عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

یادم تو را فراموش...

ساعت 12 شبه...روی کاناپه جلوی تلویزیون دراز کشیدم و دارم فیلم مورد علاقه م رو تو کانال ام.بی.سی.مکس می بینم که فکری به سرعت برق از مخیله م عبور می کنه:انگاری یه کاری اون ته مها تو روزمرگی همیشگی و لیست کارها،جا مونده و من هنوز انجامش ندادم...خوب بذار فکر کنم!

صورتمو که پاکسازی کردم و با صابون مخصوصش شستم.خوب!فشنگ م که تو جاشه و دیگه اون وسط مسطا وت و لو نیست!اونقدر خُرخُر می کنه که انگاری داره خواب 7 پادشاه کارتون موش کوهستانو می بینه...اوممممم...ماشین ظرفشویی رو زدم؟آره...پس  برای فردا یه دوجین لیوان براق و شسته شده داریم...خوب بزار ببینم!در آپارتمان که قفله،آخ آخ!لپ تاب چطور؟نه بابا!اونو که اصلا روشنش نکردم...غذای فردا آماده ست؟تو ظرف کشیدمش؟اوهوم...شومینه چی؟خاموشه؟آره بابا!

وای!پس چی یادم رفته؟هیچی !ولش کن!خیالاته!

آهان!موبایلم...شارژ نداشت...به پریز برق کنار دستم نگاه می کنم،اونم که تو شارژه!پس چی یادم رفته بود؟

ساعت ۱۲/۳۰ ه و من هنوز علت پنهان نگرانیمو پیدا نکردم!بی اختیار از جا بلند می شم و می رم تو تختخواب.کتاب به دست٬یه ربع چرتم می بره و بعد در حال دو دو تا چهارتا کردن و گوسفند شمردن و شمارش معکوس برای به خواب رفتن ،در عین ناباوری و مصیبت یادم می افته که لباسایی که باید فردام بپوشمشون رو تو مایع هاله گذاشته بودم!!!هنوز در نیاوردم پهن کنم و خیس خیس تو حموم دارن به ریشم می خندن!

حواس پرت نوشت:خوب...با این حساب فردا چه گلی به سرم بگیرم؟دو سه دست لباس اداری خیس رو دستم مونده!

نظرات 38 + ارسال نظر
گلی کپل یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 10:52 http://goliiiii.persianblog.ir/

وایییییییی بالاخره چی کار کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بالاخره یه چیزی پیدا کردم که بپوشم!

منم اونقدر برام پیش اومده!! حواس پرتیه دیگه خواهر!

یلدا یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 11:24 http://khanoomtala20.blogfa.com/

پس حالا با چی اومدی سرکار؟؟هاین؟؟

جیگولی یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 11:47 http://man-az-to-mimiram.blogfa.com

منم انقد اینجوری شده .که تا نفهمم چیه که اذیت میکنه نمیتونم کاری انجام بدم

مژگان یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 11:50

من اگه بودم شده گونی بپوشم برم اداره اینکارو میکردم ولی ساعت 12/30 شب لباس آبکشی نمیکردم

بانو یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 11:50 http://heartplays.persianblog.ir/

این جور موقع ها دلم می خواد جیـــــــغ بکشم...

آبانه یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 11:56 http://abaneh.blogfa.com

هبه رضوی یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 12:10 http://www.hebeyerazavi.blogfa.com


ای وای من؟

آواز یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 12:17 http://www.radepayezendegi.persianblog.ir

آخی

بهاره یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 12:39 http://rouzmaregiha.blogsky.com

یـــــــــــــــــــــا خدا چی کار کردی بالاخره دوستم؟

اون ته مهای کمدم رو چوب لباسی یه مانتوی زمستونی پیدا کردم که اتفاقن نوی نو بود!اونو پوشیدم!

هلیا یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 12:44

یعنی هر کاری رو انجام بدی ممو جون باز یه چیز هست از قلم بیفته

آره والا!

دخملی یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 12:56

ای وای دوستم ! چه حس بدیییییییییییی...
به قول هلی این کارای خونه انقدر زیادن که هر کاری کنی باز کار هست !

آره...همیشه یه جای کارای خونه می لنگه!

موژان یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 13:25 http://soghaati.blogfa.com/

چه بامزه و قطعا خوب
حتما تیپ قشنگتری زدی و بیشتر دل بردی.

ای بدک نبود! از هیچی بهتر بود عزیزم...

حوری یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 13:50

سلام خانمی
چندوقته خاموش می خونمت و از نوشته هات انرژی می گیرم. یک برنامه سفر به دبی برای هفته آینده دارم. از تعریفهایی که از هتل کردی خیلی خوشم اومد ولی به هر آژانسی که زنگ زدم اسم این هتل جزء هتل هاشون نبود. میتونم بپرسم از کدوم آژانس این هتل رو رزرو کردی و با چه قیمتی؟ ممنونم .

ممنون عزیزم...اتفاقا من به هر آژانسی زنگ زدم این هتل رو رو تورش داشت...تو اینترنت آسا گشت رو سرچ کن!قیمت هم دست خودشونه...الان بالاتر رفته!

می می یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 14:04

واقعا ها من خیلی از شبا این حس رو دارم که یه کاری مونده. شاید بعضی وقتا خیلی کوچیک باشه ها ولی ذهنم رو درگیر میکنه تا آخر سر که میفهمم چی کار باید می کردم

می بینی می می؟؟

خورشید و جمشید یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 15:20

عزیزم برای من پیش اومده و انقدر تو روح خودم حواله میکنممممممممم

ستاره یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 15:31 http://www.twolover.com

آخی پیش میاد دیگه حالا خوبه آخر شب یادت افتاد من که بعضی ئقتا کلا یادم میره

فنچ بانو یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 21:35

عزیزمی... بعد همون موقع پاشدی رفتی آبکشی کردی و پهن کردی یعنی یا بی خیالش شدی؟؟
وای فکر کن از توی تختخواب گرم و نرم آدم بخواد بره لباس بچلونه

لباس چلوندم توپ!البته انداختمش تو خشک کن لباسشویی...با دست نه!

زهرا دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 07:48 http://zizififi.persianblog.ir

این الزایمره انگار کم کم داره مسری میشه و همه بچه های وبلاگستان دچارش میشن...ناراحت نباش ما هممون همینیم..باز خوبه تو ۱۲ شبی یادت اومده..من که اخرشم

آلزایمر چیه قربونت برم؟؟؟دست دستی ما رو مریض کردی؟

ری را دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 09:55 http://narenjestaan.persianblog.ir

حالا خوبه هاله بود اگه وایتکس بود که هیچی

مگه لباسای رنگی رو تو وایتکس می زارن؟

زهرا دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 10:28 http://zizififi.persianblog.ir

ببخشید منظوری نداشتم..این فراموشی رو میگم..من بهش میگم الزایمر شما چطور؟؟

این فراموشی نیست...مشغله ذهنیه!

بهاره دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 13:25

آخی... یادش بخیر... چه احساسات منم قلقلک خورد
منم درست یادم چهارم دبیرستان بودم وقتی این سریال پخش میشد و اینکه چقدر دخترکا عاشق پارسا خان شده بودند

ازون موقع پارسا معروف شد...

بانو دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 13:55 http://heartplays.persianblog.ir/

آخی اره.. مرسی که گفتی نشون میده... خیلی دوست داشتم دوباره ببینم...

من پست جدیدتو نمی بینم!!

زهرا دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 13:57 http://zizififi.persianblog.ir

اخی یادش بخیر...یادمه دخترا مثل مریم افشار چادر سرشون میکردنو اون مدلی کیف دستشون می گرفتن..یادش بخیر..وای من عمرا نمی تونم تا ۱۲ بیدار بمونم..نهایت با ضرب و زور کبریت زیر پلکام گذاشتن تا ۱۱ بیدار بمونم

miss romance دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 14:15 http://miss-romance.blogfa.com

سلام ممو جونم ! میتونم ازت خواهش کنم منم بشم یکی از دوستات ؟ از روزانه هام می نویسم ...

حتمن...عزیزم...

مژگان دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 15:55

آخی نازی مرسی
هرچند که من اون موقع پادشاه هشتمم
ولی اگر روزی روزگاری بیدار بودم میبینم

زهرا سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 10:56 http://zizififi.persianblog.ir

همیشه به سفر عزیزم

بهاره چهارشنبه 30 آذر 1390 ساعت 10:12

امیدوارم روح هردوشون همواره قرین رحمت الهی باشه دوستم

زهرا چهارشنبه 30 آذر 1390 ساعت 10:50 http://zizififi.persianblog.ir

من ۳تا دونه صلوات فرستادم...خدا بیامرزدشون...

مژگان چهارشنبه 30 آذر 1390 ساعت 11:00

روحشون شاد.
یهو تو دلم غم نشست ممو.
از اینکه چه نوه بی معرفتی شدم و سراغی ازشون نمیگیرم.
منو پرت کردی به بچگی هام

اونا خیلی با ارزش و عزیزن...قدرشونو بدون!

نازلی چهارشنبه 30 آذر 1390 ساعت 13:28 http://darentezarmojeze.blogsky.com/

سلام عزیزم از این اتفاقات زیاد می افته من که کلا همه چیز یادم میره بعد از رامان هم بدتر شدم.
مراقب خودت باش.
براشون فاتحه خوندم خدا بیامرزتشون.
منم این سریال آب و خیاری رو میدیدم و چقدر حرص خوردیم . وقتی که اون رامین چولمنگ اومد و به دوستش گفت مریم نازاست. چقدر بدبخت بودیم که باید اینارو میدیدم.

خداییش آب دوخیاری نبود و من کلی دوسش دارم!!مرسی گلم...

لیلین چهارشنبه 30 آذر 1390 ساعت 13:32 http://lilien.blogsky.com

سلام
بیشتر نوشته های وبلاگتون رو خوندم چقدر دلنشین هستش یعنی میشه آدمها اینهمه انگیزه برای زندگی داشته باشن.
منم گاهی خیلی چیزها یادم میره بخصوص که باید همه کارهارو خودم انجام بدم.
موفق باشید.

مرسی ...ممنون...

مژگان چهارشنبه 30 آذر 1390 ساعت 15:41

یلدا مبارک و خوش بگذره دوستی

مرسی عزیزم...

firoozeh چهارشنبه 30 آذر 1390 ساعت 18:19 http://fiiighooo.blogfa.com

salam
hamishe khamosh mikhondamet
in poste akharet tekonam dad va 100% fatehe khondam, khoda rahmateshon kone

ممنون عزیزم...لطف کردی...!

غزل پنج‌شنبه 1 دی 1390 ساعت 11:40

سلام ممو جان. یه سوال: این وبلاگ «آسمان رنگین است» هم مال خودته؟ چقدر شبیه وبلاگ توئه؟ حتی عکسش!

ببخشید شما کدوم غزلی؟

بانو پنج‌شنبه 1 دی 1390 ساعت 13:53 http://heartplays.persianblog.ir/

روحشون شاد و قرین رحمت..
می گم هی شما این کامنت دونیت روببند هی من میام پایین تر نظر می دم...

خوب کار می کنی عزیزم...

غزل شنبه 3 دی 1390 ساعت 08:54 http://f-20.blogfa.com

سلام ممو جان. من این غزلم که آدرسم این بالاست.
چند بار هم برات کامنت گذاشتم عزیزم.

غزل شنبه 3 دی 1390 ساعت 11:43 http://://f-20.blogfa.com

ممو جون نگفتی این وبلاگ هم مال خودته؟

بله...مال خودمه!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.