عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

به رنگ دوستی...

سفید خانوم زودتر از صورتی خانوم اومده...می گه وقتی از ماشین جلوی خونه تون پیاده شدم یاد اون پستت افتادم که در مورد گنجیشکای کوچه تون نوشته بودی!! یه لباس خوشمل سفید پوشیده...چون خودشم سفیده هر چی بپوشه بهش می آد! تا صورتی بیاد شروع می کنیم به چیدن رو گازی و پیشبند مایع ظرفشوی...

صورتی جان زنگ می زنه و با هول و عجه پشت تلفن می گه:خونه تون کجا بود؟من الان فلان میدونم! دلم می خواد یه گاز محکم از لپش بگیرم...آخه دختر! من که کروکی رو ایمیل زده بودم...!

وقتی می رسه نفس نفس زنون،رنگ به رو نداره بچه م!هرچی به زور می خوام آب آناناس تو حلقش بریزم،نمی خوره که! نمی خواد جون بگیره و بعد شروع کنه...

یه عالمه تور و پارچه خوشرنگ و فرشته و گل و نوار با خودش آورده و گذاشته توی یه ساک گنده تر از خودش!!نمی دونم چطوری اون ساکو با خودش آورده بالا بلامرده!!

منم که جلبک!با شمعهای رنگ و وارنگی که یه سال پیش خریدم وایستادم و خیره خیره به این دو تا گنجیشک نگاه می کنم که چطوری با دستای هنرمندشون،دارن عشق خلق می کنن...دارن روحمو تازه می کنن...دارن زحمت می کشن...دارن هنر می ریزن...

تا اونجایی که بتونم کمکشون می کنم و دلم نمی خواد زیاد به زحمت بیوفتن!چون سفید خانوم،فردا ادراه داره و طفلی تعطیل نیست....خیلی نگرانشم...دوس ندارم با تن خسته بره خونه!

صورتی خانوم همچین با شوق و ذوق شمعدونا رو می چینه و چمدون قاشق چنگالا رو تزیین می کنه که هاج و واج می مونی :با این همه خستگی کار،چطوری اینقدر انرژی داره بچه م؟؟

شب شوهراشون می آن...اونام یه جور زحمت می کشن...اگه اونا نبودن که لوستر وسط پذیرایی آوار شده بود رو سرمون...خدایی بود که همون موقع بودن...

شامو از بیرون سفارش می دیم و با کلی خنده و شوخیای باحال شوهر سفید خانوم در مورد صابون حموممون،می دیمش بره پایین...

وقتی میرن،اشک تو چشام جمع می شه...خونه م با اون پایپیون بزرگ رو شیرگاز و چینیای سفید نقره ای روی تور قرمز رو اپن، ... و اون هاپوی بزرگ روی توالت فرنگی چقدر خوشگل شده...

مرسی گنجیشکا...

صورتی خانوم و سفید خانوم...

دوستتون دارم تا همیشه...قدرتونو می دونم تا ته ته دنیا...