عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

مادر جان بَبو...

آخه مادر جان!عزیز من! ننه ت خوب! بابای خدا بیامرزت خوب!چرا این پسرتو هی می ندازی تو هچل؟ حتمن با قمه و هوار باید حالیت کنن که این پسر بدبخت فلک زده ت تازه ازدواج کرده،ساعت 9 شب از سرکار اومده خونه،خسه و کوفته س و نا نداره فوت کنه یا پلک بزنه! اونوخ تو نصفه شبی ساعت 12 وسط هفته می زنگی بهش که:بدو بیا این دوس پسر "فٍتنه" خانوم اومده زنگ در خونه منو می زنه!من ازش می ترسم؟ 

بعد پسرت نصفه شبی پاشه بیاد از زور عصبانیت و زنگای وخت و بیوخت تو بزنه شیشه ماشین دوس پسره رو خورد کنه و درگیر بشه و بعدش مجبور شه خسارت بده آخه؟ 

زن حسابی!نمی دونی این جور مواقه باید زنگ بزنی 110؟تقاص این شکایت و شکایت کشی دخترتو اون باید پس بده؟جور دوس پسر بازی نوه ت(فتنه خانوم) رو اون تازه عروست باید بکشه که از ترس دعوا و درگیری اون شب رفته زیر سرُم؟

هر شب یه برنامه براشون می زاری: 

یه شب قلب درد داری!یه شب اثنی عشرت ترکیده!یه شب کبدت اومده پایین!یه شب صفرا ت ریخته تو سُفره!یه شبم که از یه بچه پُرروئه جزغله که دماغشو بگیری نفسش از 5 تا سوراخ می زنه بیرون،می ترسی! 

بابا جان بزار اینا زندگیشونو بکنن!چرا هر روز به هر بهونه ای می کشونیشون تو خونه ت؟یه شب نشُده اینا مث آدم بخوابن! 

اون وختا یادته می گفتی(همه حروفو با کسره بخونین):اینا برن!من راحت شم! یادته می گفتی :می خوام تنها باشم!حوصله شام درس کردن واسه عروسو پسرمو ندارم!با اون نوه قُزمیت و فٍتنه ت هم که تو یه خونه نساختی! فقط مونده بود که پسرتو بندازی وسط معرکه که کتک بخوره،که انداختی به سلامتی!  

بگو همون دخترت که از دوس پسره شکایت کرده ،بیاد پاش واسته!Arabic Veil

من نمی دونم تا کی می خوای به این خنگ بازیات ادامه بدی؟فک نکردی یه وخ  تو دعوا خدای نکرده یه چیز تیز فورو کنن تو تن پسرت و فاتحه؟اونوخ همه تون می رین پی زندگی خودتونو اون عروس بیچاره باید بیوه بشه!!نمی فهمی که!نمی فهمی! 

اون موقه که تو هم سن این عروست بودی ماتحت این دنیا رو پاره کرده بودی از بس مسافرت رفته بودی:مکه،مصر،بُلغارستان،ترکیه،سوریه وُ دریاچه لُختیا Shark Islandوُ جزیره پاچه ورمالیده ها و هزار قبرستون دیگه! 

آخه من به تو چی بگم ؟؟هاین؟یه عمره این مغزو به کار ننداختی که ننداختی!حالام باید چوب تو ... عروس و پسرت بکنی! 

پسنوشت مهم:این پست مخاطب خاص داش!این مادر گرامی نه دونه خانوم منه،نه دونه ابو! یکی هس بالاخره! آشناس!شرمنده که خیلی غُرغُر کردم!

نظرات 22 + ارسال نظر
ونوسی سه‌شنبه 23 تیر 1388 ساعت 10:00 http://www.tarhi-no.mihanblog.com

غرغراتم باحالن جیگرررررررررر

به این سرعت خوندیش؟؟؟... الهی!!

حاج خانومچه سه‌شنبه 23 تیر 1388 ساعت 10:52

یعنی خدا وکیلیش این کارو میکنه اون مادر جان ببو؟؟؟؟ الاهی بگردم واسه اون عروسِ بخت برگشته ی بیچاره ی در به در!!! آخه چه معنی داره والا! والا به ابلفض من که بهت گفتم هر وخ کمکی چیزی خاستی خاهر به خودمون بگو بیاییم یه تهاظراتی اعتصاب غذایی چیزی در خونه ی بد خاه مد خاهات راه بندازیم که نفسشون تو حلقشون گیر کنه مادر! حالا اگه عروس اون مادر جان ببو هم خاست یه سوت بزنه بروبچ رو ریختیم اونجا ها
خدا وکیلی من که کلی حرص خوردم و کم جوش رو صورتم از حرص خوردن زده بودم، حالا فک کنم یکی دیگه هم به سلامتی این مادر جان ببو بزنم

صبر کن عکس مادر جان ببو رو بهت بدم ،تا جنازه شو تحویلم بدی با معرفت!!! من مرُده اون نظرات ۳۰ خطه تم!!

مجی سه‌شنبه 23 تیر 1388 ساعت 10:56 http://www.kavir-semnan.com/

به به سلام به دوست جدید خودم اول برم لینکت کنم
الان دوباره برمی گردم

خواهش می کنم!! :)))

حاج خانومچه سه‌شنبه 23 تیر 1388 ساعت 10:56

یعنی خدا وکیلیش این کارو میکنه اون مادر جان ببو؟؟؟؟ الاهی بگردم واسه اون عروسِ بخت برگشته ی بیچاره ی در به در!!! آخه چه معنی داره والا! والا به ابلفض من که بهت گفتم هر وخ کمکی چیزی خاستی خاهر به خودمون بگو بیاییم یه تهاظراتی اعتصاب غذایی چیزی در خونه ی بد خاه مد خاهات راه بندازیم که نفسشون تو حلقشون گیر کنه مادر! حالا اگه عروس اون مادر جان ببو هم خاست یه سوت بزنه بروبچ رو ریختیم اونجا ها
خدا وکیلی من که کلی حرص خوردم و کم جوش رو صورتم از حرص خوردن زده بودم، حالا فک کنم یکی دیگه هم به سلامتی این مادر جان ببو بزنم

بانو سه‌شنبه 23 تیر 1388 ساعت 11:07

سلام عزیزم...
آدرس جدید من http://typesetlife.persianblog.ir/
با نام بانو برات کامنت می ذارم.
شاد باشید...

هلیا سه‌شنبه 23 تیر 1388 ساعت 11:27

ما که نفهمیدیم کی به کی بود ولی خب مادرجان(حالا هرکی هستی)یک کم حرف گوش کن دیگه

آشنا بود...!!

پیتی سه‌شنبه 23 تیر 1388 ساعت 11:31

خدا رو صد هزار مرتبه شکر.. همش فک می کردم مامان ابو این همه آتیش سوزونده.. عجب آدمایی پیدا می شناااا...

نه! دونه ابو خیلی ماهه! این فک کنم آینده لی لی خانومه!!

مجی سه‌شنبه 23 تیر 1388 ساعت 11:48 http://albumezendegi.blogfa.com/

خیلی خوشگل می نویسی همش رو تقریبا خوندم

قربانت مجی جان!!

گوش مروارید سه‌شنبه 23 تیر 1388 ساعت 14:58

سلام ممو
چرا من نمی تونم واسه پست جدیدت نظر بذارم؟؟؟
صفحه نظر باز نمیشه واسه من
به گمونم می خواد یه جوری بهم بفهمونه که زیاد اینورا آفتابی میشی؟
می گم نکنه سهمیه بندیش کردی نظراتو؟
به هرحال امسال سال اصلاح الگوی مصرفه واسه هرپست یه نظر
یحتمل ما سهمیمون تموم شده
یعنی به حساب سهمیه تابستون تمومه دیگه؟
پس من چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟

گوش مروارید سه‌شنبه 23 تیر 1388 ساعت 18:49


ای ول صفحه بازشد

:)))

بهناز چهارشنبه 24 تیر 1388 ساعت 08:19

میگم مادرشوهر تو که اینطوری نیست؟

نه بابا!! اون خیلی خانومه!

آلما چهارشنبه 24 تیر 1388 ساعت 08:42 http://www.almaa.blogsky.com/

به این پست هیچ ربطی به مادر ابو نداشت چون یه جورایی با ورژنای متفاوت به درد استفاده تمام عروسا می خوره.

مریسام چهارشنبه 24 تیر 1388 ساعت 09:12

عجب

طنین چهارشنبه 24 تیر 1388 ساعت 11:00 http://asalioman.blogsky.com

وای وای چقدر غر داشتی دختر


سلام ممویی من آپم بدو بیا

می می چهارشنبه 24 تیر 1388 ساعت 13:42

خوب شد آخرش گفتی وگرنه کلی ناراحت می شدیما

سمیر چهارشنبه 24 تیر 1388 ساعت 14:22 http://handtoohand.blogfa.com/

تاییدیه؟

بله!! چطور؟؟

لیندا چهارشنبه 24 تیر 1388 ساعت 16:07


آخی چه باحال می نویسی . خوشم اومد .
مرسی که اومدی و راهنماییم کردی دوست مهربونم

:)))

بلوط پنج‌شنبه 25 تیر 1388 ساعت 12:10

ممویی شیطون!
خوبه اینجا راحت واسه دل خودت می نویسی!
کاش منم یه همچین وبلاگی داشتم!

آره والا بلوطم!! زدی تو خال! اینجا بهترین جا واسه خط خطیای منه!تو هم می تونی یه وبلاگ اینطوری بزنی خواهر!!

آنامونیکا پنج‌شنبه 25 تیر 1388 ساعت 13:46 http://www.anamonika.persianblog.ir

سلام ممو نمیدونی چقد اینجارو دوست دارم
عصبانتتم باحاله این لی لی چقد بدجنسه که این همش تورو ناراحت میکنه...
چه مادرایی پیدا میشه بقول خودت باید حتما یه اتفاق بد بیفته تا اینا سر عقل بیان ...ولی خوب مادره دیگه چه میشه کرد...بوس بوس واسه مموی مهربون خودم...
اینم خیلی باحاله
http://www.loverbeast.com
دلم میخواد منم به زندگیه عادی برگردمو از روزانه هام بنویسم...

باید سعی کنی!! اما سخته! این روزا سخت می شه خوشحال بود آنا مونیکا...منم دارم سعی خودمو می کنم...
تو همیشه لطف داری...

هنگامه جمعه 26 تیر 1388 ساعت 22:02

خدا به این آدم یک عقل درست و حسابی بده ! و به عروس و پسرش صبر !

الهی آمیییییییییییین!

زن بیقرار جمعه 7 اسفند 1388 ساعت 00:56 http://nww.blogfa.com

ای غرغرو

ها ها ها...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.