عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

به خدا نامه خواهم نوشت...

برای تو نامه می نویسم...برای تو!تویی که از ابتدای روز هستی خدای منی...

خوشا به حالت ای خدای خوب...خوشا به حالت که روی این کره خاکی نیستی و درد را نمی فهمی.. ای کاش جای تو بودم...ای کاش می دانستم که دیدن درد آدمهای مظلوم از آن بالا چه حسی را در تو بر می انگیزد که آنطور ساکت و خاموش آنجا نشسته ای و هیچ نمی گویی...ای کاش می دانستم مهیا کردن خانه ای کوچک برای خانواده ای که هرشب با وسایل و بدبختیشان کنار خیابان می خٌسبند چه قدر برایت زحمت دارد؟

مگر باید چقدر انرژی مصرف کنی که نان آور خانواده ای را از مرگ برهانی تا زن و فرزندش به دریوزگی نیفتند؟مگر قلب کوچک آن دخترک 12 ساله چقدر جا دارد که بتواند مرگ پدر و تن*فرو*شیهای مادر را تاب بیاورد؟

نه خداییش!!دٌز انرژی ای که برای خوشبخت کردن خانواده های آنچنانی با ماشینهای آنچنانی تر ،مصرف می کنی چقدر است که نمی توانی همان را برای خانواده های بی بضاعت بسوزانی؟؟

چرا معدنچیان باید با ماهی 300 هزار تومان حقوق در زیر زمین با بدترین شرایط و ریه هایی که شدت درد مجال نفس کشیدن را از آنها گرفته،با مرگ دست و پنجه نرم کنند؟چرا باید روزها زغال معدن صورتشان را سیاه کند و شبها با دستی خالی پیش خانواده شان رو سیاه باشند؟

من عدالتت را نمی فهمم!خوب... می دانی شعور درک حکمت و عدالت خدایی تو را از مادربزرگم به ارث نبرده ام!نمی دانم چرا همیشه وقتی فاجعه ای رخ می دهد ،باید پای حکمت و مصلحت تو را به میان بکشم و اینگونه خودم راضی کنم؟

می دانی خدا جان!!بعضی وقتها مغزم از درک اینجور چیزها پر می شود و مصلحت را نمی فهمم و نمی توانم هیچ دلیلی برای بدبختی و فلاکت قومی مظلوم بتراشم !مصلحت ظلم کردن و مظلوم ماندن را درک نمی کنم...شاید گاهی زندگی ای که تو به من هدیه کردی را نمی فهمم!!

وقتی کسانی را می بینم که هویت،عزت نفس و روحشان را میان ضایعات و آشغالها گم کرده اند،دلم به درد می آید...خوب چه کنم؟نمی توانم چشمانم را روی حقایق ببندم!نمی توانم چشمان پیر آن پیرمرد روزنامه فروش چهارراه فاطمی را از یاد ببرم!نمی توانم از التماسهای آن پیرزن دلشکسته برای خریدن تکه ای لیف قلاب بافی شده از داخل بساطش،راحت بگذرم...

آخر من هم آدمم...مگر تو مرا آدم نیافریدی و این احساسها را در وجودم نکاشته ای؟پس دیگر چه جای اعتراض است؟

خودت خوب می دانی که نمی توانم!!نمی توانم...نمی توانم بگذارم و بگذرم...

گاهی در خلوت،همانجایی که انتهای غار تنهایی من است،آرزو می کنم که ای کاش جای تو نشسته بودم...آنوقت می دانستم که چگونه خدایی کنم...

نظرات 32 + ارسال نظر
احسان شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 08:47 http://ehsanhp.blogsky.com/

اول شدم! شما به نفرات اول جایزه نمی دین؟؟؟؟؟؟

سارا شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 08:50

سلام خانومی
صبحت به خیر
چیزایی که گفتی دقیقا هموناییه که ذهن منو نه یک بار بلکه هزاران بار به خودش مشغول کرده و تا الانم نتونستم واسش جوابی گیر بیارم و یا با یه سری چیزا سر خودم شیره بمالم چون واقعا تو کتم نمیره
واقعا با چیزایی که میبینم خیلی اوقات به رحمت و عدالتش شک می کنم

سارا شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 08:52

من این فیلم پرنس و من رو دارم
قشنگه
راستی من و پرنس ۲ هم اومده ولی متاسفانه هنوز دستم نیومده نمی دونم قشنگه یا نه
اگه دیدیش یه خبر از اونم بهمون بده
مرسی ممو خانومی

اوهههههههه!اون خیلی وقته اومده!تا حالا ام.بی.سی.پرشیا ۱۰ دفعه نشونش داده! منتهی هنرپیشه زنش عوض شده...دیگه جولیا استایلز نیست...

من:مجی شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 09:13 http://minevisam123.blogfa.com/

سلام خدا
منم کلی سئوال دارم
دست خالی آدمها به کنار
سیاهی دلهای آدمها به کنار
کوریه نگاهشون به کنار
تلخی زبونشون به کنار
اقتداره پوچشون به کنار

همه دنیا اصلا به کنار

فقط بگو دنیا کی تموم میشه؟

سارا شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 09:28

من تا الان موفق به دیدنش نشدم
حالا مثه اولیه قشنگ هست یا نه؟
آخه دومیا کم پیش میاد که به خوبیه اولیشون باشن

نه زیاد...دختره نچسبه و یخ بازی می کنه...

نازلی شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 09:48 http://darentezarmojeze.blogsky.com/

سلام
چی بگم هیچوقت از کارای خدا سر در نمی یارم. شاید لازمه و ما نمی فهمیم.

غزل شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 09:53

نمیدونم چی بگم هر چی بیشتر فکر میکنم بیشتر گیج میشم و ناراحتتر کاش کاری از دستم برمیومد

بهاره شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 09:54

دوستم ارسال رو که زدم ارور داد و نمیدونم نظرم اومد یا نه برا همین دوباره نظرمو میذارم اگه تکراری بود خود حذف کن یکیشو
ممو جونم بیا اصلا این خداوند باری تعالی را ولش کنیم به حال خودش...والا... یک مشت انسان بدبخت را آفریده که هی بچزاندشون تا ببیند آن آدمهای نگونبخت چگونه برخورد می کنند در قبال این چزانده شدن!!! والا منکه هیچ وقت نفهمیدم مصلحتش را... آخر اصلا چه اصراری بود به خلق اینهمه آدم گشنه و گرسنه در... هندوستان مثلا؟ یا افغانستان مثلا یا اصلا همین ایران خودمون؟ اون آفریقایی بدبخت سیاه پوست ِ بی ریخت را مثلا برای چه آفرید؟ که دیگران تحقیرش کنند و به بردگی بگیرندش؟ نمی تونست سرنوشت اون کاکاسیاه بیچاره را جور دیگری رقم می زد؟ ولش کن اصلا... بیا دو تایی کاری به کار این حضرت حق نازنین نداشته باشیم لابد او خود خیلی بهترتر از ما میداند چه می کند... (تازه همه ی اون موارد بالا را ولش کن من هنوز از خدا شاکیم برای خلقت این محمود خله... آخر هدف خدا از خلقت این موجود چه بود؟ نه خدایی هدفش چه بود؟)

اره شاید بعضی وقتا باید خدا رو گذاشت به حال خودش!

می می شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 10:07

آره نمی فهمم. منم خیلی چیزا رو نمی فهمم. دلیل خیلی از دردها و رنج ها رو نمی دونم. ولی یه چیزی رو یاد گرفتم. که دیگه هیچ چیزی رو اونقدر جدی نگیرم. نه غم کسی رو و نه شادیش رو. و از اون موقعی که به تسلسل اعتقاد پیدا کردم همه چیز به نظرم عادلانه تر میاد. به اینکه ماها چند تا زندگی رو تجربه می کنیم تا به کمال برسیم. به اینکه همه ماها همه نوع زندگی رو تجربه می کنیم و اگه امروز گوشه خیابون نیستم شاید تو زندگی قبلیمون بودیم و یا شاید توی زندگی بعدیمون باشیم. اعتقاد دارم زندگی الان می تونه تاثیر زیادی داشته باشه در تعیین زندگی بعدیممون

تسلسل؟؟یا تناسخ؟؟؟

دخملی شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 10:16

ممو جون شاید سوالاتی که تو ذهنته مربوط میشه به چیزهایی که از بچگی بهمون گفتن که من فک میکنم صد درد صد غلط هستن !‌ من اصلا به خوب بودن خدا شک دارم ... یه جایی یه مطلبی خوندم در مورد فاجعه هایی که روزانه تو کل دنیا رخ میده و اخرش پرسیده بود با این همه فاجعه چطوری میشه به خوب بودن خدا شک نکرد ؟!!

سارا شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 10:52

مرسی ممو خانومی
پس دختره تفلونه
ممنون که اطلاعات میدی
راستی از انتخاب سوژه هاتم خوشم میاد
در عین اینکه خیلی ساده هستش ولی ادمایی که قبلا این واسشون سوال بوده بیان می کنن و همچنین کسایی که شاید تا بحال بهش فکر نکردن رو به فکر میندازه
و جذابیتش تو همینه که من بهش میگم عام ولی پیچیده
از این چیزا خوشم میاد

احسان شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 11:58 http://ehsanhp.blogsky.com/

پس اگه بنده هم با نام براد پیت نظر بدم واقعا" براد پیتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بانو شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 13:16 http://mymindowl.persianblog.ir

یعنی اگه یه لحظه خدا دستش رو از سر ما برداره که ما هیچیم...
اما باورت می شه همین پریروز که مامان اینا مهمونم بودن... یه صحنه نشون داد.. برگشتم به مامان گفتم ... مامان خدا چرا اینا رو نمی کشه ... پس خدا چی کار می کنه...

می بینی؟؟

ستاره شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 13:34 http://www.twolover.com

منم بیشتر وقتا حکمت خیلی از کارای خدا رو نمیفهمم
ولی حتما هر کاریش دلیلی داره
هه هه این پست بالا باحال بود خودش اومده یعنی

آبانه شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 13:52 http://abaneh.blogfa.com

گیتی شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 14:24

چه قشنگ واسه خدا نوشته بودی ممو جونم... واقعا ای کاش هر آدمی می تونست یه روز جای خدا باشه... یعنی اون موقع می تونست درکش کنه؟؟؟؟ به قول تو مگه واسه اش چقدر سخته:؟

سایا شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 14:38 http://www.sayaname.blogfa.com

هاننننننننننننننننننن؟ یعنی واقعا ایا ممکنه شاید
شاید خودش باشه ولی یعنی انقدر بیکاره؟![میره تو وبلاگ همه اونایی که اسمشو گزاشتم تشکر میکنه:S017:]

دزی شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 15:51

بهارم یکشنبه 22 خرداد 1390 ساعت 05:14

سلام دوستم.اصلاقصدنصیحت ندارم که خداوندم مبراازحمایت است.امادوستم توجه کن که خداونددرخلقت چیزی کم نگذاشت برای بندگانش وفرمود تنهامرابندگی کنیدتادردام دیگران اسیرنشوید.دو راه برای ماقرارداد.این بندگان خودخواه وزیاده خواه بودندکه روزگار بقیه رابا جاه طلبی سیاه کردند.خودت نگاهی به اطرافت بینداز،،،روح منی خمینی یعنی چی؟؟؟یعنی شرک یعنی کفر یعنی بندگی یک آدم جاه طلب شارلاتان.ازماست که برماست دوستم.ربطی به خدای مهربون نداره.ماعوض شیم قانون طبیعت است که محیط مان هم عوض می شود.به امیدعوض شدن تربیت مردم بینوا که دیگراجازه ندهند مشتی کلاه بردارکلاهشان رابردارد.موفق باشی دوستم

سایه یکشنبه 22 خرداد 1390 ساعت 10:08 http://didarema.persianblog.ir

آخه عزیز من دوست من این چه پست خوشمزه ایه اول صبحی ؟
منم میخوواااااااااااااااااااااام

بانو یکشنبه 22 خرداد 1390 ساعت 14:21 http://mymindowl.persianblog.ir

واییییییییییی خدا... چه رنگی داره این دسرت...

خیلی خوشرنگ شد! چون با شاتوت بود...

آبانه یکشنبه 22 خرداد 1390 ساعت 15:43 http://abaneh.blogfa.com

وااااااااااااااااااااای ممو چه خوشگله این دسرت ... من الااااااان میخوام ازینا ..همین الان

مالزی نشین سابق یکشنبه 22 خرداد 1390 ساعت 20:58

چه طوری میشود کامنت خصوصکی گذاش؟

الی دوشنبه 23 خرداد 1390 ساعت 09:53 http://man-va-va.persianblog.ir

ممو جان من رمز میخوام

گفتم که...شرمنده م...

موج اف دوشنبه 23 خرداد 1390 ساعت 10:57 http://mojf77.persianblog.ir/

خانم خانما دوشنبه 23 خرداد 1390 ساعت 14:13

رمز میدی آیا؟

خانم خانما دوشنبه 23 خرداد 1390 ساعت 14:27

شوخی کردم دوستم...دیدم نوشتی به هیشکی نمیدم خواستم سیریش بازی دربیارم

بانو دوشنبه 23 خرداد 1390 ساعت 20:21 http://mymindowl.persianblog.ir

دشمنت شرمنده عزیزم... شما صاحب اختیارین...
نمی دونم میلت رو چک کردی یا نه...

نه عزیزم...وقت نکردم...سرم به شدت شلوغه!چک می کنم...

مالزی نشین سابق سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 08:03 http://mn64.persianblog.ir

چرا جوابم رو ندادی ممو؟ حداقل بیا وبلاگِ شهید شدم، یه آدرس ایمیلی چیزی بذا اگه خواستی

قربونت برم...دیدم کامنتتو!

دفترچهء بدونِ اسم سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 08:55 http://notepad.persianblog.ir/

اوکی لا... فک کردم نیومده آخه.

چرا گلم...اومده!

سایا سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 11:24

Đesireè سه‌شنبه 24 خرداد 1390 ساعت 13:36 http://desireenotes.persianblog.ir/

:** همه کامنت دونی ها بسته اس که، می خوام برم از اون دسر خوشمزهه که گذاشتی درست کنم

حتمن درستش کن!چون واقعا خوشمزه می شه...عزیزم...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.