عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

در آستانه آغاز نمایشگاه محبوب من!نمایشگاه کتاب!

یعنی الان دلم داره قیلی ویلی می ره...دلم می خواد از پشت همین میز اداره خودم رو پرت کنم تو نمایشگاه کتاب و هی تو کتابها و جلدها و غرفه های محبوبم غلت بخورم...هیچ کس نمی تونه تصور کنه که من چقدر کتاب دوست دارم!من عاشق خوندن کتاب لب دریا و زیر درخت گوجه سبزم...

فک کنم از اول سال 91 ،اینقدر کتاب،کتاب کردم که همه حوصله شون سر رفته!اما خوب چی کار کنم؟یکی از عشقهای زندگیمه!از اول اردیبهشت،هر روز اینقدر انرژی و کالری سر این کتاب و لیست تهیه کردن و حساب کتاب کردن،صرف می کنم که ظهر نشده،گشنه م می شه!!

می دونین چیه؟وقتی من یه چیزی رو دوست دارم و فکر می کنم به درد بخوره و می تونه فرهنگ آدمها رو بالا ببره،دوست دارم اشاعه ش بدم!یعنی اونقدر جاش بندازم که همه این کاره بشن!حالا فرق نمی کنه از اون خیل عظیم چند نفر این کاره بشن ها! مهم اینه که من رسالت خودم رو انجام بدم...

رو بقیه ش کلیک کنید...

به نظر من،اگر هر کسی در حد نرمالش،کتاب بخونه،یعنی کتاب خوب ها!نه ازین کتابای آبکی و چرتکی که به چاپ 200 م می رسه و هیچ نکته و پندی توش نداره!می تونه سطح فرهنگش رو ارتقا بده!از نظر من هر کی دو خط بخونه،مجبور می شه فکر کنه،اندیشه کنه...مجبور می شه مغزش رو به کار بندازه و از روزمرگی کناره بگیره و تو عالم دیگه ای غرق شه...کتاب خوندن خیلی از حاشیه های زندگی رو حذف می کنه و اگه از شخصیت اصلی داستان خوشت اومد،باهاش همذات پنداری می کنی و خودت رو به جای اون می زاری و به جاش تصمیم می گیری...کما اینکه اگه آدم خودش رو جای کسی بزاره و مجبور بشه تصمیم درستی بگیره،تجربه ش تو زندگی زیاد می شه و می تونه بهتر زندگی کنه...

من اصلا" از ژست گرفتن و تیریپهای روشن فکری و اینا،خوشم نمی آد چون مال آدمهای تو خالیه!.اینی که من فقط کتابهای ترجمه و خارجکی می خونم و نویسنده های ایرانی رو قبول ندارم،چرت محضه!!تو ایران که هیچ نویسنده جدید خارجی ای وجود نداره که کتابهاش ترجمه بشه و مجوز درست و حسابی بگیره و اگر هم بگیره با کلی سانسور می آد تو بازار!علا" بازار اینجور کتابها تعطیله!...

اینی که این کتاب مفهوم گراست و اله و بله و فلان چیز رو می خواد بگه،زیاد از نظر روحی باهام سازگار نیست...من بیشتر دوست دارم از موضوعات روز جامعه و زندگیها بخونم تا از کافکا و زولا!البته من از خوندن رمانهای  خارجی،اشباع اشباعم!به قولی تمام اثرات برجسته دنیا رو خوندم و چون از اون نویسنده ها که فوت کردن،کتاب جدیدی نمی رسه،دیگه بوسیدم و گذاشتمشون کنار...

حس می کنم خانمهای جامعه امروزی به غذای روح بیشتر نیاز دارن!خصوصا" اونهایی که بیرون از خونه کار می کنن.به نظر من برای اینکه زندگیشون سراسر خستگی و استرس نباشه نیاز به چیزی دارن که روحشون رو نوازش کنه و خستگیشون رو در کنه...

و اون چیز،چیزی نیست جز کتاب نسل من!

این پست جوگیریات و نظراتش رو داشته باشید...در مورد کتاب خیلی به دردتون می خوره!!

تا بعد!