عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

نقطه چین روزهای گم شده...

همچنان می نویسم و می نویسم...

....

باران می آید.لباس بلند ساتن آبی رنگم روی زمین کشیده می شود.تمام لبه دامنش پر از گل و لای شده است.مامان دنباله لباس را جمع می کند و می گوید: کاش اون یکی رو پوشیده بودی...این یکی خیلی بلنده!! تمامش کثیف شد....

ساقه گلهای دسته گل سپیدم را  در دست محکم می فشارم.خنکیشان زیر پوستم می دود.دستم عرق کرده است.هلیا ... را نیاورده است . با سبدی بزرگ و پر از نقل و سکه و گل رو به رویم ایستاده و می خندد. ... هم آمده است با عینک بزرگ آفتابی گران قیمتش.با آن موهای تازه رنگ شده و بارانی خوشدوخت و زیبای سفیدش ،مثل مانکنهای کانالهای مد شده است

.سعی می کنم راست بایستم و قوز نکنم.خاله قربان صدقه ام می رود. و پدر از  فاصله ای دور نگاهم می کند. ... هول شده است.جلوتر از من و مادر و پدرش به درون دفترخانه محضر می دود و باز می گردد.سنجاق سفت گل سپیدی که آرایشگر هلیا به میان موهایم  فرو کرده است،پوست سرم را می گزد


انگار خوابم می آید.با کفشهای پاشنه بلند آبی رنگم نمی توانم درست راه بروم.

....

نمی دونم تا کی می تونم تمومش کنم...

بعدن نوشت:در گونی برنجا باز شد یه دفه!!

نظرات 17 + ارسال نظر
linkbox چهارشنبه 12 خرداد 1389 ساعت 09:47 http://www.midway98.com//index.php

سلام دوست عزیز
لطفا کد لینک باکس منو تو وبت بزار بعد لینکتو ثبت کن. یه عنوان زیبا و مختصر که کلیک خور بالا داشته باشه هم بده
حدود 30 دقیقه بعد تاییدش میکنم . با این باکس آمار وبلاگت میره بالا لینک
باکس بسیار سبک هست . و آمار بالایی داره

به وبلاگ هایی با بازدید 500 به بالا لینک ثابت تعلق میگیرد

-------------------------------------------------------------------------------------
آموزش ----> http://img8.img98.com/out.php/i68639_1.png
-------------------------------------------------------------------------------------

کد لینک باکس:



<center><script language="javascript" type="text/javascript" src="http://www.midway98.com//engine/source.js"></script ></center>

شاپرک چهارشنبه 12 خرداد 1389 ساعت 12:49

نمیشه این پست نقطه چین... ادامه دار باشه ممویی؟

چرا می شه...
ایشالا موقعی که به مرحله عمل رسید،ادامه شم می زاریم...
راه درازی در پیشه...

افسون شده چهارشنبه 12 خرداد 1389 ساعت 12:50

ممو پری آبی پوش اینا خواب بود یا بیداری؟

هم خواب هم بیداری افسون جان

نیکا چهارشنبه 12 خرداد 1389 ساعت 13:57 http://www.man-you-who.blogfa.com/

این که نوشتی داستانه یا واقعیه؟ یا داستان واقعیه؟!

همه شششششششششش!

فینگیل بانو چهارشنبه 12 خرداد 1389 ساعت 15:24

چه خوب بود این

جدی؟؟خوشت اومد؟؟

آنامونیکا چهارشنبه 12 خرداد 1389 ساعت 20:25

ما که ماهوارمون همچنان پارازیته سالوادور مالوادور نداریم ببینیم

حیف شد!‌کلی سوژه س!

دوست شما پنج‌شنبه 13 خرداد 1389 ساعت 01:38 http://www.ostad-iliya.org

• قابل توجه دوستداران تفکر و معنویت آزاد:
برای آشنایی هر چه بیشتر با معلم تفکر و اندیشه ، نظریه پرداز معناگرای ایرانی و رهبر جمعیت ال یاسین ، استاد ایلیا رام الله (پیمان فتاحی) می توانید به سایت زیر مراجعه کنید
www.ostad-iliya.org

سحربانو پنج‌شنبه 13 خرداد 1389 ساعت 07:41

:))))

آلما پنج‌شنبه 13 خرداد 1389 ساعت 08:59

روزت مبارک خانوم گلی. امیدوارم همیشه موفق باشی...

مرسی گلم...

مطبخ رویا پنج‌شنبه 13 خرداد 1389 ساعت 09:51 http://liliangol.blogfa.com

سلام دوست عزیزم ...همسر نمونه ....روزتون مبارک باشه ....

ممنون عزیز دلم...:))

بانوی فانوس به دست پنج‌شنبه 13 خرداد 1389 ساعت 10:14

روز تو هم مبارک عزیزم . . .

ممنون...

من و هسمری پنج‌شنبه 13 خرداد 1389 ساعت 14:00 http://manohasmari.blogfa.com

روزت مبارک خانوم گل
تو که پیش ما نمیای!!! ولی من میام

ممنونم عزیزکم...
من شرمنده!!

بانوی حروفچین پنج‌شنبه 13 خرداد 1389 ساعت 15:57 http://typesetlife.persianblog.ir

روزت مبارک خانوم گل... روز دونه خانومت مبارک... انشاالله همیشه شاد باشید کنار هم.. کنار دونه و سید ...

منونم خانومی گل..

گلبانو جمعه 14 خرداد 1389 ساعت 12:26 http://golbanoo-khatoon.blogsky.com

ممو جونم روزت مبارک
چند وقت دیگه بیام ببینم ورووجکا روزتو تبریک بگن

مرسی عزیزم...

Inموریx جمعه 14 خرداد 1389 ساعت 12:36 http://inmorix.persianblog.ir

امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشین[لبخند]

ممنونم...

یازده دقیقه شنبه 15 خرداد 1389 ساعت 23:30 http://windowsun.wordpress.com/

برای متن بالا که این همه بوی کودکی می داد:
اگر مادرت این نوشته را بخواند چقدر خوشحال می شود که زحماتش را دیده ای. روزش مبارک با تاخیر.

ممنونم...

گیتی یکشنبه 16 خرداد 1389 ساعت 11:05

ممو... من هر وقت به بچه دار شدن فکر می کنم... و اونو می ذارم کنار کارایی که مامانم برام کرده کم می یارم... منصرف می شم و حس می کنم هنوز قلبم اونقدر بزرگ نشده.. راستی مادرای ما اونهمه کار رو چطور می تونستن تو اون زمان کم انجام بدن... چطور همه چی همیشه سرجاش بود، هم ناهار داشتیم و هم شام... لباسامون همیشه مرتب بود... اونم تو یه خانواده 5 نفره... پس چرا من برای تمیز و مرتب نگه داشتن یه زندگی جمع و جور 2 نفره همیشه مشکل دارم؟

واییییی! منم!! 2 روزه هر چی کار می کنم،تمومی نداری گیتیک جونم!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.