عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

ببین چه خاطره ای می شود ۲۱ اردیبهشت...

دور 5 تا میز چوبی که به زور کنار هم چپوندنشون،ور دل همدیگه ،تو یه کافی شاپ تاریک با دیوارای قهوه ای و یه شومینه زغالی وسطش، با یه عالمه اورنج گلاسه و کافه گلاسه و بستنی شکلاتی ،حدود 25-30 نفر وبلاگی نشستن و گل می گن و گل می شنفن!(یعنی فقط بلند نشدیم اونجا بزنیم برقصیمااااااااااا!! خداییش!)

خداوکیلی می خوام بگم تو عمر شونصد و هزار روزه م،قرار وبلاگی به این شولوغی ندیده بودم!!

دیدن خیلیا سورپریزم کرد...اما 2 نفر با تصورات من 180 درجه...نه!560 درجه قمری ضربدر شمسی فرق می کردن!!یکی هلی بود!یکی "من" عزیزم!

"من" خانومی خیلی ناز و ملوسی...خیلی...

هلی جونم تو کجات چاقه آخه؟از تو خوشگلترم مگه پیدا می شه؟

جالب اینجاس که سارای مهربونیها که خودشم خیلی نازه با یکی از بچه ها هم دانشگاهی در اومد...

بقیه تون هم که دیگه حرف نداشتین...مخصوصن بهناز خانوم خودم...

لیندایی چه چشمات خوشرنگ بود! طنین خانوم کٌشتمت!!

یکی رو اون پشت مشتا دیدم که اسمش سایه بید!چقدر ناز و ظریف بود!!(آیکون یک مموی هیزدره!!) دزی رم که تازه شناختم و با هم تا میدون قدم زدیم...دیگه؟؟یه خواننده سایلنت مظلوم و کوچولو موچولو هم بود که طفلی صداش در نمی اومد!!

(خدا رحم کرد من مرد نیستم وگرنه همه رو یه جا گرفته بودم!)

خاطره نوش 1:آلما،نانازی، گوشی جون،می می جونم(که یادم رفته بود بگمت)خیلی جاتون خالی بود...

خاطره نوش 2:گیتی جونم خیلی زحمت کشیدی ...خیلی...

برای سلامتی بانی این قرار شولوغ پلوغ صلواتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت!

نیگا!اون سمت چپیهُ دومی لیوان خورشید خانومه هااااااااااااااااااا!

قرارنوش:خیلی جالبه... حکایت،حکایت دوستای ندیده س...از کوچکترین و جزیی ترین زوایای مسایل زندگی  یکی خبر داشته باشی...بدونی که داشتن یه عروسک ،یه باشگاه رفتن یا رفتار طرف مقابلش چه تاثیری روش گذاشته،یا مثلن بدونی چن شب پیشا واسه چی چن قطره اشک ریخته،اما هرگز ندیده باشیش...نمی دونم شاید این یکی از مزایا وبلاگ داشتن باشه یا وصل شدن قلبهای واقعی از طریق یه دنیای مجازی به هم...

نظرات 33 + ارسال نظر
من چهارشنبه 22 اردیبهشت 1389 ساعت 16:05 http://minevisam123.blogfa.com


امیدوارم این دیدارها به دیدارهای عمیق تری ختم بشه .
خیلی خانمیییییییییییی. بوس بوس هوارتا

مطمئنا" همینطوری خواهد بود... :)))

بهناز چهارشنبه 22 اردیبهشت 1389 ساعت 16:37 http://bghahremani.blogfa.com/

عاشقتم هوارتا بوووووووووووووووووس

می تو!! جیگر طلا!!!

جز تو تمومه دنیا پر چهارشنبه 22 اردیبهشت 1389 ساعت 16:48 http://u-r-mine.blogfa.com



سلام عزیزم.. اره تو همونی بودی که راجه به کتاب نوشت :دی
تو ذهنم موندگار شدی گلم.. خوشحالم از اشناییت..

منم همینطور...خیلی خوشحال شدم دیدمتون...

سحربانو چهارشنبه 22 اردیبهشت 1389 ساعت 16:51 http://samo86.blogsky.com

چقدر خوب:)

جات خالی!! خیلی خالی بود...

دنیایی به رنگ یاسی چهارشنبه 22 اردیبهشت 1389 ساعت 17:23 http://www.lilacworld.blogfa.com

بوسسسسسسسسسسس!

دنیایی به رنگ یاسی چهارشنبه 22 اردیبهشت 1389 ساعت 17:23 http://www.lilacworld.blogfa.com

یه چیزی تو وبم راجع به تو نوشتم. با اجازه

سمیر چهارشنبه 22 اردیبهشت 1389 ساعت 17:45

=((
خیلی دلم شکسته ازینکه توی جمعتون نبودم

=((

خوب می اومدی!! گیتی هماهنگ کننده بود!

خورشید چهارشنبه 22 اردیبهشت 1389 ساعت 18:17

ای ممو میکوشمت اون لیوانای من بود بترکی دختر من که اصلاْ‌نخوردم

بانو چهارشنبه 22 اردیبهشت 1389 ساعت 18:38 http://typesetlife.persianblog.ir

جدی جدی ۲۰ نفر بودید...
کتاب های پایین چقدر خوبند کاش قبل از نمایشگاه می ذاشتی...

بیشتر بودیم!
تو چرا نیومدی؟؟ :(((

گیتی چهارشنبه 22 اردیبهشت 1389 ساعت 18:44

راست می گی ممو... من همه اش نگاشون می کردم می گفتم یعنی این همون آدمه که مثلا فلان چیزو نوشته بود... یا این همون دوستمه که فلان طرز فکرو داشت... خیلی خیلی خیلی جالب بود... می دونی... سوء تفاهم نشه.. دارم جنبه مثبت قضیه رو می گم یاد آهنگ تقاب سیاوش قمیشی افتاده بودم. ممو من کدوم یکی از بچه ها بود ... من چرا نمی تونم پیداش کنم تو ذهنم

دقیقن حس منو داشتی...همه از پشت نت پریده بودن بیرون!
همونی بود که موهای بلند داشت و یه روسری نارنجی سرش بود و خیلی باکلاس و خوش تیپ بود!!

بادوم چهارشنبه 22 اردیبهشت 1389 ساعت 20:56 http://badoom-khanoom.blogfa.com/

چه قدر منم دلم می خواست میومدم. حیف شد.کاش خبر داشتم

[ بدون نام ] چهارشنبه 22 اردیبهشت 1389 ساعت 23:30

آدن پنج‌شنبه 23 اردیبهشت 1389 ساعت 00:38

خوبه نمایشگاه امسال به یه دردی خورد. دیدار ها تازه گردیده!! شاد باشید

تو نمایشگاه نبودیم که!! من گفتم نمایشگاه؟؟؟کافی شاپ بود!

طنین پنج‌شنبه 23 اردیبهشت 1389 ساعت 02:08

خیلی شیطون بلایی ممو

خینت حلاله!!
بوس!

سارا... خونه مهربونی ها... پنج‌شنبه 23 اردیبهشت 1389 ساعت 07:53 http://www.khoneiema.persianblog.ir

پس چرا خودتو نگفتی...۶۳/۱۳۸۵۶ درجه با تصورات من فرق داشتی...
یعنی فک می کردم اینقدر پر انرژی باشی ولی نه به این باحالی...
خیلی خیلی خونگرمو مهربون بودی... از اینکه دیدمت خیلی خوشحالم...

جدی ؟؟نمی دونستم!!
تو خودت خیلی مهربونتر بودی که!!منم همینطور!!(آیکون یه مموی شرمنده!)

آلما پنج‌شنبه 23 اردیبهشت 1389 ساعت 08:32

حالا هی بگین و دل بیچاره منو کباب کنین

ای جووووووووونم!! فدای اون دلت شم!!

سایه پنج‌شنبه 23 اردیبهشت 1389 ساعت 08:50 http://didarema.persianblog.ir

تو که خودت از همه تو دل بروتور بودی دخترجان . خیلی خوشحالم که دیدمت

قربان یو عزیزم!!

دنیایی به رنگ یاسی پنج‌شنبه 23 اردیبهشت 1389 ساعت 09:37 http://www.lilacworld.blogfa.com

ممنون. خودش کامنت خصوصی گذاشته.

آره دیدم!

یلدا پنج‌شنبه 23 اردیبهشت 1389 ساعت 10:06 http://khanoomtala20.blogfa.com

سلام ممو جان..اسمتو تو پیوندای اکثر دوستام میدیدم..تا اینکه اومدمو خوندمتو عاشیگیت شدم..خوشحال میشم افتخار بدی و با منم دوست بشی..قرار بود منم بیام اما نتونستم..سارای مهربون گفته بود بهم..
شادو سلامت و خوشبخت باشی خانمی.

خواهش می کنم...این حرفا چیه؟؟حتمن عزیزم...لینکت می کنم...

ورونیکا پنج‌شنبه 23 اردیبهشت 1389 ساعت 11:39

میبینم که جای من خالی بوده

حسابی...

گوش مروارید پنج‌شنبه 23 اردیبهشت 1389 ساعت 12:12

کلی دلم خواست منم میبودم
یعنی همش دلم اونجا بود...... ولی من تهنا اینجام
مرسی که به یادم بودی
راستی دو پست قبلت فوق العاده بود

قلبونت برم تهنای من!
خواهچ می شه دوسم!

نانازی بانو و آقا خرسی پنج‌شنبه 23 اردیبهشت 1389 ساعت 12:59 http://www.nabat.blogfa.com

مموجون خیلی جالب نوشتی. مثل همیشه. من اون روز فقط به یاد شما بودم و خیلی دوست داشتم می تونستم بیام و ببینمتون.

عزییزم! جات خیلی خالی بید!

ونوسی جمعه 24 اردیبهشت 1389 ساعت 12:32

من الان حسودیم درد گرفتهکاشکی منم بودمممممممممم

اوخیششششششششششش...

غزل مامان قصیده جمعه 24 اردیبهشت 1389 ساعت 23:29 http://manevesht.blogfa.com

وای ممو کلی حسودیم شدا ......
بهدشم میخوای با همدیگه دوست شیم ؟؟

حتمن عزیزم...

هلیا شنبه 25 اردیبهشت 1389 ساعت 10:06

وای کلی بهم اعتماد به نفس دادی یعنی از امروز بخورمخانمی تو هم با تصوراتم خیلی فرق داشتی خیلی ناناز و خانم شیطون و بانمک

قربونت تو عزیز!
لطف داری...آره بابا! بخور!

گیتی شنبه 25 اردیبهشت 1389 ساعت 10:36

تو نابغه ای ممو جونممممممممممممم

نه بابا! این حرفا چیه دوستم!!

جودی آبوت شنبه 25 اردیبهشت 1389 ساعت 11:26 http://www.sudi-s.blogsky.com

خوش به حالتون

آخیییییییییییییییییییی!

دزی شنبه 25 اردیبهشت 1389 ساعت 13:57

واااااااااااای عزیزم من عاشق اووون همه آروم بودنت در عین شیطنت شدم
یه آرامشی تو نگاهت بود که آدمو آروم میکرد
خیلی خوشحال شدم از دیدنت
لینکت میکنم با اجازه

ممنونم خانومی...
تو منو کشفیدیییییییییی دزی!! خواهش می کنم...

زهره شنبه 25 اردیبهشت 1389 ساعت 17:31 http://www.hard2get.blogspot.com

وای خوش بحالتون .. منم یه قرار وبلاگی می خوام ... با همه کسانی که تو همه دنیان و همه کشور های مختلف که دارم همیشه بلاگشون رو می خونم ... یعنی می شه اون روز که من همه شون رو ببینم ... !!!؟؟؟

آخی! نازی! ایشالا که می شه!!

افسون شده شنبه 25 اردیبهشت 1389 ساعت 18:06

چرا اینقده تبعیض نجادی؟
منم دوس دارم ببینمت

الهییییییییییی!
من هماهنگ کننده نبودم عزیزم!

نازلی یکشنبه 26 اردیبهشت 1389 ساعت 09:07

سلام
من باهات قهرم چرا منو خبر نکردی که بیام.
حالا دیگه ما غریبه ایم.

نه! عزیزم! هماهنگ کننده گیتی بود!‌اون بچه های لیست خودشو دعوت کرده بود...اونوریا هیش کی نبود!
من و تو و دوس جون قرار بود جدا قرار بزاریم...

می می یکشنبه 26 اردیبهشت 1389 ساعت 11:29

ممویی حداقل جای منم خالی می کردی

نازلی سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1389 ساعت 09:57

سلام
خوب من آشتی ببخشید که عصبانی شدم
خوب پس قرار بزاریم دیگه چی میشه؟
ما هم دل داریم.

باشه عزیزم حتمن! سرم خیلی شولوغه...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.