عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

گیر سه پًره!

آقا جان! چیه؟هان؟خوب من وقتی غمگینم و روی آن مود لامصب که باید باشم،نیستم،دوست ندارم به آهنگهای شاد گوش کنم و هرهر و کرکر کنم تا آن غم زهرماری را که در گلویم چمباتمه زده،از وجودم بیرون کنم!
دوست دارم پشت پنجره ای بزرگ و سرتاسری،با شیشه های خیس بنشینم و پیشانیم را به خنکای آن تکیه دهم...دوست ندارم زیاد حرف بزنم...برعکس دوست دارم به نقطه ای نامعلوم خیره شوم و به دلیل و تفسیر آن پرتغال گنده که در گلویم نشسته است،بیاندیشم...

بعد ژاکت محبوبم را بپوشم و کمی پنجره زمستانی را باز بگذارم تا سوز استخوان براندازش زوایای روحم را خنک کند.

وقتی حالم خوش نیست،دوست دارم آهنگی غمگین(چیزی مثل صدای حامی یا علی اصحابی یا چه می دانم گروه واران!!! و آهنگهای بی کلام) در پلیر بگذارم و تا می توانم عر بزنم...آنقدر بلند عر بزنم که غصه ام هنوز نرسیده به مری،دود هوا شود...

بعد از اینکه خوب عر زدم و صدایم را سرم انداختم،ماگی بزرگ از قهوه ژاکوبس درست کنم و آن را تا به آخر و تلخ تلخ،سر بکشم.

مگر چه می شود که بعد از همه اینها،یک فیلم غم انگیز و دپسرده در دی وی دی پلیر بگذارم و باز اشک بریزم؟هان؟

خوب چه کنم؟اینجور موقعها خنده ام نمی اید! حوصله شام درست کردن و پیاز داغ کردن و زردچوبه زدن به غذا را هم ندارم!!اصلا" حال سر یخچال رفتن را هم ندارم...حال می کنم تنهایی ناهاری که از بیرون سفارش داده ام، را نوش جان کنم!

فقط دوست  دارم، گیر بدهم!به قرمزی حوله دستشویی...به لک روی ظرفشویی که خودم با جرم گیر،روی استیل براق آن انداختم...به برگهای خرد شده ای که زیر شیشه میز جمعشان کرده بودم...به لوستر وسط حال که چرا آنقدر نورش زیاد است و چشمم را می ترکاند!

به برنامه های مزخرف شبکه 2!به فک چهارگوش مارسلو در سریال طلسم زیبا!به ریشهای نتراشیده همسایه طبقه اول! به دور باطل اول بودن مرغ یا تخم مرغ که هنوز برایم معماست...

به مدیرم که چرا شبیه شیربرنج است و عین بچه مدرسه ای دماغش را بالا می کشد...!به طعم آب فیلتری...به چروکیدکی نارنگی توی جامیوه ای...

آه...همه اینها خسته ام می کنند...همه اینها در آنی اشک مرا در می آورند...و نمی توانم خودم را از دستشان خلاص کنم...

دلم خنک نمی شود...هنوز داغ است...چه کار کنم خوب؟دوره ای دارد که باید بگذرد...تا تمام شود...تا خلاص شوم...تا...

پینوشت:تا حالا بازار تهران نرفته بودم!باورتون می شه؟ چهارشنبه هفته گذشته،با 3 تا از بهترینهای وبلاگی از خوروس خون تا شغال خون،کلی گشتیم و چشم بازارو کور کردیم...مرسی خورشید خانوم!گیتی جونم و دخملی جون

نظرات 33 + ارسال نظر
غزل شنبه 11 دی 1389 ساعت 09:24

چرا اب تو تلمبست چرا در دیزی بازه چرا گربه دمش درازه
هر چه میخواهد دله تنگتتتتتتتتتتت بگو

من:moji شنبه 11 دی 1389 ساعت 09:27 http://www.minevisam123.blogfa.com/

ای دوره سریع بگذر تا دوست خوشگل من دوباره حالش خوبه خوب بشه
انقدر خوب که حتی اتاق بی پنجره هم براش زیبا جلوه کنه

هلیا شنبه 11 دی 1389 ساعت 09:40

خیلی چیزها میشه اگه اینکارو بکنی اولا که حال ما دوستهات گرفته میشه دلمون خوشه که تو عروس خانمی و بایدکلی انرژی بهمون بدی

ببخشید که اول هفته ای حرفای زیاد خوشایندی نزدم!خصوصیتو گرفتم خانومی...

بیتا شنبه 11 دی 1389 ساعت 10:36 http://www.raziyane.persianblog.ir

اصلا و ابدا خودتو ناراحت نکن چون این دپسردگیا اپیدمیه!
فککنم فصلی باشه اما به هر کی که سر میزنی همین مدلیه!
شایدم علتش از یارانه ها باشه!
نه که پولمون زیاد شده خوشی زده زیر دلمون!

مریسام شنبه 11 دی 1389 ساعت 11:10

منم خیلی دلم گرفته نی دونم چرا؟؟؟؟؟؟؟

ساینا شنبه 11 دی 1389 ساعت 11:27


ممو غر غرو سلاممممممم

می می شنبه 11 دی 1389 ساعت 11:29

پس اوضاع و احوال امروزت اینطوریه . آره؟؟
منم گاهی اینطوری میشم و هزار تا دلیل هم داره ها.... ولی نمی دونم کدومش باعث میشه که بیشتر از همه غمین بشم. می دونم که زود زود این حسا میره کنار و مممو دوباره میشه همون شیطون بلای همیشگی

ایشالا...

میثمک شنبه 11 دی 1389 ساعت 12:06 http://meesmak.blogfa.com

اینقدر غمگین نباش. سرتو بالا بگیر. محکم و استوار. زود میگذره

روژین شنبه 11 دی 1389 ساعت 12:48

منم یک وقتهایی اینجوری میشم ... فکر کنم اخر این هفته که گوفی نیست اینجوری بشمم... نمیدونم چرا هوس کردم اخر این هفته یک برنامه بلاگی بزارم :))))))

قرار بلاگی؟

بهاره شنبه 11 دی 1389 ساعت 12:53 http://rouzmaregiha.blogsky.com

اصلا ممو جونم بیا ره توشه برداریم، قدم در راه بی برگشت بگذاریم، ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگست؟ هاین؟
گاهی اوقات گیر دادن هم خودش عالمی دارد دوست جون... خدا رو شکر گیر میدهی و بی تفاوت نیستی... بی تفاوتی خیلی بده؛ گیر دادن مقطعی و گذراست و به زودی تموم میشه عزیز دلم

ایشالا عزیزم...

بانو شنبه 11 دی 1389 ساعت 13:18

اون تیکه شیشه گنده و خیس ... نشستن و یخ کردن رو دوست داشتم..
باورت می شه وقتی خوندم.. چند لحظه چشمام رو بستم و خودم رو تو اون حالت تصور کردم...
زود زود خوب شو... البته که این پستت هم با اینکه گیر سه پره بود... اما انرژی داشت در حد ....

جدی می گی دوستم! مرسی...

پریا شنبه 11 دی 1389 ساعت 14:15 http://abaneh.blogfa.com

امیدوارم این روزات زود تر سپری بشه عزیزم ودوباره به روزهای آفتابی ت برگردی

دخملی شنبه 11 دی 1389 ساعت 14:30

منم گاهی دلم می خواد ساعت ها تو تاریکی پشت یه پنجره بزرگ بشینم و برای خود فک کنم و گاهی اشک برزیم ! دل من دیشب بد گرفته بود نمی دونم چرا

دخملی شنبه 11 دی 1389 ساعت 14:30

اممممممم چهارشنبه که عاااااااااااالی بود !

دزی شنبه 11 دی 1389 ساعت 14:37

دوووووستم چقدر خوب حالاتت رو به تصویر میکشی
لحظه لحظش جلو چشم میاد...
غصه نخور خوووووووف میشی
میبینم که بازار میرین و خوووووووووووووووووچ میگذرونین
خوش باشی همیشه

جات خالی بود...

خورشید و جمشید شنبه 11 دی 1389 ساعت 14:43

ممو فقط به رستوران شرف السلام فکر کن جیگر طلا فقط به اون خریدات نگاه کن و به برنامه ماه دیگه فکر کن اون چی پیش میاد خیلی خوش گذشت عالی بود چقدر خندیدیم

خورشید و جمشید شنبه 11 دی 1389 ساعت 14:46

راستی امشب خونه گیتی هستیم جیگر طلا برو نظرات دخملی رو بخون امشب خونه گیتی میبینمت

جدی؟؟

نازی شنبه 11 دی 1389 ساعت 15:26 http://www.iloveyou37.blogfa.com

میدونی ممو جون این حس و حال براهر کسی ممکنه پیش بیاد. منم گاهی اوقات این مدلی میشم. اون موقع هاست که از دستت خودمم عصبانیم بیخود و بی جهت

محمد شنبه 11 دی 1389 ساعت 15:31

الان داشتم اینجا رو می خواندم
http://admin.blogsky.com/1389/10/08/post-93/
ببین این بدبختارو باهاشون چی کار کردی که سایت پیکوفایل را به خاطره شخص شما از اول نوشتن
ولی جالبه که مدیرای سایت هم به وبلاگ شما سر می زنن

بابا یه نقد کوچیک کردم!! والا!

بی زمان!!!! شنبه 11 دی 1389 ساعت 16:12 http://morakabeman.blogfa.com

این نیز می گذرد صبر کن تا بگذرد!
شما چند سالتونه؟!

مهمه؟؟

گیتی شنبه 11 دی 1389 ساعت 17:16

سلام عزیزدلم... قربون دلت برم که گرفته است... چند روزی می شه نه؟ یادمه تو کامنت پست منم نوشته بودی حالت گرفته است این روزا... ممو ما چمونه؟ چه کار می تونیم واسه خودمون بکنیم... جالا این بارم دوره اش بیاد و بگذره... چه کار می تونیم بکنیم که این دوره ها اصلا نیان یا خیلی خیلی کم بیان... دوست دارم عزیزممممم

نمی دونم دوستم...

بی زمان!! شنبه 11 دی 1389 ساعت 17:45

سوال برام پیش اومد!

حدس بزن خوب!

ونوسی شنبه 11 دی 1389 ساعت 18:28

خوبه که این وسط به ابو گیر نمیدی لااقل

نه!آخه اون چه گناهی داره طفلکی!

دلژین شنبه 11 دی 1389 ساعت 18:47 http://drdeljeen.com

عاشق بازار تهرون رفتنم اونم با دوستام...

وای منم...خیلی خوب بود...

بانو شنبه 11 دی 1389 ساعت 19:55

ممو این جا رو خوندی؟؟...
http://admin.blogsky.com/1389/10/08/post-93/

اره! فهمیدی به خاطر من نرم افزار پیکوفایلو دوباره نوشتن!!

بانو شنبه 11 دی 1389 ساعت 19:59

اااا من الان کامنتات رو دیدم...

ستایش شنبه 11 دی 1389 ساعت 22:49 http://setayesh87.blogsky.com

بی زمان!! یکشنبه 12 دی 1389 ساعت 10:30 http://morakabeman.blogfa.com

آخه از کجا حدس بزنم!!
من که دو سه تا پست بیشتر نخوندم
ولی خوب شاید ۲۵ سال باشه ؟!

آرشیو بخون متوجه می شی...یه 3-4 سالی پایینتر گفتی...

بی زمان!! یکشنبه 12 دی 1389 ساعت 10:53

فکر کردی من خودم ول کن آرشیوت می شدم و از خودت سوال می کردم؟!
من چون وقت ندارم مجبور شدم سوال کنم
/
/
/
فهمیدم!!!۲۸ یا ۲۹ سالته!! بزن دست قشنگرو به افتخارم

یه سال بیشتر...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 13:15

سلامو ممو ی عزیزم
واااااااااااای
این قشنگ ترین پستی بود که این چند وخ دیدم
همه حسه من بود
همون که سرمو بزارم به دیوار و ....
خیلی ماه!
بهم سر بزن
بدرود
من رمز ندارم!

اذین سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 13:16

کامنته من بودنه اسم شد!

دزی سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 15:56


من رمز ندارم

جواب گوشی رو بخون...عزیز...

آنه چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 21:56 http://anee.blogfa

اره همین طوره ولی اطرافیان نمیذارنت به حال خودت

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.