عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

راننده تاسکی

هر دفه  روزای زوج که کلاس میرم و دیرم می شه و خدا خدا می کنم که این تاسکی خطیا زودتر راه بیفتن و اینقده  واسه مسافر زدن زیر گوش من هوار نزنن، می خورم به تور یه رانندهه که خداییش اند سوژه س!آدم هم خنده ش می گیره و هم گریه ش: خنده به خاطر اینکه  یه سمند زرد قناری داره که روزی  5 بار می شورتش و 2 تا عکس اسب اصیل  انداخته رو شیشه های دودیش! خودشم موهارو آلاگارسونی کرده و لهجه مدل ب..ه..ر..و..ز و..ث..و..قی، یه عینک خفنگ می زنه در حد تیم ملی.

گریه به خاط اینکه تا میشینی تو ماشینش ،اون صدا خوشگله س..ا..س..ی مانکنو می ندازه رو نروت و مختو می زاره تو فرغون با سرعت 2200 کیلومتر در ثانیه با خودش می بره! بعدش تا 7-8 10 تا لایی نکشه ،آروم نمی شینه که! وختی می شینی بغل دس راننده،انگاری  سوار رنجر پارک ارم شدی: سر و ته می شی و اتوبان وارونه س و ماشینای اطراف همه عقبکی می رن! تازه اولشم بهت می گه:آبجی! لوطف کن اون  لامصبو ببند(منظورش کمربنده!!!). یعنی اگه  اون لامصبو نبندی ها، صاف از تو شیشه می ری رو کاپوت و اون ور آبی می شی!

این دفه آخریه که بازبه خاطر این شانس نکبتم،خوردم به تورش و به خاطر اینکه خواب مونده بودم،مجبور شدم سوار بشم،دیدم یارو صندلیشو خوابونده رو صندلیای عقب! یعنی هر کی می شس پشت راننده،عملا" راننده رو پاش خوابیده بود!یه دخمل تپلی با پاهای درش اومد نشس پشتش: طفلی جا نمی شد که و حسابیم معذب بود! داش خفه میشد!گف:ببخشین آقا چرا شیشه هاتون پایین نمی آد؟به..ر..و..ز و..ث..وقی گف: جان؟؟..شرمنده!! ...آبجی یه کم بکش عقبتر جا نیس من برنوم! دخمل طفلی دیگه صداش در نیومد و حسابی کلافه و عصبی بود! اونم هی صندلیشو می داد عقبتر مرتیکه....!

وختی پیاده می شدن به دخمله گف:شوما چن کیلویی؟ 65 کیلو که نیسی! تو ماشین جا نمونده بود من فرمونم بچرخونم! باهمین بگو مگو دعوا شد و ممو جان هم از صحنه جنایت به سرعت گریخ، چون کلاس داش و حسابی دیرش شده بود.

پینوش۱:نمی دونم اینا مگه رییس خط و سر و صاحاب ندارن که این ب..ه..ر...و..ز خان اینقده پرروئه؟؟ هاین؟؟

پینوش2: حال می کنین تو نمایشگاه کتاب چقده کتاب خریدم؟؟؟ نپرسید چون شولوغ بود ، اما من چون غرفه هارو می دونسم،1 ساعته همه رو خریدم!!! 


نظرات 21 + ارسال نظر
مریسام شنبه 19 اردیبهشت 1388 ساعت 11:59 http://mhgm.persianblog.ir

خوش به حالت چقدر کتاب خریدی

حاج خانومچه شنبه 19 اردیبهشت 1388 ساعت 12:10 http://narimaz.blogspot.com

سلام مموشی جوووووووووونم با این آپی که کلی خندیدم دخمل از دستت
خیلی باحال بود مخصوصن که یارو شیشه ی ماشینو دودی کرده و ساسی مانکنو لایی بازی.. میگم احیانن سواره ماشینه من نشدی؟ البته ماشینه من زرد نیستا بخدا! نقرآبیه! اما بقیه ی جزئیاتش خودشه! اما قضیه ی اون تا عکسه اسبه اصیل چیه بانو؟ راستی ببین داری به ساسی مانکنه من توهین موهین میکنیا!!!!!
به به! خوبه موقه ی پیاده شدن نگف: "آبجی! دِ اون لامصبو باز کونش دیگهههههههههه"
کتاباشوووووو! من که بس که عکست محو بود نتونستم بفهمم چی بودن؟! اسم کتابارو بگو بابا

وااااااااا! مگه ماشین تو ام اینطوریاسس؟؟اسب اصیل همون اسبه!!
کتابای قلعه دل ، کولی،زیر درخت بید،آهنگ دیدارو....

گوش مروارید شنبه 19 اردیبهشت 1388 ساعت 12:37 http://gooshmorvarid6063.persianblog.ir/

سلام سلام ممویی
صبح تا حالا چند بار اومدم نبودی ننه
چقدر قشنگ می نویسی تودخی
دلم واسه دختر تپله سوخت خاک توسر بهروز و ث وق ی
واااااااااای چخده کتاب خریدی خوش بحالت منم نمایشگاه می خوام

قلبونت بلم!‌ شنبه ها آپ کردن من دیر و زود داره اما سوخت و سوز ندارههههههههههه!

پیتی شنبه 19 اردیبهشت 1388 ساعت 12:39

آره واقعا بعضی هاشون اینقدر پرروان که آدم نمی دونه چی بگه به خدا.. می مونی حیرون.. من اگه جای دختره بودم شیشه ماشینشو خورد می کردم..

وروونیکا شنبه 19 اردیبهشت 1388 ساعت 12:48

خوش بحالت ...
بابا کتاب خون...

بوسسسسس:)))

بهناز شنبه 19 اردیبهشت 1388 ساعت 13:05 http://bghahremani.blogfa.com

مرسی عزیزم از کامنتت حتما سعی میکنم برم ببینم بووووووووووووووووووس

هلیا شنبه 19 اردیبهشت 1388 ساعت 13:27

وای چقدر کتاب مرحبا . این رانده ادم باحالی ها خوشم اومد

اینهههههههههه! اما این رانندهه خداییش رو نروه بد!!

آلما شنبه 19 اردیبهشت 1388 ساعت 13:49 http://www.almaa.blogsky.com/

وای چقدر کتاب. خوش به حالت خانمی. منم دلم هوارتا کتاب می خواد. کدومشو خودت توصیه می کنی؟

قلعه دل و هوس و قلبهای بی اراده سیمین شیردل!!

گوش مروارید شنبه 19 اردیبهشت 1388 ساعت 14:09

ممویی بدومنم آپم عسک گذاشتم

گیتی شنبه 19 اردیبهشت 1388 ساعت 15:51 http://giiitiiii.blogfa.com/

کتابا مبارک...
وای ممو من بیشتر فکرای روزانه ام رو وقتی می کنم که تو مسیرم... یعنی اگه اتفاقی اون روز افتاده باشه یا اگه قرار باشه تصمیمی چیزی بگیرمَ تو راه بهش فکر می کنمَ بعد خدا نکنه گیر این راننده های در و دیوونه بشم... روزم خراف می شه

گلدونه ی مزدوج شده شنبه 19 اردیبهشت 1388 ساعت 15:55 http://gharibe0001.blogfa.com

فکر کنم یه صدتومنی پیاده شدی! شایدم بیشتر!

فهیمه شنبه 19 اردیبهشت 1388 ساعت 16:11

اهههههههههههههههههه
چقدر پر رو بود... حالم و بد کرد...
کاش حسابی می زد تو مخش...

مهر بانو شنبه 19 اردیبهشت 1388 ساعت 23:50

بیچاره دختره
راننده تاکسی جماعت البته بعضا *****
چقده کتاااااااااااااااب
وای منم این همه کتاب دوست دارم

عسل اشیانه عشق یکشنبه 20 اردیبهشت 1388 ساعت 10:03

واقعا اینا دیگه یاور فرهنگ و تمدن رو استاد کردن.

mina یکشنبه 20 اردیبهشت 1388 ساعت 10:12 http://www.rozhaye-tanhai.blogsky.com

salam.khobi?chera behem sar nemizani?ghahr kardi?webe jadidamo biya bebin

بلوط یکشنبه 20 اردیبهشت 1388 ساعت 10:44

منم نمایشگاه کتاب میخوام!
به جای منم چند تا کتاب می خریدی!
عجب راننده تاکسی پررویی!

قلبونت برم! چشم!! چه کتابی دوس داری؟؟ می خوای بخرم برات پست کنم؟؟ اما فک کنم تو شهر شما هم هس!!

پیتی یکشنبه 20 اردیبهشت 1388 ساعت 11:11

عکسای خریدامو گذاشت دوست داشتی بیا ببین... بووس!

نیلوفر یکشنبه 20 اردیبهشت 1388 ساعت 11:23 http://www.niloufar700.persianblog.ir

ممویی جونم سلام
اه اه چه حرصم گرفت از این مرتیکه کثافت. تقصیر خود دختره بوده. از پشت میزده تو سرش مرتیکهخ عوضی رو.
ممویی دلم برات یه ذره شده بودااا

قلبونت برم من!! منم دلم تنگیده بود!

گوش مروارید یکشنبه 20 اردیبهشت 1388 ساعت 11:52

سلام علیکم برممو خانم الدوله
احوالات جنابعالی خوب می باشد؟

بعلههههههههههههههه! مرواریدی وخ نمی کنم بیام به خدا!! اما می ام زود زود!! باچه؟؟

بهاره.ع دوشنبه 21 اردیبهشت 1388 ساعت 09:45

اه عجب دیوونه ایه این رانندهه... خوب چرا به رئیس خط شکایت نمیکنید؟ اگه اونم جواب نداد باید به تاکسی رانی ای جایی شکایت کرد... خدایی نکرده زبونم لال آخه کار یه بار میشه.
مبارک باشه کتابایی که خریدی دوس جون... حالا کدومشون و شروع کردی؟
از خودت مواظبت باش ممو جونم اینا:-*

نه بابا!! نون یارو رو نباید آجر کرد!‌اونم آدمه دیگه!! بهار جونم!
من از قلبهای بی اراده سیمین شیردل شورو کردم.تموم شد دیشب!!

خانوم خونه یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 ساعت 09:15 http://www.tarhi-no.blogfa.com

بامزه بود بهروز وثوق

بوسسسسسسسسس!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.