عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

زمستانه

به شدت یه حس زمستونی و یخ و برفی دارم که جز با نوشت خالی نمی شه...مثل وقتایی که می ری اون بالای کوه پر برف و عینکتو میزنی بالا سرتو بعد سر می خوری پایین...

یعنی الان من دارم از حرف می ترکم!!!اما اینجا نمی نویسم....می نویسم رو کاغذ سفید وورد تا بشه یه قصه جدید...بشه یه شروع...یه آغاز تا پروانه شدن...