عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

مهره مار!

شانس مقوله بزرگیه!یعنی هر کی بگه شانس مهم نیست و خرافاته اشتباه کرده!حالا می گم چرا!

تو جایی که 5 سال پیش کار می کردم،یه دختری بود که ازین شوت ملخا بود و بچه پایین شهر!یعنی اصلا" فکر نکین که یه خرده عرضه داشت ها!نه!یه دوست*پسر داشت ازین خپل تنبلا که زورشون می آد به آدم سلام کنن حتی!طوری بود که ماها که دوستای دوست*دخترش بودیم،نمی فهمیدیم که اینا با هم دوستن و لاوی بینشونه!

القصه...این دو تا دعواهای سخت زیاد داشتن...چون پسره از نظر خونوادگی بالاتر می زد و تک پسر بود خیلی براش شاخ و شونه می کشید و قلدرم پلدرم راه می نداخت!روزی هم که به زور قرار شد بیاد خواستگاری حال همدیگه رو حسابی جا آورده بودن و گرد و خاکی کرده بودن که بیا و ببین!

خلاصه بعد 3 سال و نیم دوستی، این دو تا دقیقا" یه هفته دیرتر از من و ابو عقد کردن...دختره از همون موقع عزا گرفته بود که چه جوری جهاز بخره و خونه اجاره کنه و اجاره خونه بدن...چون پسره استطاعت مالیش صفر بود و هیچی نداشت!

چند ماه بعدش،با پولی که جور کرده بود رفت و برای آشپزخونه ش یه سرویس خیلی معمولی و ارزون قیمت چوبی خرید و بعد برای خریدن وسایل برقی خونه ش،وام گرفت.

زد و یه روز یه گندی تو قسمت اینا بالا اومد که همه ش تقصیر این بود!مدیر عاملم خیلی رو مساله مشتری حساس بود و کافی بود یکی سوتی بده،اخراجش که می کرد هیچ!تازه تبعات هم داشت...تا ازت خسارت نمی گرفت،ولت نمی کرد! اما یه دفعه معجزه شد و اون گند همچین ماستمالی شد،که هیچ کس نفهمید چی شد!!مدیر عامل بو نبرد و تمام کاسه کوزه ها سر مشتری شکست...

ما همیشه اونجا که بودیم دم عید، جشن آخر سال داشتیم،برای جایزه تو کیسه های کوچیک به تعداد کارمندا ربع سکه و سکه 5 تومنی و 10 تومنی گذاشته بودن.هر کی اومد یه کیسه برداشت و رفت نشست سر جاش!وقتی کیسه هامونو باز کردیم،مال همه 5 تومنی،10 تومنی بود غیر این!یه ربع سکه خوشگل براش روبان زده بودن!

یه کم که گذشت و این دختره با شوهرش تو گیر و دار اجاره و پول قرض کردن برای عروسی بودن که جواب لاتاری آمریکا اومد!!بعله اسم این دو تا در اومده بود!معلوم نبود کی و کجا ثبت نام کرده بودن!!اما اونقدر خر شانس بودن که اسمشون جز ردیف اول در اومد و رستگار شدن!!اینام یه عروس هول هولی گرفتن و خونه و جهاز رو پس دادن و پیش به سوی ینگه دنیا!

خلاصه شانس داشتن دیگه! همچین ستاره شون درخشید که سر از اونور دنیا در اوردن...

منظورم این نیست که آخر شانس رفتن به اونور آبه یا آم*ریکا ته ته آرزوهاست! نه! اما این دو تا حتی به مغزشون م خطور نمی کرد که بخوان یه روزی اونور درس بخونن یا حتی بتونن عروسی کنن...هرچند که زندگی تو اون کشور آرزوی خیلیهاست...

اینو تعریف کردم که بگم: پیشونی مهمتر از هرچیزه!اگه شانست یار نباشه تو خودتم بکشی به اون چیزی که می خوای،نمی رسی!

نظرات 22 + ارسال نظر
بانو یکشنبه 28 خرداد 1391 ساعت 17:21 http://heartplays.persianblog.ir/

کاملا باهات موافقم... من هم به شانس شدیدا اعتقاد دارم...
اینام از اون خوش شانسا بودن...

آره دیگه...خدا براشون خواست...تو زندگی ماها تغییر و تحولهای مثبت هست اما نه به این بزرگی...این تحول کل زندگیشونو عوض کرد!

یک محمد هستم یکشنبه 28 خرداد 1391 ساعت 17:42 http://yekmohammad2.persianblog.ir/


چند روز قبل وبتون باز نمیشد. چرا؟

آدرسمونو تغییر دادیم برادر...

ساینا!. یکشنبه 28 خرداد 1391 ساعت 17:45

میخونمت اما خاموش
شرمندم درگیر امتحاناتم....

دوستمی...

سارا یکشنبه 28 خرداد 1391 ساعت 19:32

شاید به شانس نباشه شاید به ذات ادم ها باشه!
کردم،یه دختری بود که ازین شوت ملخا بود و بچه پایین شهر!یعنی اصلا" فکر نکین که یه خرده عرضه داشت ها!نه!یه دوست*پسر داشت ازین خپل تنبلا

دختره از همون موقع عزا گرفته بود که چه جوری جهاز بخره و خونه اجاره کنه و اجاره خونه بدن...چون پسره استطاعت مالیش صفر بود و هیچی نداشت!


چند ماه بعدش،با پولی که جور کرده بود رفت و برای آشپزخونه ش یه سرویس خیلی معمولی و ارزون قیمت چوبی خرید و بعد برای خریدن وسایل برقی خونه ش،وام گرفت.



تو پر از قضاوتی !چه طوری میتونی یکی رو بدتر از خودت بدونی

نه سارا جان!من قضاوت نمی کنم...اصلا؛!سبک نوشتاری من اینه!بعدشم این اصلا به معنی این نیست که اونو بدتر از خودم می دونم!خصوصیات این دختر هم عین واقعیته یعنی اینطوری بود!حالا چرا لینک نزاشتی؟؟

قطره یکشنبه 28 خرداد 1391 ساعت 19:42 http://bidarkhab.persianblog.ir

اگه با همین روندی که تو ایران زندگی میکردند بخوان اونجا به زندگی ادامه بدن کلاهشون پس معرکه است . واسه این آدم ها ایران بهشته ! باور کن

واقعا!شاید م بیشتر از اینا لیاقتشون بود!

دختر اپی لپتیک یکشنبه 28 خرداد 1391 ساعت 21:13 http://epileptic-girl.persianblog.ir

مموی عزیز سلام:
سپاس از حضورتان. از این که پیشدستی کرده و منو لینک کردین، سپاسگزارم. پس یه خبری می دادین. شما رو به نام وبلاگتان لینک کردم.

عزیزم...هر کی دوست داشت می تونه لینکم کنه...اجباری نیست!

mozhy یکشنبه 28 خرداد 1391 ساعت 23:05

صد در صد باهات موافقم

من و هسملی یکشنبه 28 خرداد 1391 ساعت 23:51 http://manohasmali.blogfa.com

ممو اسم دختره سح*ر نبود؟!!

نه بابا!سحر کیه؟

تارا دوشنبه 29 خرداد 1391 ساعت 11:27 http://www.ghalb.persianblog.ir

وای خدای منننننننن
این دیگه ته شانسهههههه
دوتاشون با هم؟؟؟؟؟
منم به شانس شدیدا معتقدم
خوش به حالشون

صفورا دوشنبه 29 خرداد 1391 ساعت 16:21 http://bahareomr-2.blogfa.com

کاملا موافقم خیلی از مواقع پیش اومده هم برای خودم هم برای دوستام و فامیلو آشناها.

برای هر کی ممکنه پیش بیاد..این فقط یه مثال بود عزیزم!

صفورا دوشنبه 29 خرداد 1391 ساعت 16:26 http://bahareomr-2.blogfa.com

کاملا موافقم.

فلفل بانو دوشنبه 29 خرداد 1391 ساعت 21:40

بگذریم که بی سرو صدا اومدی اینجا من کلی دلم گرفت گریه کردم و ناله زدم و اینا ولی به هر حال دوستان که ناراحتیم رو دیدن بهم آدرستو رسوندن
نمیدونم دوست داری بخونمت یا نه یادت رفته بهم آدرس بدی!
ولی برای پستت نظر داشتم به نظر من تفکرتاتشون فرق میکرده بعضی وقتها همین بیخیالی و تو باغ نبودن باعث میشه که هیچ مقاومتی نکنی و عدم مقاومت باعث میشه بدون دردسر به هدف برسی همین
برگرفته از کتاب چهار اثر از فلورانس اسکاول شین

آی قربونت برم که ناله زدی!!به خدا اصلا نمی دونم به کی آدرس دادم به کی ندادم!!اما خوشحال می شم منو بخونی عزیزم...آدرستو بزار لینکت کنم...

ماجراهای مریمی سه‌شنبه 30 خرداد 1391 ساعت 00:12 http://merrymiriam.persianblog.ir

اینجا رو دوست دارم
لینک‌ت کردم که گم‌ت نکنم

لطف کردی گلم...

زهرا سه‌شنبه 30 خرداد 1391 ساعت 06:55 http://zizififi

مگه نشنیدی میگن پیشونی پیشونی منو کجا می شونی به تخت زر می شونی یا....بعله...هرچند که خودمه من نهایت ارزوها رو تو امریکا رفتن نمی دونم و نمیبینم اما به هرحال ایشالا هرجا هستن باز خوش باشن

ایشالا...اون پیشونی رو هم خوب اومدی!

فلفل بانو سه‌شنبه 30 خرداد 1391 ساعت 09:11 http://jayejadidma.persianblog.ir/

بوس بوس

عزیزمی...

نانازی بانو و آقا خرسی سه‌شنبه 30 خرداد 1391 ساعت 14:34 http://www.nabat.blogfa.com

خوش شانس بوده دیگه. من اونقدری که به شانس اعتقاد دارم به جون خودم به خدا ندارم.

وا؟جون من؟

رهاتر از باد سه‌شنبه 30 خرداد 1391 ساعت 14:45 http://shaghayegh-e-ashesg

اینجاست که میگن خدا بده یک جو شانس! البته اینا که گویا افتادن توی مزرعه اش!

دقیقا"!!!

آواز سه‌شنبه 30 خرداد 1391 ساعت 16:53

واقعاً نمیدونم چی بگم !!!! این مثال که خیلی جالب بود !!

من هم زیاد به این مسئله فکر کردم ولی هرچی بیشتر فکر میکنم کمتر میتونم خودم رو قانع کنم که یکی خوش شانس به دنیا میاد یکی نه !!!
من دارم به این نتیجه میرسم که خیلیی چیزها موثره ! که خب بحثش طولانیه و تئ کامنتدونی نمیگنجه

در کل یه جورایی همون قانون جذب فکر کنم !!! و خوش خیالی یا بد خیالی آدم ها !!
چی بگم والا !!

فقط میدونم که بعضی وقت ها همچین دل آدم یه خوش شانسی گنده میخواد که نگووووو

شاید به قول تو...

من و هسملی چهارشنبه 31 خرداد 1391 ساعت 00:09 http://manohasmali.blogfa.com

آخه شبیه این داستان یکی رو میشناسم اسمش سحره!

نیلوفر چهارشنبه 31 خرداد 1391 ساعت 08:39 http://www.niloufar700.persianblog.ir

دارم سرم رو میکوبم به میز

سپیده چهارشنبه 31 خرداد 1391 ساعت 12:23

علیرغم اینکه به بحث کلی مطرح در این پست و مقوله شانس اعتقاد دارم..اما باید بگم از لحن نوشتتون خوشم نیومد..کمی تحقیر آمیز درباره اون خانم صحبت کردین..بالاخره اگه خدا بهش پول و موقعیت اجتماعی نداده بود ولی به هرحال اون هم یک انسانه...حالا این فرصت براش پیش اومده و ازش استفاده کرده..برای شما هم فرصت هایی دیگر پیش اومده که استفاده کردین که ازنظر دیگران شانس بوده..ببخشید قصد ناراحت کردنتون نداشتم

نه اتفاقا درست گفتی! چون خدا به منم شانسای کوچیک و بزرگ تو زندگیم زیاد داده...اما فکر نم کنم تحقیر آمیز بوده باشه!عین واقعیت بود...

میس گرولر شنبه 10 تیر 1391 ساعت 18:43 http://qorqorane.mihanblog.com

پیشونی پیشونی ... منو کجا میشونی!!!!!!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.