عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

افسون سبز و نوبت عاشقی

خوب...امروز می خوایم بترکونیم!!

امروز بررسی و نظر و تایید و تبلیغ و تکذیب و نقل و انتقال اطلاعات در مورد دو تا کتاب داریم.

طبق رای گیری قبلی،کتابهای افسون سبز و نوبت عاشقی رای بیشتری آوردن...

بزارید اول نظر خودم رو بگم ،بعد هر کی خواست،نظرش رو خوب یا بد بگه...و تایید یا تکذیب کنه!

پینوشت: دوستم!! ممنون از محبتت!هم به خاطر مهمونی اون هفته و هم به خاطر دیشب...

  

از نظر من موضوع داستان افسون سبز نسبت به زمان خودش تازه و بکر بود.یادمه خیلی سال پیش بود که من رمانهای نویسنده های جدید اون دوره رو می خوندم،توش پر از عشق و عاشقیهای کش دار و آرمان گرایانه بود!همه قهرمانا بور و قد بلند و چشم آبی و پولدار بودن!پارتنرهاشونم یا مشکی و ورزشکار بودن یا خونه آنچنانی تو نیاوران داشتن...صبا و فرید هم همینطور بودن اما یه سنت شکنی قشنگی که تو این کتاب اتفاق افتاد،زیر و رو کردن شخصیت فرید بود!فریدی که به قول خود نویسنده مثل سیب سرخ کرم خورده بود:خوش تیپ،تحصیلکرده،چرب زبون و عاشق پیشه و در عین حال شکاک،بدبین و وحشی!پیام جالبی که تو این کتابه،تمام باورهای اون زمان رو زیر و رو می کنه!اینکه همه چیز ظاهر نیست،یه مساله ای بود که باز نشده بود و بر عکس تمام نویسنده های زمان خودش که مبنای خوبی و عشق بر اساس ظاهر و زیبایی بود،شخصیت بد فرید زن پسند و عاشق پیشه نمایان می شه و بدیهای وجودش بیرون می ریزه...البته خیلیها ایراد می گیرن و می گن: صبا با این همه ظلمی که بهش شد، اشتباه کرد که موند و ساخت و زودتر از اینها باید طلاق می گرفت که فرزندش رو از دست نده...

به نظرم موضوع کتاب نوبت عاشقی،بکر نبود!اما نکته های نغزی توش داشت که می شد روش فکر کرد.مادر راحله نقشش تو بدبختی دخترش پررنگ بود و نظیر اینجور مادرهای متهجر که نمی زارن دخترهاشون حتی سیبیلاشون رو بردارن و با ده من ابرو می فرستنشون خونه شوهر،زیاده!(حالا خدا روشکر راحله بور بود و سیبیل میبیل نداشت!!)و همه فرصت زندگی کردن یه دختر رو موکول به ازدواجش می کنن!کسایی که دم از د*ین می زنن اما اولین کسانی که از همین دی*ن سوءاستفاده می کنن خودشونن!شوهر راحله هم نماد آدمهای متهجر و د*ین نما بود که در قالب دین و خشکه *مقدس بازی ،اطرافیانش رو هم آزار می داد و بعد همه رو گردن خدا و قر*آن می نداخت...به نظر من این کتاب مرز بین افراط و تفریط در د*ین بود و اینکه چه جوری دو آدم کاملا" متفاوت می تونن عاشق هم بشن و این تضادها می تونه سازنده باشه نه مخرب...

خوب حالا که من نظرم رو گفتم،نوبت شماهاست که قلم فرسایی کنید و بنا بر عقیده ای که دارید، با من مخالفت یا موافقت کنید...پس منتظرم...

نظرات 38 + ارسال نظر
سیما دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 09:45

تو افسون سبز فرید دیوانه بود نه وحشی بعد هم آدم باید قبل ازدواج چشماشو باز کنه و بعدش ببنده تا بتونه زندگی کنه

والا هر کی جای اون صبا بود عاشق فرید شده بود!بعضی چیزا رو نمی شه پیش بینی کرد!

نارنج دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 09:51

حرف شما درسته اما صبا دیگه خیلی یول و مظلوم بود

بلوط دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 09:54

من باورم نمی شد که آدمایی مثل شوهر اون دختره تو نوبت عاشقی باشن!

شاید دور و بر ما زیاد نباشن!اما هستن!

تارا دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 10:19 http://www.ghalb.persianblog.ir

خوب من این دو تا رومان رو نخوندم نوبت عاشقی تو لیست انتظار منه برای خریداری شدن تا ببینیم کی نوبتش میشه که بخرمش
ولی نقدت رو دوست داشتم
معلومه دقیق میخونی

مینو دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 10:57

من زیاد افسون سبز یادم نیست اما نوبت عاشقی برام جالب بود چون کلا از عشقای اینطوری که مثل بقیه نباشه خوشم می آید

بهار دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 11:51

افسون سبز روی من خیلی تاثیر داشت تو انتخاب من هم تاثیر داشت

اساطیری دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 12:09

به نظر من نباید از حق گذشت که آدمایمومن زیاد نابه جا نمی گویند.دختر باید زود ازدواج کند.

وا؟؟پناه بر خدا!!

بانو دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 12:23 http://heartplays.persianblog.ir/

چه قشنگ نقد کردی... من اصلا بلد نیستم چیزی یا کتابی یا شخصی رو نقد کنم...
راستش موضوع کتاب ها هم اصلا یادم نیست...

جدی؟

مادوتا دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 12:41 http://www.ma2ta.ir

به نظر من نوبت عاشقی کشش خوبی داشت و همینطور که خودت گفتی افراط و تفریط رو خیلی خوب نشون میده... ولی من دوست دارم کتاب های این سبکی یکم متغادل تر و رئال تر باشن

آبی دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 13:24

نوبت عاشقی رو دوست داشتم چون خیلی از مسایل بزرگ جامعه رو زیر سوال برده بود اما واقعا کی می تونه تضمین کنه که چنین ازدواجی دوام داشته باشه؟

شایدم دووم نداشته باشه اما خدا رو چه دیدی؟پسری که دخترباز بوده و 77 رنگشو دیده شاید این دفه دیگه سر به راه بشه!

بهاره دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 13:27 http://rouzmaregiha.blogsky.com

دوستم من افسون سبزو زیاد یادم نیست فقط یه چیزایی یادمه که یه دختره با یه دکتره ازدواج کرده بود که دکتره یه جورایی سادیسم داشت و روانی بود یادمه اون موقع که خوندمش از دست مرده خیلی حرص خوردم اما نوبت عاشقی رو چون دوست دارم هر چند وقت یه بار میرم سراغش... اتفاقا نظیر مادر راحله خیلی زیادند تو جامعه ولی حالا یکی شدت گیر و ادا و اصولش بیشتره و یکی کمتر ولی هستند هنوز... نظیر شوهر اولش هم وجود داره تو جامعه ما... دیگه با خودمون که رودرواسی نداریم نمونه ی مرد خشک متعصب خودخواه بی عاطفه پره تو جامعه... منتها انقدر زنای ایرانی مظلوم و بسازند و صداشون در نمیاد همه خیال میکنند اونجور مردا دیگه وجود خارجی ندارند....
این دو تا پستت منو یاد کلوپ کتاب خوانی آثار جین آستین انداخت که اعضای گروه باید هر هفته یکی از آثار جین رو میخوندن و بعد دور هم جمع میشدند و اون کتابو نقد میکردند... هم فضای اون فیلم رو دوست داشتم و هم این دو تا پست تو رو دوست جون... مرسی

خواهش می شه عزیزم...این نمونه ها واقعا" تو جامعه ما زیادن...فرید داستان افسون سبز یه مرد به ظاهر آدم حسابی بود که از زیر بنا داغون بود!
منم عاشق نوبت عاشقیم...یه جورایی تمام حسای زنونه منو بیدار کرد! کدوم کلوپ بید؟منم می خواممممممممم!

بهاره دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 13:39

اسم فیلمه یادم رفت بگم

آهاین! من عاشق جین آستینم! هنوزم که هنوزه فیلماشو می زارم و می بینم!

می می دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 14:18

عزیزم .خواهش میکنم. شرمنده اگه سرحال نبودم.

عزیزمیییییییییییییییی!نی نی دار شدی خوشملتر شدی!

خاموش دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 15:37

من مهر و مهتاب از همه اینها بیشتر دوست دارم افسون سبز به خاطر شیک بودنش زیبا بود

شیک بود؟

زیبا دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 15:51

من از کتابای نشر پیکان خوشم مییاد...اما کتابهای شادان هم دوست دارم با اینکه از افسون سبز خاطره خوبی ندارم اما نوبت عاشقی لطیف و عاشقانه بود بخوصص که قهرمان داستان چادری بود از مادرایی مثل مادر راحله متنفرم

آبانه دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 17:25 http://abaneh.blogfa.com

لایک
چقدر خوب نقد کردی دوستم .

تو همیشه گلی...

نیلوفر دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 17:46

افسون سبز خیلی خوب و تاثیر گذار بود مخصوصا توی اون زمان....
و نکته مهم تر اینکه شما میایی از سالاد یونانی با پیاز و کاهو که تهش توی مهمونیت دراومد تعریف میکنی و آب دهن ما رو راه میندازی ، بعد طرز تهیه اش رو نمیگی ؟! آخه این رسمشه ؟!

عزیزم...لینکشو گذاشتم!

مریم دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 18:15 http://www.maryamkhanoomi.blogfa.com

در مورد افسون سبز خب ادم میگه که چرا طلاق نمیکرفت.اما واقعا وقتی فکر میکنی میبینی که خد ما هم تو زندگی مشکل داریم.اما تحمل میکنیم.جدا شدن سخته.
اما نوبت عاشقی رو زیاد دوست نداشتم.اصلا چطور اون زندگی دووم میاره.البته نویسنده هم ننوشته بود که دووم میاره یا نه.فقط تا ازدواج رو نوشته بود دیگه.اما بازم من همخونه رو خیلی میدوستم

البته صبا خیلی اذیت شد! شیشه رفت تو پاش و بعدش خودکشی کرد...موندن تو اون زندگی اشتباه بود!

malen دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 21:25

خیلی ها برا اینکه زندگیشون و دوست دارند هیچ جوری طلاق نمی گیرن تو افسون سبز هم همین بود دختره پسره خیلی دوست داشت و هر دفعه می آمد دنبالش باها می رفت اما کم پیش می یاد که کسی اینطوری باشه البته اگه به قول اون دوستمون کمی رئالتر بود بهتر بود

مرسی از نظرت...

الی دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 21:29

اسم قهرمان نوبت عاشقی یادم نیست اما معلوم بود که دیگه از اون نوع زندگی و دختربازی خسته شده و می خواد زندگی کنه اما به قول بعضیهای دیگه اصلا معلوم نیست که دوام داته باشه یا نه
اخه مادره از اینور بوم افتاده بود و پسره از اونور

اره دیگه مرز بین افراط و تفریط بود!

لبخند سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 00:24 http://ye-asheghaneye-aram.persianblog.ir

منم نوبت عاشقی رو خیلی خیلی دوست میداشتم

ای جان من!پس تو هم تکین خونی...

شادی سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 07:55 http://shadi2022.persianblog.ir/

سلام ازجوگیریات اومدم اینجا .

من افسون سبزوخوندم با دختری درمه و بین این دوتا ازدختری درمه بیشترخوشم اومد

نوبت عاشق رو نوندم .

خوش اومدی عزیز...پس شما معضلات اجتماعی رو بیشتر دوست داری...

بهار سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 11:00

آدمها تو زندگی خیلی اشتباه می کنن اما اشتباه افسون سبز خیلی بزرگتر بود

شاید...اینم درسته...

طعم عشق سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 11:03

من خودم از نوبت عاشقی زیاد خوشم نیومد اما مادرم خوشش امد و چند بار خوندش مادر من اصولا رمان خوان نیست اما به خاطر اینکه پسر از همه چیزش به خاطر اون دختر دست کشید خوشش آمد

عتیق سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 11:13

من نظرم و اون پایین گفتم من کتابهای خانم حمزه لو رو دوست دارم

یاس وحشی سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 12:01

درود بسیار رفیق...
مرسی...مرسی بابت پست کلاغ سیاه...
خیلی خوب کردید...
شجاعتتان قابلِ نحسین است...
بزودی و ایشالا یک طنز در این مورد خواهم نوشت...
واقعا وقاحت حدی دارد... انگار با دور از جانتان حیوان رفتار می کنند...

کی کنده می شن اینا خدا داند!

من و هسملی سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 12:05 http://manohasmali.blogfa.com

موافقم افسون سبز مال زمان خودش بود من هنوز ازدواج نکرده بودم فکر کنم!
حیف مهر و مهتابم رای نیورد! هنوزم دوستش دارم!

افسون سبز رو من فکر کنم زیر 20 سال بودم که خوندم!

آبانه سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 12:16 http://abaneh.blogfa.com

ممو ۴ روز پیش به منم گیر دادن !!! گیر دادن که از زیر مانتوت بدنت پیداست کارتمو نشون دادم ولم کردن وگرنه برده بودنم !!! ببین چه مملکت گل و بلبلی داریم که از ترسمون توو این گرما باید پالون مشکی بپوشیم

من جای تو بودم تو سرشون می زدم! کارت نازنین و مخصوصمو نشون نشون نمی دادم!

دنیا سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 14:26

از جوگیریات اومدم! جالبه خیلی وقت پیش بود که داشتیم در مورد نوبت عاشقی بحث می کردیم و مادر راحله رو مسخره می کردیم واقعا باورم نمی شه که همچین آدمهایی هنوز هستند و بچه هاشون زجر می دهند

بدبختانه هنوز هستن!!

شارنا چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 09:33

منم تو پست قبل نظرم رو گفتم...

اوریک چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 09:48

خوب منم از آدمایی مثل مادر راحله خوشم نمی یاد

منم...

بهاره چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 09:51 http://rouzmaregiha.blogsky.com

دوست جون پیاز داغ فراوون رو به همراه زردچوبه و کمی گردوی آسیاب شده خوب تفت بده، بعد سبزی معطر محلی رو بهش اضافه کن (من چون سبزی محلی شمالی نداریم به قدر یک قاشق غذاخوری سبزی قورمه سبزی بهش اضافه میکنم) وقتی سبزی رو هم با موادت تفت دادی حالا نمک و فلفل و اگه داری دو حبه سیر له شده رو هم بهشون اضافه کن و آخر سر رب انار ترش رو بریز تو ظرف (اگه رب انارت ترش نیست ایرادی نداره میتونی به همراه رب انار از چند ورق لواشک ترش استفاده کنی) من معمولا انار دون کرده تو فریزرم دارم اگه به اندازه نصف لیوان انار هم توش بریزی دیگه مزه اش عالی میشه. حالا وقتشه که تکه های مرغ رو هم به موادت اضافه کنی و بذاری کمی تفت بخوره با مواد... بعد از چند دقیقه که خوب مرغاتو هم تفت دادی با موادت، به اندازه یک لیوان سرخالی آب بریز تو ظرفت و درشت و بذار (اگه دم کن بذاری در قابلمه خیلی بهتره) و زیر گازو خیلی خیلی کم کن و بذار مرغ با حرارت ملایم بپزه وگرنه اگه زیرشو زیاد کنی چون آب زیادی نریختی تو ظرفت ممکنه زود ته بگیره و از طرفی مرغت هم خوب نپزه).
امیدوارم خوب توضیح داده باشم دوست جون ولی اگه مشکلی بود زنگ بزن بهم... در خدمتم

وای...دوست جون! مرسی...این نظرو تایید می کنم که هر دفعه خواستم بهش رجوع کنم!

malen جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 14:30

واقعا از نقدت لذت بردم

Dazmehr شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 09:03 http://rostamiyana.blogsky.com

واسه پست بالا می خواستم نظر بدم

اینکه دوس داری چه طور لباس بپوشی تا بری رو اعصاب ....
فقط یه چیز .
یه جا خونده بودم لباس خانه اول انسانه نه پوست دومش. بعضی وقتا یه تلنگر بر ما واجبه که ما ایرانی هستیم و تو ایرانش از همون زمون اجداد آریایی لباس ، به معنی واقعیش بود.

مبهم گفتی...اما دوره هخامنش هم زنها رنگهای شاد می پوشیدن و کسی مدعی نمی شد و بهشون گیر نمی داد بیشتر لباسها هم مدل رومی بود یعنی یکی از شونه ها بیرون بود! این رفتاری که اینا با زنها و دخترهای مردم می کنن حتک حرمته!

بهار یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 09:09

راستش من شخصیت دختر رو تو افسون سبز دوست داشتم من فکر می کنم خیلی مظلوم بود

مهتاب چهارشنبه 10 خرداد 1391 ساعت 14:42 http://khoneye-dele-mane.blogfa.com

پستهای این صفحه ات رو خوندم رسیدم به این پست دلم سوخت
آخه به موقع پیدات نکردم و نرسیدم اعتبار رای گیریت هم تموم شد
ولی بازم کامنت میذارم چون گفتی با خانم حمزه لو آشنایی
خیلی جالب بود برام
سلام مخصوص برسون خدمتشون
من دبیرستان که بودم رمان زیاد میخوندم و همه اش بین من و خواهرم و زنداداشم و دخترداییم رد و بدل میکردیم و مامانم همیشه برام سوغاتی رما ن میاورد ولی بعد از یه مدت از رمان خریدن زده شدم چون اکثرشون آبکی بودن
از اون سالها تا حالا تنها رمانهایی رو که میخرم رمانهای ایشونه
همیشه گوش به زنگم که کی رمان جدید مینویسن عضو انتشارات شادان شدم به خاطر ایشون
و چون تو شهر ما کتابهاشون سریع نمیاد همیشه پستی میخرم
غیر از کتاب از این همه جا همه رو دارم و خوندم چند بار
کتاب جدیدشون رو هم به زودی میخرم

مهتاب چهارشنبه 10 خرداد 1391 ساعت 14:46 http://khoneye-dele-mane.blogfa.com

به هرکس هم که رمانهامو دادم طرفدارشون شدن
از ساده و روان نوشتنشون خیلی خوشم میاد و اینکه خیلی از مشکلات و مسائلی رو که شنیدیم رو اینقدر قشنگ و ملموس مینویسن
به نظر من هر کدوم از کتابهاشون لطف خاص خودشو داره ولی برای من کتاب مهر و مهتاب خیلی خاصه
خیلی دوسش دارم و به نظرم قشنگ ترین کتابشونه
بعد از مهر و مهتاب افسون سبز از آن سوی آیینه عاشقانه برای پسرم ..

پسر زیبا جمعه 18 اسفند 1391 ساعت 16:29

افسون سبز خیلی زیبا بود اما نوبت عاشقی....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.