عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

آلاکلنگ...

اسم:ممو

سن:10 ساله

جنس:تٌخس

مکان: رامسر کنار ویلا تو زمین بازی بالای آلاکلنگ  با  نوش نوش

موقعیت: 2 تایی تک و تنها

ارتفاع:1 متر بالاتر از سطح زمین


یه دفه یه پسره درب داغون با10 کیلو شلوار و زیرپیرهنی و موی وز وزی،با 2 تا نوچه خزنلی پنزلی تر از خودش،می آد طرفشونو ممو رو از بای آلاکنگ می کشه پایین!

ممو می خوره زمینو و نوش نوشم پا به فرار می زاره!(همیشه این نوش نوش منو با محبتای خودش شرمنده می کنه به خدا!!)

پسره دس به کمر هر هر به مموی کبود از حرص و درد،می خنده و بعد می گه:تا دیگه تو باشی آلاکلنگ مارو سوار نشی!اینجا شهر ماس!بعد جستی می پره رو آلاکلنگ و مث تراکتور از خودش صدا می آره!

ممو بلند می شه و در یک آن خون جولو چششو می گیره و 2 تا مشتشو از شن پر می کنه و می پاشه تو صورت پسره و بعدش ازونجا تا ویلا رو دنده هوایی می زنه...

مکان:ویلا موقه ناهار،سرسفره..

ممو کجاس؟گوشه اتاق کز کرده و رنگش شده مث پرتقال کال رو درخت انگور!دونه می پرسه:ممو!!چرا غذاتو نخوردی؟سیری؟دستت چی شده؟

ممو:هاین؟نه!!

در می زنن.دونه درو باز می کنه!همون پسره  با 3 نفر دیگه از خودش بدتر اومده ...تموم چش و چالش کاسه خونه...

پسر خنزل پنزلی: دختر شوما این بلارو سر من آورده!

دونه:نه! دختر من؟اون آزارش به یه سوکسم نمی رسه!

خنزل پنزلی:اگه دختر نبود،می دونستم چی کارش کنم! سر واسش نمی زاشتم!

سید:ممو؟؟؟تو این کارو کردی؟راس می گه؟؟

ممو:حقش بید!!

نظرات 27 + ارسال نظر
جودی آبوت شنبه 19 دی 1388 ساعت 09:16 http://www.sudi-s.blogsky.com

ا چه الا کلنگ قشــــــــــــــــــــــــنگی!

نیکا شنبه 19 دی 1388 ساعت 09:18 http://www.man-you-who.blogfa.com/

ممو جونم این پست قبلت منو کشت از نگرانی! چی شده عزیزم

خدا نکنه خانومی...
چیزی نشده! سید جراحی داشته!!

بهاره شنبه 19 دی 1388 ساعت 09:18 http://rouzmaregiha.blogsky.com

خوب حقش و گذاشتی کف دستش... من اگه اون موقع جای تو بودم تازه همونجا خر پسره رو میگرفتم و به بابام میگفتم این منو گرفت زد تا بابا جان هم یه خدمت میرسید ازش
حال بابا چطوره ممو؟

خوبه دوستم!!
الان خیلی بهتره! ممنونم...

لیندا شنبه 19 دی 1388 ساعت 10:29

نازی مموی شیطون .
یاد بچگی های خودم افتادم از تخس بودن .

:))))))

هلیا شنبه 19 دی 1388 ساعت 10:43

خودمونیم خیلی شیطون بودی ها

:)))))

می می شنبه 19 دی 1388 ساعت 11:38

خیلی بلا بودیا
منم چند بار اینطوری پیش اومده که از حق خودم دفاع کردم ولی موردایی بوده که مثل بز نگاه کردمو هیچی نگفتم. حالا همونا شده مثل یه عقده توی دلم

خوب برو یه دلی از عزا در آر!!! بزن لهشون کن!

چاکریم!!

خوب کاری کردی.حقش بود پسره ی خنزلی

چاخاطیم نانازی! :))))

ونوسی شنبه 19 دی 1388 ساعت 13:48

ای خیلی باحال بود خیلییییییییییی

:))))))

آنامونیکا شنبه 19 دی 1388 ساعت 14:30 http://www.anamonika.persianblog.ir

ممویی سید چش شده خیلی نگران شدم...عمل چی داشته؟کی میاد خونه؟اا
این خنزل پنزل چه معنی ایی میده؟:d
خوبه اینا رو ابو میخونه

قربونت برم! سید جراحی گوارشی داشته...اما الان حالش خوبه!
خنزل پنزل یعنی ژولیده پولیده!

من و هسمری شنبه 19 دی 1388 ساعت 14:32 http://manohasmari.blogfa.com

ممو من یه چندتا بدخواه دارم، عکسشونو بدم؟!!؟آیا؟

آیییییییییییییییییی!نفس کشههههههههههههههههه!

جالب بود من برعکس تو خوب در میرفتم... هر کی اذیت میکرد...گریه و فرار...حوصله کتک خوردن و اینا نداشتم..

من وای می ستادم و می جنگیدم!

بانو (حروفچین...) شنبه 19 دی 1388 ساعت 15:14

واییییییییییی چه این الا کلنگه خوشگله...
حقش بود.. می زدی اونجایی که نباید بزنی...

آره دیگه! دسم میرسید می زدم! :)))))

سحربانو شنبه 19 دی 1388 ساعت 15:35 http://samo86.blogsky.com

:)))))))))))))))))))
خیلی باحالیییییییییییییییییی:)

:)))))

فروغ شنبه 19 دی 1388 ساعت 19:15 http://foroughd.persianblog.ir/

حقش بوددددد

دقیقن!!

سمیر شنبه 19 دی 1388 ساعت 19:47

ای جااااان. چه مموی شجاعی. اسکورپان شیردلی ها

چاکریم سمیر خانوم!

گوش مروارید شنبه 19 دی 1388 ساعت 20:13

خیلی باحال بود ممویی بازم از این خاطرات بذار منو بردی به اون دوران منم خیلی تخس بودم

تو که مث خودمی!!

Inموریx شنبه 19 دی 1388 ساعت 21:49 http://inmorix.persianblog.ir

راست میگه....حقش بید

:)))))

افسون شده یکشنبه 20 دی 1388 ساعت 00:10 http://afsoonshodeh.persianblog.ir/

بادوم یکشنبه 20 دی 1388 ساعت 00:38 http://badoom-khanoom.blogfa.com/

ایشالا حال آقا سید زود خوب ٍ خوب شه
تو تخس و گذاشته بودی جیب بغلت

مرسی عزیز دلم...
نه گذاشته بودم تو یقه م!

کلوچه خانوم یکشنبه 20 دی 1388 ساعت 01:00

ای خواهر این انیمیشن چیه گذاشتی ادم غش میکنه از خنده هیچ به نوشته هات نمیخوره که گریه داره!!
به جا اینکه بشینی با پسر مردم به ملاطفت و محبت برخورد کنی خاک میپاشی تو چشمش اگه ابو میدونست....!

ابو اینجا رو می خونه کولوچ!! می دونه!‌

شاپرک یکشنبه 20 دی 1388 ساعت 08:50 http://www.iloveyou37.persianblog.ir

افرین خوب حالشو جا اوردی
ولی خودمونیما بعدش حسابی ترسیده بودیا

آره بابا! یارو داش کور می شد!!

آلما یکشنبه 20 دی 1388 ساعت 13:01

خوبه عالیه که عادت داری حقتو بگیری

کسی اگه حق پایمال شده داره ما هستیمااااااااااااا

خورشید یکشنبه 20 دی 1388 ساعت 13:12

ای شیطون ای ول
ممو جون میخوام با ساناز بریم بیرون برای خرید باور کن قرار بود تو تلفن کنی بریم بیرون باشه من منتظرت هستم راستی ممو جون رفتم بدنم رو برنزه کنم نه سرم رو

حالا نسوزی تو!
فک نمی کنم امروز بتونم بیام! :((((

خورشید یکشنبه 20 دی 1388 ساعت 13:15

قربون خانم سید
تو جون بخواهی من میدم جدی میگم راستی از همینجا باید معذرت خواهی کنم اولاْ‌من نمیدونستم تو سید هستی چون یادت هست میرفتیم بیرون بعضی موقع ها من اول میرفتم تو مغازه ببخشید چون من عاشق سیدا هستم جونم رو میدم پس از این حالا نوکرتم به قول مشتیا

خاک به گورم!!‌ این حرفا چیه می زنی تو؟؟؟
قربونت برم من! ما چاکریم به خدا !! به خدا ناناحت می شمااااااااااااا! اینجوری نگو!

مطبخ رویا یکشنبه 20 دی 1388 ساعت 17:55 http://liliangol.blogfa.com/


خیلی جالب بود

:)))))

فینگیل بانو یکشنبه 20 دی 1388 ساعت 19:12

وای من از بچگی خودم متنفرم انقدر که لوس و بدبخت بودم.... حال کردم واقعا باهات....ببین اون روز داشتم خونه رو مرتب میکردم کارت اونجایی که گفتم رو پیدا کردم ولی همین الان یادم افتاد گفتی خصوصی بزارم پس من برم کامنت بعدی با اجازه

خواهش می کنم همشیره!!‌ منتظر کامنت بعدی می مانیم...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.