عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

ممو شوت می زند...

اول اینو بگم که دیروز بسی با سید و ابو به کوه دربند صعود کردیم و این 2 جلاد( ابو و سید) ما را چون تکه گوشتی قربانی  به دنبال خود، تا هتل اوسون به خاک و خون کشاندند و جانمان در آمد و به ملکوت پیوستیم و شدیم مموی ملکوتی!!

5 شنبه ممو جان با دونه  رفتن تا لباس  نامزدی را پورو کنن و از خیاط بگیرن. در همین حین از کنار شهر کتاب آریا شهر رد شدن که ممو هوس کرد سری هم به کتابفروشی بزند تا  کتاب جدید "تکین حمزه لو" را پیدا کند. در حین گشتن ، چشمش به 2 کتاب توپ دیگر از "سیمین شیردل " و خود تکین جون برخورد کرد! از ته حلقش عربده ای کشید و به یارو کتابفروشه گف: لطف کنین این 3 تا رو برام حساب کنین. بعدم کارت عابرش که موسسه زبان توش پول می ریزه رو  در آورد که یارو بکشه تو دستگاه  کارت خون. ممو  در حال  خرسندی کامل دوید طرف  دستگاه کارت خون  که  رمزشو بگه!  در همین حین اگه یارو بهش  نمی گف کیف پولتو جا گذاشتی ، تا فردا صبش خبردار نمی شد!

خانومه که کارت رو کشید ، مبلغش نامعتبر بود: 5 هزار تومن!  ممو: چی؟؟؟ من 30 تومن داشتم! دونهههههههههه!!  دونه خانوم  واسه خودش رفته بود تو پاساژ و مغازه ها رو گز می کرد!‌ ممو هم پیداش نکرد که نکرد! با شرمندگی از کتابفروشی بیرون اومد و زنگ زد به موسسه که  شماها  از پول من برداش کردین ، حسابمو خالی کردین نامردا !!!!!!  اما چون 5 شنبه بود خوب شد که هیش کی نبود جواب بده ، چون با اون دری وریها یی که ممو می خواس بگه بهشون ، گورش کنده شده بود.. 5 هزار تومن درس بود چون ممو خانوم  2 روز پیشش 2 شال شیری رنگ کلفت(لحاف ، کرسی ) خریده بود!

ممو که داش از حرص آتشفشانی می کرد به دونه زنگید و گف: دونـــــــــــــــــــــــــــه! پول بیار!! کم آوردم!! دونه : عمرن!! همین الان 300 هزار تومن فقط پول موبایلای شما رو دادم! 

 ممو در حالی که می خواس هلی کوپتری بره  تو شیشه مغازه ، نا امید ته کیفشو گشت  و 2 تا 2 تومنی جزغاله شده پیدا کرد تا حداقل یه دونه ازون کتابا رو بخره! رفت تو و با کلی شرمندگی از اون همه ضایه بازی  و شوت زدن ، دس گذاش رو کتاب تکین جون: همینو می برم آقا! شرمنده!!! فروشنده های شهر کتاب داشتن با چشاشون می گفتن: خانوم ! تو حالت خوبه امروز؟؟

1 ساعت بعد ، ممو در حال خرسندی و  شوت زدن کامل در ماشین در حال خواندن کتاب جدید تکین: آخی !! نازی!! اسم اینم محبوبه س! ... اوا... اسم شوهرشم یوسفه!!! این تکین جون چقدر اسم یوسف و دوس داره که اسم قهرمانای مرد تو کتابا همیشه  یوسفه! .... نه!!....!!! ابو!! دونه!! من این کتابو قبلا" خریدم و خوندم!!

پی نوشت: ای مموی خرسند!!

نظرات 7 + ارسال نظر
داش علی شنبه 14 دی 1387 ساعت 16:12 http://www.mobile231.blogfa.com

سلام
وبلاگ خوب و پر محتوایش دارید
اگه مایل به تبادل لینک هستی ما را با نام
بازی و نرم افزار موبایل
لینک کنید بعد اطلاع دهید تا ما هم شما را لینک کنیم.

نوپا شنبه 14 دی 1387 ساعت 16:19 http://www.taheri.blogsky.com

به نام خدا
محرم ماه خون بر شمشیر...

دو دیده اشک باران است ، محرم
ز سوگ جمله یاران است ، محرم

جهان می بارد ، اشک داغ یاران
ز ظلم نابکاران است ، محرم

ز رقص تیر و نیزه جنگ و میدان
نظر بر تیغ برّان است ، محرم

نه رحمی باشد آنجا از یزیدان
عدو را سینه حیران است ، محرم

شکوه و بس عزاداری ، نمایان
به ماتم نوحه خوانان است ، محرم

جوان و پیر و کودک سینه ، عاشق
جهان را جمله نالان است ، محرم


حسین(ع) و جمله یاران شهیدش
محرم راه آنان است ، محرم

هدف بر آن گلوی ناز اصغر
کمان بر چله لرزان است ، محرم

به اشک زینب از نعش برادر
به زخم سم و پالان است ، محرم

گلو بس تشنه از شط فرات است
به راهی ، ساقی ، جانان است ، محرم

عمویی ، ساقی و با مشک آبش
اسیر ، بر تیر و پیکان است ، محرم

ز قدرت زور و بازوی ، ابوالفضل
مروّت تا دم جان است ، محرم

دو طفل مسلم از درد شکنجه
به بندی ، آهی ، پنهان است ، محرم

به زخم و نام اکبر تازه داماد
به عقدش ، حجله باران است ، محرم

تن خونین ، به آن خار مغیلان
به صحنه دیده سوزان است ، محرم

شهادت گشته کامل با محرم
به رمز و ریشه شاهان است ، محرم

نویسد ‹ طاهری› از ماه هجران
سخن در شعر فراوان است ، محرم

***
میر حمزه طاهری هریکنده ای (نوپا)


چه شعر کشنگی!!

هلیا یکشنبه 15 دی 1387 ساعت 09:46

با این پستت فقط خندیدم حواست کجاست دختر؟عاشقی و هزار دردسر

چه بدونم والا خواهر!!!

فهیمه یکشنبه 15 دی 1387 ساعت 10:52

یعنی واقعا تو کتاب رو خونده بودی؟!!!... بابا خیلی باحالی...

آره به خدا!! چون خیلی وخ پیش بود اسمشو فراموش کرده بودم!!

مهر بانو یکشنبه 15 دی 1387 ساعت 15:57

ای وااای دختر عاشقیااا
کلی خندیدمممممم

نه بابا! لباس نامزدیم خیلی خوشگل شده بود! سرخوش شده بودم!

بهاره.ع دوشنبه 16 دی 1387 ساعت 15:39

الهی بمیرم برات ممو جونم
دقیقا میدونم چی میگی چون برای منم یکی دوبار این اتفاق افتاده و خلاصه کلی ضد حال خوردم
اسم کتاباشو نگفتی چه کتابایی بود ؟ مهر منم داشت؟!

خدا نکنه دوسم!! این پستو نوشتم که یه کم بخندی! نه اینکه بغض کنی! بعضی وختا آدم به حال خودش نیس به خدا! اینقده سرخوش و خرسند می زنه که نگو!
باید برم بپرسم !! خوب شد یادم انداختی مهر منو!

mina چهارشنبه 18 دی 1387 ساعت 00:20 http://www.rozhaye-tanhai.blogsky.com

salam khobi?kogai?sar nemizani?man az on pesare to daneshgah khaili khosham miyad.chi kar konam?biya weblogam karet daram

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.