عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

دو نفر و نصفی

دیروز دو نفر نصفی،به اتفاق ابوت و فشنگ طلای جفتک انداز که به پشگل انداز بزرگ معروف شده!!!بعد از کار رفتیم پیاده روی...دستکش و کلاه و بوت!از تجهیزاتی بودن که با خودمون داشتیم...

علی رغم خستگی کار،اونقدر بهمون خوش گذشت و اونقدر تو هوای پر از اکسیژن نفس کشیدیم و زیر درختای پاییزی حالی به هولی کردیم،که شد 9!!البته بگذریم از جفتکایی که فشنگ خان انداختن و با پنجولاشون دست ابو رو خط خط کرد واسه پایین اومدن و دوییدن تو خیابون خیس!

بعد از اینکه برگشتیم خونه و کلیدو تو قفل چرخوندیم و گرمای مطبوع خونه خورد به صورتمون،هوس یه کاسه آش داغ زد به سرمون...فشنگ طلا رو گذاشتیم تو جاش و آش جویی رو که جمعه پخته بودم داغ کردیم و دٍ بخور!!

بعد به جای اینکه خسته باشیم تازه سرحال شدیم و شروع کردیم در مورد مسایل مختلف با هم حرف زدن!

اینو تعریف کردم که بگم:یه پیاده روی دو نفره تو این هوا چنان سرحالمون آورد که به جای اینکه ساعت 10 گیج گیج تو رختخواب باشیم،تازه فکمون گرم شده بود و در مورد یه مساله خیلی خیلی مهم که برای من حیاتیه بحث کردیم...!و ساعت 12 هم به زور خوابیدیم!!!

پینوشت:آی قربونت پاییز امسال!!که این همه بارون و شادی با خودت آوردی...