؟چند تا طلوع خورشید و چند تا مهتاب دیگه فاصله ست؟

اما هر چی که هست،دیگه مهم نیست...فقط باقی ماجرا مهمه...فقط آخرشه که وصل می شه به روشنایی و نور...پس فقط آخرش مهمه ... دیگه انتظار مهم نیست...دیگه گذر ماه و سال نمی تونه بی تابم کنه...فقط دوختن شبها به روز می تونه من رو نزدیک و نزدیکتر بکنه...نزدیک به نور و روشنایی...به ته ته تمام نقطه های سبز...

کتابخوناش برن رو بقیه ش!!این خبر داغه داغه!!

جدیدترین اثرهای سیمین شیردل ،رمانهای "تنها من" و "نصیب"، وارد بازار شد...

می تونید از کتابفروشی دانش سعادت آباد،انقلاب یا کتابفروشی ستارخان تهیه شون کنین...چون توزیع شده!بعد از دو سال سیمین جونمون دو تا کتاب بیرون داده...تنها من مال نشر پرسمانه و نصیب مال نشر البرز...

بخونید و از قلم شیرین و گرم سیمین شیردل لذت ببرید...