زن گفت:وقتی که نسل ما تمام شود٬تمام ترانه های جوانی ما را با تصنیفها کوفتی خودشان خواهند خواند!
من گفتم:خوش به حالتان که بودید و دیدید!
زن گفت:ما هم ندیدیم!تا آمدیم به خودمان بجنبیم همه چیز به هم ریخت...
من گفتم:نسل ما که به همان جنبیدن هم نرسید!
زن گفت:تو حق داری...
من گفتم:حق دارم چون سوخته ام...چون از تبار خورشیدم اما به آتشی داغتر از دوزخ سوخته ام...
یکی در آن میان گفت:حال آنکه سوزانتر از خورشید دیگر نیست!!