عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

در پناه خواب!

ساعت:12 شب

مکان:ولو روی کاناپه محبوب!!

موقعیت:تماشای سریال محبوب دوران نوجوانی دوباره ازًسًر!!

ابو کجاست؟داره خواب جنگ و صلح کوروش و سزار و تزار روسیه رو می بینه!

و حالا باقی ماجرا:

دیشب دقیقا در موقعیت فوق الذکر ممو فسفر می سوزوند،که درب آپارتمان رو زدند!

ممو بی خیال لمیده بود و تصمیم گرفته بود،در رو روی هیچ احد و واحدی باز نکنه!!آخه خودشون باید شعورشون برسه که 12 شب،سر شب نیست که بیان زنگ خونه مردمو بزنن!!

در همین احوالات،ابو که انگار جادوی صدای زنگ شده باشه و یه نیروی نامرئی از لا به لای اون خواب سنگین بیرونش کشیده باشه،با غرغر پرید جلوی در!

با صدایی شبیه پچ پچ گفتم:ول کن!برو بخواب!خودش باید بدونه که الان وقت خوبی نیست!

چشماشو مالید و گفت:گناه داره!بچه داره پشت در می سوزه!

ممو:کدوم بچه؟

ابو:همونی که پشت دره ،چایی ریخته روش!

ممو:پس زودتر درو باز کن براش پماد بزنیم...

ابو:نه!ولش کن!الان مادرش اومد بردش!

ممو:پس برو بخواب...

ابو:شبت بخیر!

نظرات 26 + ارسال نظر
بهاره سه‌شنبه 6 دی 1390 ساعت 10:49

ابو هنوز خواب میدیده دوست جون؟ یا نکنه بچه همسایه شما هم مثل دانیال ما نصفه شب میاد در خونه تون رو میزنه هاین؟

نه دوستم!‌ما همسایه مون بچه نداره!

مژگان سه‌شنبه 6 دی 1390 ساعت 10:59

وای کلی خندیدم ممو.
میدونستی منم جوون تر بودم کلی ازین فیلما داشتم.به همچنین خواهرکم

ستاره سه‌شنبه 6 دی 1390 ساعت 11:19 http://www.twolover.com

آخـــــی گناهی
خیلی باحال بود

آبانه سه‌شنبه 6 دی 1390 ساعت 11:37 http://abaneh.blogfa.com

طفلکی !

هلیا سه‌شنبه 6 دی 1390 ساعت 11:50

وای چقدر از دست همسریت خندیدم.طفلکی ولی عجب سوژه نابی گیر اوردی ها

زهرا سه‌شنبه 6 دی 1390 ساعت 12:11 http://zizififi.persianblog.ir

اخی..طفلی داشته خواب میدیده و ادامه خوابشو تو بیداری دنبال میکرده؟؟؟

الی سه‌شنبه 6 دی 1390 ساعت 12:37 http://man-va-va.persianblog.ir

چه باحال کلی خندیدم

ساینا سه‌شنبه 6 دی 1390 ساعت 12:45

خواب دیده بود؟

گلی کپل سه‌شنبه 6 دی 1390 ساعت 13:54 http://goliiiii.persianblog.ir/

کلی خندیدم ممووووووو خیلی بامزه بود. این اتفاقای موقع خواب همیشه بامزه است
دیدی تو پ ن پست امروزم چی نوشتم؟

روژین سه‌شنبه 6 دی 1390 ساعت 14:02

[ بدون نام ] سه‌شنبه 6 دی 1390 ساعت 14:12

حداقل از چشمی میدی کیه ولی باز نمیکردی

شما؟

خورشید و جمشید سه‌شنبه 6 دی 1390 ساعت 14:49

واقعاْ‌دیدیدنی بود ابو اون موقع خیلی بامزه گفتی

عاطفه سه‌شنبه 6 دی 1390 ساعت 15:06

ممو جون منو یاد یه چیزی انداختی:...........
((به نظر تو-شبکه۲- در پناه تو- مادر رامین- برای رامین- زنگ میگیره؟؟؟؟؟))آخیییییی من عاشق این شعره شده بودم

بانو سه‌شنبه 6 دی 1390 ساعت 15:17 http://heartplays.persianblog.ir/

خواب دیده بود؟!!!!

داکو سه‌شنبه 6 دی 1390 ساعت 15:18 http://dako.blogfa.com/

داکو:
چه دیالوگ پراکنی جالبی.
تلفیق خاطره با لحظه حال.

این تعریف بود دیگه؟؟

آواز سه‌شنبه 6 دی 1390 ساعت 17:48 http://www.radepayezendegi.persianblog.ir

پرنیان سه‌شنبه 6 دی 1390 ساعت 23:34

حالا واقعا یکی پشت در بود محلش ندادین ؟؟؟ من که اینقده فضولم که خونه هم نباشم یکی بیاد در بزنه بره خبرش بهم برسه دق میکنم بفهمم کی بوده

نه بابا!من اصلا حوصله همسایه رو ندارم!

روشن چهارشنبه 7 دی 1390 ساعت 08:39

خیلی باحال بود

منم مثل ابو هستم. از خواب که بیدار می شم ادامه خوابو حرف می زنم. یعنی خودم نمی فهمم بعدن بهم می گن که پا شدم چیا گفتم!

پس تو خونه شما برعکسه!!

منجوق چهارشنبه 7 دی 1390 ساعت 11:02 http://manjoogh.blogfa.com/

جدی جدی اومده بود در خونه شما رو میزد؟

کی؟؟؟همسایه یا بچه؟

آبانه چهارشنبه 7 دی 1390 ساعت 11:23 http://abaneh.blogfa.com

میفهمم ممو

بانو چهارشنبه 7 دی 1390 ساعت 18:42 http://heartplays.persianblog.ir/

زیبا بود...

مژگان پنج‌شنبه 8 دی 1390 ساعت 09:51


خیلی باحال بود.من نمیدونستم فکر کردم چه مچی گرفتم

مژگان پنج‌شنبه 8 دی 1390 ساعت 09:52

ضمن اینکه بسیار زیبا بود و خیلی لذت بردم

مرسی عزیزم...

داکو جمعه 9 دی 1390 ساعت 01:10 http://dako.blogfa.com/

داکو:
اون بالا یعنی کامنت بالایی تو همین پست منظورم تایید بود
راستی کامنتدونی بالا رو باز نمیکنین؟

نه!‌بعضی وقتا کامنت دونی رو می بندم!

بانو جمعه 9 دی 1390 ساعت 14:04 http://heartplays.persianblog.ir/

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.