عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

انحصارطلبی ممونشان!

وختی ابو می آد خونه مون ، اصن دوس ندارم بره با سید بشینه و در مورد سیاست و دنیا حرف بزنه!

اصن دلم نمی خواد ، از پیشم بلن شه بره پیش حامی  و باهم درگوشی گپ بزنن و من نفهمم در مورد چی هرهر کرکر می کنن!

دلم می خوادهمیشه دستش تو دست من باشه و منم هی با گوشش ور برم!

دلم نمی خواد بره با سید اینا ورق بازی کنه و منو بازی نده و بگه تو شلم بلد نیستی!‌

وختی این چیزا رو می بینم ، همیشه پیش خودم ،تو دلم نقشه می کشم که: صب کن ابو خان!‌ بزار بریم خونه خودمون می دونم چطوری حالیت کنم که فقط و فقط به من توجه داشته باشی و از بغلم جم نخوری!!!

هی جلو دونه اینا بهم نگی : رنگ روفرشیات با رنگ لباسات ست نیس!

پس نوشت: این خط ، اینم نشون! اینم تاج زرنشون! من می خوام که فقط مال خودم باشی!! شیرفهم شد؟

نظرات 10 + ارسال نظر
گیتی شنبه 28 دی 1387 ساعت 10:26 http://giiitiiii.blogfa.com/

الهههههههههههی.... عزیزم اشتباه نکنیها. هر چقدر بیشتر بهش فشار بیاری بیشتر حس کی کنه تو منگنه است و بیشتر سعی می کنه از این منگنه فرار کنه. در عبض آزادش بذار, خودتو واسش خوکشل کن, هر وقت اومد پهلوت براش شیرین زبونی کن, هر وقتم پیشت نیست, به جای چشم غره رفتن بهش لبخند ناز بزن, اون وقت می بینی چطوری از کنارت جم نمی خوره.
حساس جون مننننننننننن

آخی!! چقد انرژی مثبت دادی بهم!! مرسی گیتی جونم:))))***

هلیا شنبه 28 دی 1387 ساعت 10:37

سخت نگیر عزیزم اوایل اینطوریه منم دلم می خواست جوجو از پیشم جم نخوره ولی الان میگم بهتر بره یک کم نفس بکشم

بعضی وختا اینطوریهههههههههههههه! بعضی وختا هم مث تو فک می کنم هلی جان!

فهیمه شنبه 28 دی 1387 ساعت 14:10

این ابو مال خود خودته... نگران نباش ..
اما به بنده خدا اجازه نفس کشیدن بده..
اما عروسی کنید درست می شه...

درس گفتی! لینکتو بزار دیگههههههههههههه!

سلام..ممو جون..با تو زدی تو خط نوسان داد بیداد...بابا بزار این ابو خان خودش بیاد سمتت..به زور که نمیشهبزار بنده خدا با همه بگو بخند کنه..خونه خودتون رفتین انشاا..نزار جم بخوره

چه می دونم خواهر!!!!!‌بعضی وختا لجم می گیره.

هنگامه شنبه 28 دی 1387 ساعت 16:19

ممو جان اسیرش نکنی ها . بگذار اگر هم پیشت میاد از ته دلش باشه و به میلی خودش نه از ترس .

باچه دوستم!

طنین یکشنبه 29 دی 1387 ساعت 09:38 http://asalioman.blogsky.com

رنگ روفرشی رو خوب اومده ممویی منم مثل توام دوست ندارم عسلی از کنارم جم بخوره

:))))!!!

سمیرا یکشنبه 29 دی 1387 ساعت 13:18 http://honeyy.blogsky.com

خیلی اتفاقی از وبت سردراوردم .....اونم به خاطر عنوان وبلاگت .........

خوش اومدی!

بهاره.ع یکشنبه 29 دی 1387 ساعت 16:50

سلام ممو جونم
حالت خوفه؟
بم بم جان چرا زور می گی آخه؟ اگه مثملا تو بری خونه ابو اینا و مامانش بخواد باهات حرف بزنه و از طرفی ابو هم دلش میخواد تو پیشش بشینی... اونقت به مامانش می گی پیش تو نمیام چون ابو گفته نرو؟! می تونستی نری؟ دست خودتت بدو؟ بالام مادر ابو میشه مادر شوهر!!! بعضیا میگن مادرشوهر خیلی خطرناکه حسن! اصلا شوخلوخ شوخلوخ با مادرشوهر هم شوخلوخ! امپاسیبل امپاسیبله که خواسته شو قبول نکنی... حالا سید و دونه هم برای ابو می شوند مادر خانوم و پدر زن! درسته که بندگان خدا خیــــــــــــــلی ابو رو دوست دارند ولی دوستم قبول کن اسمشون ابهت داره... طلفی جرات نمی کنه خلاف خواسته شون عمل کنه
این جریان حتی بعد از ازوداج هم ادامه داره... محمد که هنوزم گاهی اوقات میره با مامانم بیرون و یا خرید تازه در کمال پر رویی میگه با مامانت بیشتر بهم خوش میگذره وقتی اینو میگه ها شیوطنه میگه بزن یه بشگونی یا گازی ازش بگیر تا دیگه اون باشه از این حرفا به من نزنه ولی بعد دلم به حالش میشوزه
از خودت مواظبت باش دوست جونم:-*

اوهههههههههههههه! ترکوندی که دوسمممممممم! باچه دوسم!!

عسل دوشنبه 30 دی 1387 ساعت 15:15 http://http://ashiyaneyeheshgh.blogfa.com/

ای گفتی. همسری هم وقتی میومدم خونه ما من حتی نمیذاشتم یکی از اشکالای درسی خواهرم رو بهش بگه. همش میخواستم بشینه پیش من

آخی!‌عقشه دیگه خواهرررررررر!

با سلام

از وبلاگ شما بازدید کردیم. جالب بود.

در صورت تمایل از وبسایت ما هم بازدید کنید.

با سپاس - انجمن متخصصان الکترونیک ایران

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.