عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

افتخار پوچ!

رو به روم نشسته و با افتخار داره برام تعریف می کنه...

می گه:چند روز پیشا که داشتم رانندگی می کردم،یه ماشینه بهم گیر داد...

می گم:خوب...

می گه:ماشینش شاسی بلند بود و راننده شم خیلی خوشتیپ بود!

می گم:خوب...ممکنه این مساله واسه هر کسی پیش بیاد اما گفتن نداره!

می گه:نه! مال من فرق می کنه...

می گم:حالا که چی؟

می گه:از این مساله می فهمم که هنوز تو بورسم!تازه با طرف حرف هم زدم!ازم پرسید ازدواج کردی و منم گفتم بعله!بعد خواست شماره بده که قبول نکردم!

می گم:تا اونجاهام رفتی تو؟حالا تو بورس باشی و نباشی چه فرقی می کنه؟تو که زندگیتو داری؟

می گه:آره...اما خوبه که آدم یه وقتایی شیطونی کنه...

پوزخندی می زنم و ساکت می شم و تو سکوت به حلقه درشتی نگاه می کنم که تو انگشت یکی مونده به آخرش نشسته و همه می گن این انگشت یه رگی داره که به قلب منتهی می شه...بعد ذهنم به تابستون سال 85 کشیده می شه...سالی که عروسی الی زبانزد همه بود و شوهرش عاشق پیشه ترین مرد دنیا...

با خود فکر می کنم این چه حس موذی ایه که این زن شوهر دار جوون رو مجبور می کنه با این جور چیزهای بی ارزش و احمقانه که مال آدمهای توخالی و پوچه،پز بده و با افتخار ازش حرف بزنه!می خوام بدونم واقعا" افتخار داره؟

پینوشت:دوس جون!!عجب دستوری بود!مرغ ترشه خیلی خوشمزه شد!

نظرات 39 + ارسال نظر
زهرا شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 09:29 http://zizififi

ای خاک بر سر این الی خانم..یعنی طفلی این همه عقده داره که ببیننش...که دیده بشه...متاسفم.همین

دیگه خاک بر سر نگو!گناه داره...البته عقده که داره!

مشق سکوت- رها شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 09:56 http://mashghesokoot.blogfa.com/

این روزها، انگار خیلیها راضی به زندگیه خودشون نیستن، و شاید به جای ساخت نداشته هاشون توی زندگیشون، جایی بیرون از خونه دنبالش میگردن

شاید...شایدم زیادی خودخواهن!

می می شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 10:37

چی بگم والا؟؟

بهاره شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 10:38 http://rouzmaregiha.blogsky.com

دوستم نمیدونم چرا وقتی جایی میبیبنم یا میخونم یا میشنوم که مردی یا زنی هنوز شیطنتهای قبل از ازدواجشو داره ادامه میده و به غیر از همسر خودش هنوزم چشمش دنبال افراد دیگه ست، قلبم فشرده میشه و دلم به حال همسر اون فرد میسوزه... بعد نگران این میشم که نکنه قبح این قضیه از بین بره و این کج رویها بین بقیه آدما هم اپیدمی بشه خدای نکرده...بعد دلم میسوزه برای انسانی که خیر سرش اشرف مخلوقاته و قدرت تعقل داره و میتونه به جاهایی برسه که پاک ترین و مقربترین فرشتگان خدا هم نرسیده اونوقت به جای تلاش برای رسیدن به اون کمال و عشق خاص و پاک، بیاد کارهایی رو انجام بده که حتی حیوانات هم انجام نمیدند... دلم میسوزه برای آدمایی که قدر خودشونو نمیدونن و متاسفانه انقدر گوشهاشون گرفته ست که حتی تو اگه گوشش فریاد هم بزنی باز اون چیزی نخواهد شنید... بدا به حالشان واقعا
نوش جونت عزیزم خوشحال خوشت اومده

مثل اینکه قبح این قضیه از بین رفته و از این مساله خیلی راحت حرف می زنن و دستاویزی برای پز دادن و تعریف از خوده!

این خانوم از نظر من پتانسیل خیانت رو به میزان زیاد دارد

نظرت رو قبول دارم...البته اگه شرایط براش جور شه!

مژگان یک دنیا عشق شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 10:43

شنیدن و دیدن شیطنتهای این مدلی این روزها آدم رو خیلی میترسونه ممو!!
زن شوهر
مرد زن دار

دقیقا"!

غزل شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 10:44

این موارد خیلی زیاد شده متاسفانه

واقعا" متاسفم...

گوش مروارید شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 10:45

نمیدونم والا خواهر...ولی اینجور آدما ته دلشون از همسر قرص نیست....باید بهشون بگی اگه شوهرتم همین کارو کنه تو چه حالی میشی؟
به نظرم همه اینا به وجدان آدم بستگی داره
ما که خواهر یه عمری همه رو ناظر به اعمال خودمون دیدیم از خدا و مادر وپدر...
حالا هم همسر وبچه و ...
یعنی خدا شاهده از وقتی این جرقه تو دل ما اومد که دیگه اصلا داغون شدم...همش میگم اگه من این حرفو بزنم این رو رفتارش تاثیر میذاره اگه من این کارو انجام بدم آینده بچم فلانه
اصلا نابود شدم من از وجدان ...
یادم انداختی

یعنی من مرده این وجدان توام!!آ قربونش!

نفس63 شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 11:03

کامنت قبلیم تایید نشد بدلیل وجود داشتنه برخی کلمات ممنوع

اوا؟چرا؟دوباره بزار مادر!

نفس63 شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 11:08

سلام بر شو شی خودمعزیزم اینجور آدما یا خیلی از جانب طرف مقابلشون توجه میبینن و دچار توهم میشن که خبریه یا اینکه برعکس اصلا توجهی نمیبینن..گویا این دوستت از مورد اول بوده..نمیدونم چرا اینکاره دوستت یاده این دیالوگ فیلمای قدیمی انداختم که:در شهر پیشنهاداته زیادی به ما شد...با لهجه همون بازیگره بخونش خدایی سوژه خنده اس تا دوستت از افتخاراتش تعریف میکنه یاد این بیفت و بخند

من که بهش خندیدم اما خودش واقعا حال می کنه؟

نفس63 شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 11:10

چقدرم زیاد شده این بی تعهدیه آدمای به ظاهر متاهلاون دیالوگه مال عین الله باقرزاده تو فیلم صمد خوشبخت میشود بود

اینو خوب اومدی...

غزل شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 11:25

چیزی بهش نگفتی مستقیم یا غیر مستقیم ؟ چرا اصلا باید به همچین موضوعی فکر بشه ؟
من خیلی حالم بد میشه وقتی به این موارد بر میخورم

البته اونقدر غلیظ هم نیست!هر کی مسوول رفتار و اعمال خودشه...اون خودش باید منطقی فکر کنه!

نفس63 شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 12:46

منظورم از توجه دیدن از جانب طرف مقابل همون عشق زیاده که همسرشون بهش دادن و دچار توهمش کردن که گویا خانم خیلی متفاوت و خاصه و برای همین قند تو دلش آب شده که دیگری هم بهش توجه کرده هرچند جنس این توجه با عشق همسرش زمین تا آسمان متفاوته اما....این توضیحات برای کامنت اولم بود چون حس کردم خوب بیان نکردمو دچار کژتابی بود جمله ای که گفته بودمدوره ی آخر زمون شده مادر،زنها شدن عروسک و مردها هم خسته نمیشن از عروسک بازی حتی اگه عروسکه صاحاب داشته باشه والله زمانه ما مردها با غیرت و زنها وفادار بودن هی هی هی

با نظرت موافقم...گاهی اعتماد به نفس کاذب هم باعثش می شه!اما نظیر این آدما کم نیستن!

بانو شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 13:54 http://heartplays.persianblog.ir/

با عنوانت کاملا موافقم.. واقعا یه افتخار پوچه... حالا مثلا اون طرف اومده و یه بوغی هم زده... این دیگه کجاش افتخاره... با وجود همسر و زندگی... نمی دونم بعضی ها واقعا انگار محتاج همچین نگاه هایی هستن...

زیادن این جور آدمها...

قطره شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 14:01 http://bidarkhab.persianblog.ir

خیلی هم عجیب نیست این اتفاق. همه آدم ها از این که مورد توجه قرار بگیرند خوششان میاد ، حالا این توجه میخاد از طرف همسر باشه میخاد از طرف صاحب یه ماشین شاسی بلند باشه . این معنی اش اصلا پتانسیل خیانت یا خود خیانت یا عدم علاقه به شوهر نیست ، اما شاید به گونه ای نشون بده که کمبود توجه در جایی از زندگیش هست. راحت نمیشه قضاوت کرد یا چیزی به کسی نسبت داد !‌

البته پتانسیل خیانت رو نمی شه نگفت ندارن! اگه شرایط جور بشه شاید کشیده شه...من یکی از دلایلش رو همون کمبود در زندگی می دونم...درسته!

نازنین شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 14:01 http://avazedohol.presianblog.ir

خب من متاهل نیستم اما واقعن به نظرم خیلی زیاد شده این چیزا. همین چن وخ پیش من سوار یه ماشینی شدم برم تا تجریش . ینی بدون نیت قبلی و فقط به عنوان مسافر ! بعد رانندش ی پسر جوونی بود بعد از پیاده شدن بقیه ی مسافرا برگش به من گف میتونیم با هم دوس باشیم ؟ البته من متاهلم ! من کفم بریده بود ینی ! بعد یکم حرف زد و نالید از زندگیش که آره زنه من شهرستانیه فلانه بیساره ! منم بهش گفتم میخاستی چشاتو وا کنی ! بعدش میدونی یه جوری خیلی دلم واسه زنش سوخت. که شوهرش را افتاده تو خیابون دنبال یه کس دیگه واسه خنده و تفریح و این چیزا. بعد با خودم فکر کردم ما زنا خودمون خیلی وختا به خودمون رحم نمی کنیم. ینی وختی میبینیم یه مردی متاهله اما بازم دنباله شیطونیه میگیم خب بدرک ! تقصیره زنشه و راحت قبول میکنیم با طرف باشیم بدون اینکه به اون طرف قضیه فک کنیم . به هم جنس خودمون. به همون زنی که ندیدیمش اما داریم زندگیشو خراب میکنیم. بعد شاکی هستیم که جامعه خرابه و این حرفا . اما خودمون به راحتی دیگرانو نادیده میگیریم و زندگیشونو خراب میکنیم!
البته ببخشید که زیاد به مطلب شما ربطی نداشت . ولی خیلی فکرمو مشغول کرده بود گفتم بگمش.

هبه رضوی شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 15:45 http://www.hebeyerazavi.blogfa.com

به این رفتار ها میگن
خودکم بینی

چی بگم والا...

نیلوفر شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 16:08 http://www.niloufar700.persianblog.ir

چی بگم واله

هیچی ننه!

آبانه شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 16:27 http://abaneh.blogfa.com

طفلی شوهرش !!

خانم خانما شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 20:03

متاسفانه زیاد شده این موضوع!
منم با خانمی آشنا شدم که خیلی راحت از دوست پسرش حرف میزنه و بعدش هم از شوهرش!جالبه که اونقدر اوپن مایندن ایشون با افتخار هم تعریف میکنن!

جدی؟اون دیگه چقدر پرروئه!حالا اگه هر مردی این کارو بکنه،می زنیم لهش می کنیم و هی چرا چرا می کنیم!

[ بدون نام ] یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 10:00 http://acme.blogsky.com

پاهای آدم می چسبه زمین همین

وا؟!

یاس وحشی یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 10:29

درود بسیار رفیق عزیزم...
پستِ‌بالایی،
نمونه ای کامل از صحبت با خدا بود... بی تکلف، صادقانه و پر از آرامش...
برایتان آرزو می کنم که این آرزو نیز برآورده شود...

ممنونم...

زهرا یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 10:33 http://zizififi

ایشالا خدا خواسته دلتو بهت بده...خوده خدا گفته از من بهترینو بخاین و به چیز کم قانع نباشین.خوب میکنی بهترینهارو میخای...

مرسی عزیزم...

اطلسی یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 10:46

دقیقا اینا همون چیزایی که میگم سریالا باعث میشن قبحش ریخته بشه...به هر حال یه چیزی که زیاد طبیعی جلوه داده بشه روزی میرسه که دیگه حرمتی نداشته باشه...الان میبینی چقدررررر طلاق زیاد شده...چه راحت زندگی ها در مسیر باد قرار میگیرن؟


درمورد پست بالا هم مطمئن باش بهترینها در انتظارته چون لایقشی ممو

با نظرت موافقم...طلاق به دلیل همینجور چیزا خیلی زیاد شده!
مرسی عزیزم...لطف داری...

آواز یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 11:43

نمیدونم ... یه جورایی نظر مطلق دادن راجع به این مسائل سخته ! من خیلی موارد ازین دسته آدم ها رو تو شرایط مختلف دیدم ... گاهی قضاوت کردنشون بی رحمانه است و گاهی تایید کردنشون دیوانگی محضه !

فقط میتونم بگم که حتماً یه عالمه دلیل اجتماعی و خانوادگی و روحی و تربیتی پشت همچون قضایایی هست .... من خودم شخصاً آدمی ام که تو این مسائل بدجور آمپر میچسپونم و بهم میریزم ! ولی از طرفی دست خودم نیست و یهو میرم تو عمق ماجرا که چرا یه آدم متاهل و متعهد از این موضوع ها لذت میبره و بدتر اینکه پا میده !
راستش با تندروی خیلی از این دوستان تو کامنتدونی هم اصلاً موافق نیستم ...
و امثال الی کم نیستن ! و دردی که خودشون و زندگیشون متحمل میشه هم کم نیست ...

باهات موافقم...تحت هر شرایطی باید یه چیزهایی رو سنجید!اما در اینکه این آدم تو زندگیش کمبود و خلا بزرگی داره که به خودش و اطرافیانش لطمه می زنه شکی نیست...البته به قول تو تربیت خانوادگی هم موثره!

بانو یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 12:20 http://heartplays.persianblog.ir/

عزیزم انشالله که خدا دلت رو شاد می کنه...

ایشالا ! خیلی برام دعا کن...خیلی...

[ بدون نام ] یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 12:32

این مردهایی که من میبینم به خر ماده هم رحم نمی کنن حالا این که دیگه افتخار نداره. من هم متأهلم و چون قیافم اسپرته هنوز خیلی ها فکر می کنن من مجردم . وقتی یکی آویزونمه با این که به شدت باهاش برخورد می کنم باز هم میام خونه تنم میلرزه و میگم اگه مثلا شوهرم اونجا بود و میدید اونوقت من چجوری بهش توضیح میدادم که مشکل از من نبوده؟! از وقتی گفته که با پسرهای دانشگاه صحبت نکن یا جایی نرو(چون دانشگاه ما شماله) وقتی یکشون میاد باهام حرف راجع به درس هم بزنه تنم میلرزه. شوهرم شکاک نیست ها ولی وقتی میبینم رو این قضیه تو این محیط حساسه من هم سعی میکنم بفهممش. من دیگه به هر حال یکی رو انتخاب کردم و دیگه هیچ کس نباید به چشمم بیاد . واقعا هم روابط این مدلی واسه یه آدم متأهل هیچ عاقبت خوشی نداره.

حالا چرا اسمتو نزاشتی؟؟
به نظر من یکی از دلایلی که یه زن ممکنه این کار رو بکنه،خودشیفتگی به میزان زیاده!

غزل یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 13:14

برات ارزوی بهترینها و برترینهارو میکنم عزیزم

مرسی گلم...

سحر یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 14:10

ببخشید اسم نذاشتم. یعنی هول شدم یه دفعه ای! ممو جان تازه شروع کردم به خوندنت. کلا باهات حال می کنم. آبدوغ خیاری نمی نویسی میشه اگه دوست داشتی بگی چه سالی ازدواج کردی؟ چون من الان تو حال و هوای جشن عروسی ام میشه بگی عروسیت کجا بود؟ تو رو خدا یه وقت فکر نکنی فوضولم هاااااااا

اوههههههههه!چه سوالاتی!تو فرض کن 3 4 سال پیش!جاشو دیگه نمی تونم بگم دخترم!

shahrzad یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 22:34

man vaghti ye mashine daghoon ham miad kenaram ke masalan address beporse tanam milarze va hol mikonam.na be khatere tars az shoharam,bekhatere khodam va peymani ke bastim.kambood daran in joor adama.omidvaram shohareshoon bekhatere inke bebine hanooz roo boorse ya na nakhad hamchin kari kone!!!

آره والا...البته گفتنیها رو دوستان گفتن!

نفس دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 06:24

از خدا میخوام زودتر از تاریخی که ازش خواستی دلت رو شاد کنه وخواسته ت رو اجابت کنه.از الان گفته باشم شیرینی منو بزار کنار که من تا روزی که بیای بنویسی خدا بهترینو بهت داد لحظه ای از دعا فراموشت نمیکنم..شیرینی هم از اون سالاد وغذاهای خوشمزه وخوشرنگت میخوام برام پست کنی هوووم..‎به حق اینروزهای عزیز رجب زودتر به مراد دلت برسی دوستم..برای منم دعا کن اینروزها محتاج دعام خیلی..

مرسی عزیز دلم...نمی دونم در مقابل این همه مهربونی تو چی بگم...

بهاره دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 08:34

دوستم بیخود ترس به خودت راه نده... من مطمئن مطمئنم که درست میشه ایشالا

ایشالا دوستم...خودت که می دونی این راه مثل یه کوزه ست...اولش تنگ و سخته!اما اگه از همون قسمتش به سلامت رد بشی دیگه راه برات باز می شه و آسون...گذر از همین قسمتش نفس گیر و وقت گیره!!

sahar دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 11:03

مختلط یا جدا؟

مختلط...من اصلا" جدا دوست ندارم!

maryam دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 11:57 http://ghafase.blogsky.com/

بسمه تعالی
مدیریت گرامی سایت
http://atr.blogsky.com
با سلام محترماً به عرض میرسانم اینجانب متقاضی تبادل لینک با سایت جنابعالی میباشم. خواهشمندم در صورت تمایل ما را تحت عنوان"قفسه" لینک فرمایید. وهمچنین نتیجه را در قسمت نظرات وبلاگ ما به ما اطلاع دهید تا لینک سایت شما را در بخش فهرست لینک دوستان ماثبت شود. و یا ازما بخواهید ابتدا ما شما را لینک کنیم. در هر دو صورت برای ما فرقی ندارد. این کامنت جنبه کسب اجازه از شما را دارد. چرا که اگر اجاره داشتیم اول شما را لینک میکردیم و سپس این کامنت را به خدمت تان ارسال میکردیم. در ضمن بدینوسیله از شما دعوت بعمل می آورم که از سایت ما دیدن فرمایید.

نفهمیدم شما چی گفتی!!اما باشه!

بهاره دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 12:45 http://rouzmaregiha.blogsky.com

وای دوستم چقدر شرمندم کردیمرسی عزیز دلم از اینهمه محبت و لطفی که بهم داری
دوستم باور کن الان همینجور حیرون موندم که آخه من با اونهم کتاب چی کار کنم؟تخت و کمد کنجد و کجا بذارم اگه بخوام کتابخونمو نگه دارم؟ نمیشه که کتابامو دور بریزم کهخلاصه عزا گرفتم حسابی
خیلی خیلی خیلی خیلی ممنونم دوست جونم هم بخاطر تماس تلفنیت هم نظری که تو بلاگم گذاشتی و هم این پست خوشگلت... مرسی عزیزم... ایشالا بتونم جبران محبتاتو بکنم

خواهش می کنم عزیزم...به نظرم باید اون کتابخونه رو تو اتاق خوابتون جا بدی...بزرگه که! یا کلهم بی خیالش بشی...کنجد جا می خواد بابا!یه پست کوچولو که این حرفا رو نداره!!خیلی ذوق زده شدم...خیلی...

زهرا دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 13:13 http://zizififi

منم به همه دوستای گلت که بعضیاشون دوستای منم هستن تبریک میگم..ایشالا خدا نی نی های سالم.صالح.زیبا .دوست داشتنی و باهوش و البته نام آور بهشون اعطا کنه..بچه ای که در اینده کلی بهش ببالن و باعث سرافرازیشون بشه..همیشه این دعارو برای نی نی نداشته خودمم می کنم

مرسی عزیزم...البته این دوست من دوستیه که خارج از نت با هم دوست بودیم...

بانو دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 13:28 http://heartplays.persianblog.ir/


فکر کن نی نی بهاره با یه بغل کتاب بیاد....
مرسی عزیزم... (آیکون بوس که این بلاگ اسکای نداره)

خواهش می کنم عزیزم...

زئوس سه‌شنبه 9 خرداد 1391 ساعت 23:53 http://aiolos.blogfa.com

افسوس که ما از خود فرار می کنیم!!! بهتر است،یا لااقل بدنیست،به جای سیاه کردن حاشیه ها،متن ها را بزدایی،سوراخ های کلمات را آن قدر پر کنی تا همه چیز سیاه و صاف شود و کل این کسب کار نفرت بار همان طور که هست ظاهر شود:فلاکتی بی معنا،بی کلام و بی مورد...

آپ شد

جنبش هاى پوچ

مونا چهارشنبه 10 خرداد 1391 ساعت 00:53

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.