عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

روز تو...ای فروردینی من...

شروع تو نیز با طلوع بهار بوده است...گویی از بدو تولدم ،تو نیز در زوایای وجودم با من بودی ودنیا چرخید و چرخید و در نقطه  ای  که آینده بود،و حال گذشته است،به من رسیدی...

تو در بهترین و خوش عطرترین روزها آمدی...روز یاسهای بنفش و روز بازگشت پرستوها...روزی که زمین نو شد و زندگی  دوباره  به من  لبخند زد...

حال هستی با من!در لا به لای روزهای هاشور خورده ،لا به لای روزمرگیهای شیرین و آرام زندگی ...کسی که همیشه پشت من است و من تمام خنده ها و گریه هایم روی شانه های ستبر اوست...کسی که قلبی به بزرگی آسمان دارد و  محبوب همه است و مایه افتخار من...

شمعهای روی کیکت را روشن می کنم  و از تو می خواهم که به دست نسیم بهاری بسپریشان...راستی امسال چند ساله می شوی؟هر چند ساله هم که بشوی،باز اولین و آخرینی برای من...


ای مرد فروردینی من!تولدت مبارک...