عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

گوش کن!

خدا جونم! باز می خوام مختو بخورم! باز می خوام سرت غر بزنم و ازت تقاضا کنم...تو رو به هر کی که تو این دنیا برات عزیزه و از مقربینته،به ندای قلب من گوش کن!

می شه من 2 ماه دیگه همین موقع(7/5/91) از خوشحالی رو پاهام بند نباشم و دلی دلی دور خودم بچرخم و جیغ بکشم!تو که می دونی من وقتی خوشحالم از بالا انداختن خرگوشم و توله گربه دونه اینا بگیر تا الکی رقصیدن و آویزون گوشهای ابو شدن و سور دادن به این و اون،نمی گذرم!

خیلی وقته منتظرشم...خیلی وقته روزا رو می شمارم تا روز موعدی که معلوم نیست کی می آد و می خواد کی باشه،سر برسه و من رستگار بشم!

یعنی می شه تو تا دو ماه دیگه نتیجه صبر و انتظار من رو تو یه طبق تزیین شده،لای یه بسته سرخابی کادو پیچ شده با روبان قرمز،بهم هدیه بدی؟

می شه "نه" تو کار نیاد و همه چی پشت سر هم جفت و جور بشه؟می شه اون حجاب و هاله ای که تو کتابت ازش گفتی جلوی چشم یه عده ای بیفته و یه سری چیزا رو نبینن و قیچیش نکنن؟

ای خدا!اصلا" می شه همه چی به نفع من برگرده؟

می دونم خیلی پر توقعم!می دونم که همیشه هر چی خواستم دو دستی تقدیمم کردی و شاید بهترشو دادی! می دونم که همیشه نهایت یه چیز رو ازت می خوام!اما کمتر از این نمی تونم...خودت گفتی از من بخواه تا برآورده کنم...

پس من بهترینها رو ازت می خوام ...بهترینها...برترینها...