عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

پینوشتهای گیر کرده در گلو!

 پینوشت 1:دوست عزیزی که می آی کلی می نویسی خصوصی کامنت می گذاری و فرار می کنی!اولا خوشحالم که رمانخوانی رو از این وبلاگ شروع کردی و یاد گرفتی.دوما" اسم کتاب من نه بخت سفیده!نه سفید بخته!نه سیاه بخت! اسمش "بخت زمستان" ه.بعید می دونم خونده باشیش!چون کسی که کتابی رو به دست می گیره و می خونه،لااقل اسم روی جلد رو می بینه و اشتباه نمی نویسه!نظرت محترم اما این دو تا چیزی که گفتی هیچ کجای کتاب من نبود و ربطی به هم نداشت. اشتباه گرفتی!یه کم دقت کن...اما به هر حال ممنون از نظرت.

پینوشت 2:اگه دوست نداری چرا اینجا رو از اول تا تهش(بدون جا انداختن حتی یه واو)می خونی؟اگه خوشت نمی یاد چرا از اینجا تقلید می کنی می نویسی تو وبلاگت؟کلی مشعوف شدم از این همه حرفهای ضد و نقیض!خوب معلومه که مشکل از کجاست و ریشه ش از کجا نشات می گیره دیگه!

پینوشت 3:چرا از جام جهانی نمی نویسم؟خوب دوست ندارم! تا همین چند وقت پیش عاشق فوتبال بودم اما دیگه برام مهم نیست...دیگه مثل اون وقتا دو آتیشه نیستم!واسه همین اصلا حوصله نگاه کردن ندارم...جز علایقم نیست...

پینوشت 4: آدما چقدر زود یادشون می ره که کی بودن و چی شدن!چقدر بده که آدم ریشه خودش رو از یاد ببره و جوری رفتار کنه که انگاری از اول همینجوری به دنیا اومده...

پینوشت 5:به این نتیجه رسیدم و به عینه دیدم که کسانیکه زبون تلخی دارن و آدمهای اطرافشون رو به راحتی می رنجونن و متلکهای کلفت بار این و اون می کنن،اول خودشون از درون داغون شدن و پوسیدن...بعد هم راحت از این دنیا نمی رن! بد می میرن!!باور کنید...

پینوشت 6:یه کم وطن پرست بودن بد نیست ها!!