عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

سفر بخیر ای عزیزترین ؛آقا؛

خیلی دوست دارم از همه چیش بگم! از تموم اجزای صورتش : چشای مهربونش ، موهای خاکستریش و...

از دستای مهربون و پیرش ، از قامت کشیده ش که دیگه نحیف شده بود!

از آرومیش بگم: بی آزار بود و مهربون، هیچ وخ  کسی رو ناراحت نکرد، مظلوم بود و مواظب بود کسی از حرفش ناراحت نشه! عزیز دل همه مون بود. من رو پاهاش بزرگ شدم. همیشه فک می کردم من قبل از اون میرم.آخه طاقت نداشتم. اما الان ...

یه روز بهم گفت: ممو جان این پارچه بعله برونتو زودتر بدوز و بپوش! همیشه آرزو داش عروسی نوه هاشو ببینه! اما حیف ...خیلی حیف!  وختی تو ماهپاره ، یه بچه کوچولو رو نشون می داد که تبلیغ پنپرز می کرد ، گفت: ای مموی بی عرضه! زود باش دیگه!‌

چشاشو چسب زدن ، چون دیگه بسته نمی شه! چقدر دعا و نذر و نیاز کردم تو این چن روزه! چقدر اشک ریختم! بابابزرگی با کلاس و نازنین من زیر لوله های رنگارنگ قرمز و آبی و زرد ، خوابیده با چشمای باز. خدایا من چقدر دوسش داشتم و دارم!

جمعه رفتم بالا سرش بهش گفتم : بابابزرگی پاشو!‌پاشو بریم خونه!‌زودتر خوب شو! باید بیایی ها!‌جشن منه! نکنه یه وخ نیای! دس کشیدم به موهای خاکستریش ! دیدم چشاشو به هم زد ، دهنشو که توش 2 تا لوله بود و تکون داد!‌

خیلی خوشحال شدم که منو شناخت.زیر اون همه اشک خندیدم!

شب یلدا واسه رهاییش خیلی دعا کردم.مراسم رو به هم زدیم برای خاطر عزیزش.درست فردای روزی که قرار بود مراسم بگیریم ، رفت.

انگاری چشم انتظار بود.

من یه بغل خاطره دارم از ش! حالا با این همه خاطره من چه کنم؟؟

 

معذرت دوس جونا ُ نمی تونم یه چن وخ به خونه هاتون سر بزنم!  

برای تو:"و تو نزدیکتر از پیراهنی! بی پیراهن من این جشن را نمی خواهم، بی تو من این شهر را نمی خواهم ، بی تو من هیچ چیز نمی خواهم ،من تو را با تمام تنهاییهایت می خواهم! ...

ای کاش تمام روزهای عمرم را به تو می بخشیدم ُ به تویی که صدای بارانت ُ کودکی من در پشت شیشه هاست.

"رهاییت مبارک!"

نظرات 12 + ارسال نظر
عسل دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 09:34

خدا بیامرزتش.غم اخرتون باشه

پیتی دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 09:53

آنا مکزیکی دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 13:39

[:S001:]
خدا بیامرزتش خیلی ناراحت شدم
چی شد آخه عصابم خورد شد به خدا موهای تمام وجودم سیخ سیخ شد یکدفعه اون هم تو جشن تو وای نگو
چرا تنهات گذاشت

مریض بود! ایست ریه!

فهیمه دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 14:08

خدا رحمتش کنه...
به خدا بغض کردم... راستش نفهمیدم بالاخره شما عقد کردید یا اینکه نشد؟؟...
ما را در غم خودتون شریک بدونید...

ما عقد کردیم اما جشنش مونده هنوز .ممنونم!

بهاره.ع سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 10:07 http://rouzmaregiha.blogsky.com

ممو جان خیلی ناراحت شدم
بهت تسلیت میگم و صمیمانه دعا میکنم که آخرین غم از دست دادن عزیزانت باشه... من و در غم خودت شریک بدون.

ممنونم دوس جون!

ورونیکا سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 12:55

خیلی ناراحت شدم ممو جون
بهت تسلیت میگم
می دونم چقد سخته
باز خوبه تو دیدیش
من که ندیدمش چی بگم
وقتی اومدم که چهلمش ده بود و به من نگفته بودن
نمیدونی اونطوری چقد سخته
چون باورش نمیکنی
چون فک میکنی هنوزم هست
غم آخرت باشه

می دونم ورونیکا جون! ممنونم!آدم یه عالمه خاطره داره. اما خاک سرده! تو که خیلی ناراحت شدی می دونم. سخته آدم بره ببینه چهلم عزیزش بوده!

هلیا سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 15:48

عزیزم من مطمئنم اون شادی و خوشبختیتو می خواد پس به خواسته اش برسونش عزیزم

شاید امروز!

inموریx سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 19:59

امیدوارم زودتر حالشون خوب بشه

چی؟؟؟؟؟؟؟ تموم شد!! فوت کرد!



خدا رحمتش کنه

ممنون! حالا تلخی یا شیرین؟؟

مهر بانو چهارشنبه 4 دی 1387 ساعت 16:54

خانومی تسلیت میگم که از پیشتون رفت اما وقتی میگی اون هم حالش بد و بود و ان همه دستگاه وطمئنم الان جاش بهتره
خدا بهتون صبر بده

ممنونم عزیزم! شب اول خواب دیدن تمیز و کت شلوار پوشیده داره می خنده!

کارمند کوچولو شنبه 7 دی 1387 ساعت 08:55 http://edaehyema.blogsky.com

سلام ممو جونم... خیلی ناراحت شدم.. خدا رحمتش کنه... غم آخرت باشه عزیزم

ممنونم عزیزم!

ناناز دوشنبه 9 دی 1387 ساعت 08:06


تسلیت میگم ممویی منودر غم خودت شریک بدون

ممنونم نانازی جونم!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.