عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

کودک دیروز و زن آینده خانواده ما تولدت مبارک...

وقتی خیلی کوچیک بودی،و پاهات هنوز تپل بود اما قدرت نداشت بایسته و سینه خیز تو خونه خودتو روی فرش می کشوندی و غنج می زدی،دلمون برات ضعف می رفت...خوب یادمه که تابستون اون سال که یکساله می شدی،من و نوش نوش با اینکه کوچیک بودیم،می شستیمت و برات شیرخشک درست می کردیم.مثل یه عروسک بودی عزیزم...ریز و بامزه...

از همون بچگی صورتت گرد و ریز نقش و دلنشین بود...همه مون می دونیم که بیشتر شبیه سیدی تا دونه...

حالا حسابی بزرگ شدی،موهات بلند شده و وقتی دورت می ریزی،بی اغراق می شی دختر شاه پریون...

وقتی مربی رقصمون از بین اون همه شاگرد تو رو برای اجرای شوی بعدی هیپ هاپ،انتخاب کرد،مایه افتخار ما شدی.

می دونم آدمهای بدخواه و حسود دور و برت زیاد بودن اما الان مدتیه که عده شون به شمار انگشتای دست رسیده...تو مهمونی که گرفته بودم اونایی که نمی شناختنت،مدام از من می پرسیدن که تو کی من می شی و من به وضوح تحسین رو تو نگاهشون می دیدم...

حالا امروز هم روز تولدته هم روز فارغ التحصیلیت...دیگه واسه خودت یه مهندس خبره و دسته گل شدی و من به عینه می بینم که تو هر مجلسی می ری، چشمها رو خیره می کنی...

می دونم از موقعی که نت دار شدی،هر روز اینجا رو می خونی...

از همینجا بهت می گم: خواهر کوچیکه،کوچیکترین عضو خونواده ما،22 سالگیت مبارک...

البته بگذریم از اینکه کادوی تولدتو جلو جلو از سید گرفتی ها و تندی تا قراردادش خشک نشده،سوارش شدی !!