عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

هزاران راه نرفته!

آدم بعضی موقعها تو یه شرایط خاصی گیر می کنه که باید یه چیزی رو ببوسه و برای همیشه بزاره کنار!اما اونقدر به اون چیز وابستگی داره و باهاش خاطره داره که اصلا" و ابدا" نمی شه...

هرچی فکر می کنه،هر چی دو دوتا چهارتا می کنه،می بینه نمی شه که نمی شه! وابستگی بیشتر از اون حدیه که صلاح و مصلحت آدمه...

خیلی سخته که آدم در عین وابستگی یه چیزی رو کنار بگذاره!

حتی اون چیز ممکنه بعضی اوقات بهت ضربه هم بزنه و اعصابت رو هم به هم بریزه اما همون اعصاب خوردی رو به روزهای خوب و خوشش می بخشی و باز می خوای که کنارت باشه...باز می خوای که داشته باشیش!نمی تونی به نداشتنش حتی فکر کنی!

البته داشتنش اون هم یه سری مزایا داره که با معایبش،یر به یر می شه...اما باز معایبش فشار بیشتری به آدم می آره و ممکن خیلی چیزها رو مختل کنه!باز با این حال می شه تحملش کرد!می شه به خاطر روزهای خوش و خاطره های خوب،داشته باشیش...

نمی دونم کی می تونم تصمیم بگیرم و تصمیم رو عملی کنم...شاید یه روزی،یه اتفاقی افتاد که من مجبور شدم کنارش بگذارم!...شاید...

پینوشت:الان می دونم دارید به خاطر مبهم نوشتن،تو دلتون بهم چیز میز می گین!ولی واقعا" این یه حسه و نمی تونم کامل بازش کنم!از طرفی هم نمی تونم ننویسمش!چون وقتی می نویسم هم راحتتر می شم و هم می دونم اون حس رو با هزاران هزار خواننده خاموش و روشن خوب شریک شدم و شاید حرف دل بعضیاشون باشه...

همین الان نوشت:هرچی دوست دارین اسمشو بزارین!! تبلیغ،تشویق،تهییج،تطمیع،ترغیب،تیر_تو_ پر!!شاسکولینگ! و اصلا" هر چی!! اما من نمی تونم این خبر رو ننویسم!!!

کتاب جدید تکین به نمایشگاه کتاب رسید: یک روز دلگیر ابری....