عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

ذوقیدم اساسی ....!!!

بنده یه کم عجول بیدم در مورد  آدما هم یه کم زود قضاوت می کنم!

تو یه پست قبلی که تو همین صفه س  گفتم که یه شعر نوشتم واسه شرکت! و اونا اصن به رو خودشونم نیاوردن! منم مث این بچه های 2 ساله زار زدم!

دیروز مشاور میدر عاملمون که ریش سفید هم هستن ، اومدن و گفتن: ممو خانوم حاضر شین بریم س... ، مدیر عامل بزرگ می خوان از شما برا شعری که گفتین تشکر کنن!  همچین چسبیدم به طاق!!

اوه اوه!‌ 4 ردیف فقط سیبیل داشتم، همچین سبز و مشتی!ابروها تا رو پلکم  اومده بود پایین! سرم  هم چرک و چرب و چیلی! خلاصه با اون قیافه شبیه همین گوهر خانوم خیر ... اندیش شده بودم! با قیچی رو میزم دوئیدم تو توالت و سیبیلا و ابروها رو کوتا کردم!‌ یه ذره پودر به صورتم زدم! از سی سی اسپری گرفتم و رو سرم خالی کردم!‌  فک کنم  اگه می تونستم و وخ داشتم می دوئیدم سرمم می شستم تو دسشویی!

خلاصه راهی شدیم با ماشین "مهنس"!  خلاصه رفتیم تو دفتر مدیر عامل بزرگ!! چه ابهتی!

دیدم شعرمو قاب کردن بزرگ اندازه پنجره گذاشتن زیر 2 تا لامپ هالوژن!‌ تا از در رفتم تو ، مدیر عامل بزرگ گف: به به!‌این شعر قشنگ مال شماس؟ گفتم: قابل شما رو نداره! 2 تا سوتی دادم توپ:

داشتم شیکر تو قهوه م می ریختم ، همه رو خالی کردم رومیز! شیرینی رو ریختم رو لباسم!

بعدش آقای بزرگ  رف  پشت میزش و روش اونور بود ، اون شوکولاتای رومیزش چشمک می زد: خیز برداشتم یه دونه بردارم ، تا دستمو بردم جلو ،  دیدم از زیر عینکش داره نگام می کنه! هه هه!  منم شوکولاتو برداشتم!‌ و اصن به رو خودم نیاوردم!

موقه رفتم یه جعبه داد دستم  به عنوان هدیه!  منم تشکر کردم و خیلی دیگه کلاس گذاشتم و گفتم: سایه تون مســــــــــتتدام!

رفتیم شرکت در جعبه رو که باز کردم  دیدم : وایــــــــــــــــــــــــــی! یه سکه بهار آزادی تمام تو کارتهههههههههه!

اینقذه ذوقیدم! اینقذه ذوقیدم دوس جونااااااااااااااااااااااا! خیــــــــــلی بهم چبسید! اینم  

 

عسکشه: 

               

              

             

پی نوشت  باذوق: از ذوقم موبایلمو تو شرکت جا گذاشتم .بعدش فک کردم  ازین ور یه سکه 200 و خرده ای گرفتم ازون ور گوشی موشی پرید!! اما وختی رسیدم خونه ، دونه گف  که از شرکت زنگیدن و گفتن : این بچه تون از زور ذوق مرگی گوشیشو جا گذاشته!

نظرات 10 + ارسال نظر
کارمند کوچولو چهارشنبه 15 آبان 1387 ساعت 09:46 http://edarehyema.blogsky.com

سلام ممو جون.. بهت تبریک میگم... دیدی بلاخره حق به حقدار رسید.. سکه مبارک باشه

مرسی عجیجممممممممم!

هلیا چهارشنبه 15 آبان 1387 ساعت 09:50

بابا شاعر ایول کاش یه جور می ذاشتی میشد شعرو خوند . سکه ات هم مبارک خانوم عجول حالا می خوای چیکارش کنی
راتی کلی به کارهای قبل رفتنت خندیدم بابا مگه می خواستن بیان خواستگاریت

ای هلیای دوس داشتنی! آره آخه افتض بودم ! مدیر عامل بزرگ منو می دید به جای یه مموی شاعره و لطیف باید جاهل خان پامناری لوطی رو ملاقات می کرد!

طنین چهارشنبه 15 آبان 1387 ساعت 10:03 http://asalioman.blogsky.com

یوهوووووووووووووووووو چه حالی داد.مبارکت باشه عزیزم

مرسی جیگملللللللللللل!

بهاره.ع چهارشنبه 15 آبان 1387 ساعت 10:14

ممممووووووو کادورو تهنا تهنا نخوری که خوردن نداره بم بم جانقابش که خیلی خوشگله... خودشم بذار بخونیم دیگهمبارکت باشه عسیسم:-*

قبونت برم دوس جونی! باشه با هم دیگه می خوریم دوستم!

ایده چهارشنبه 15 آبان 1387 ساعت 14:39

سلام. گفتم اینجا کامنت بذارم چون اون ورو ممکنه بخونن... اونی که ازش پرسیدی هست فقط خیلی سرش شلوغه. همش سفره به در و دهاتای دور که دسترسی به نت نداره و اینها.

اره ! خوب کاری کرده بیدی ایدی جونم! فهمیدم! چرا در و داهات؟؟ گفته بود مسوولیتش زیاد شده!

سوگلی چهارشنبه 15 آبان 1387 ساعت 15:30

به به مبارکه .. یه چند تا از بیت شعرتو خوندم .. خیلی قشنگ شعر گفتی... سکه نوش جونت... واقعا حقت بوده...
ولی این سوتی ها ... هر کی دیگه هم بود ... بعدتر از اینها رو انجام می داد...

قلبونت برم سوگلی جونم! تونستی بخونیشون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شالیزه جمعه 17 آبان 1387 ساعت 00:40

آخییی..خانوم عجووووووووول
یه سکه زدی به جیب

نی نی جمعه 17 آبان 1387 ساعت 01:51


مبارککککککککککککککککککک

عسل شنبه 18 آبان 1387 ساعت 08:11 http://http://ashiyaneyeheshgh.blogfa.com/

به به میبینم که شاعر پیشه هم شدی.مبارکت باشه. بابا عجب ادمای با کلاسی هستند این مدیراتون.
در مورد پست قبلیت که واقعا حرف دل منو زدی. قربوووووووووون دهنت.
منم متنفرم از این مسافرتای قاریشمیش. تازه تو با فامیل خودتون میخواستی بری و دوست نداشتی. حالا فک کن که این قبیله فامیل شوهرت هم باشن. چه شود. متاسفانه تو فامیل همسری این تیپ مسافرتها خیلی باب بود ولی خدا رو ۸۵۶۳۰۲۳ بار شکر که دیگه مجبور نیستم برم

بلوط شنبه 18 آبان 1387 ساعت 10:45

سلام مهشاد جونی خوبی؟
مبارک باشه
آفرین خانوم شاعر

مرسی عجیجم!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.