عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

پیردختر دوست داشتنی

من نمی دانم چرا امروز صبح،یکهو آنقدر جوگیر می شوم و از دیر آمدن این خانوم همکار آنقدر دلم می گیرد!!

من نمی دانم چرا باید وجود یک خانم 45 ساله که ازدواج هم نکرده است اینقدر در روحیه من تاثیر گذاشته باشد که وقتی ثانیه ای دیر می آید،فکر کنم که تنهایم و آن روز ُروز خوبی نخواهد بود!

باید به عرضتان برسانم که چندوقتی ست زیگیل السلطنه سیریش زاده معلوم الحال را به سلامتی روانه خانه بخت واحد بغلی کرده اند تا واحد ما از کارشکنی ها و بی ادبی ها و لنگ پرانیهایش،در امان بماند!جدیدآ شنیده ام که از صمیمیترین دوست(دختر است ها!!) چیک تو چیکش که او را به شرکت ما آورده بود،طلاق گرفته است و دوست جان جانی اش،با توسری و درٍ باسنی،وی را از خانه اش بیرون رانده،چون زیگیل خانوم با آن زبان تلخ و اخلاق گندش،داشته زیر آب همان رفیق شفیقش را می زده!الله علم!

داشتم می گفتم که این پیر دختر خانم،انرژی مثبتی دارد و در این دو ماهی که به واحد ما آمده است،چنان تششعات مثبتی به اینجا تزریق کرده که مدیر شٌتٌر گند دماغ ما هم به خود آمده و صبحها مثل آدم جواب سلام می دهد!!بگذریم از اینکه این خانم،بسیار پاچه خوار است و به مدیر ما که نصف سن او را داردُ جانم و قربانم می گوید!! اما برعکس تصوری که در مورد ازدواج نکرده های بالای 40 سال بین جامعه نسوان جا افتاده است،روحیه ای دارد در حد کشتی...!بزرگ و جا دار و بس عظیم!

هر روز صبح آرایش دارد!!!(هاین؟من حتی صبحها در آینه به خودم نگاه نمی کنم!!مگر آنکه چیزی در چشمم رفته باشد و بخواهم آن را در بیاورم احیانا"!!)بعداز ظهرها که می خواهد از سرکار،خانه برود هم رژ قرمزش را می مالد!هر هفته هم آرایشگاه است و موها و ابروهایش را سر و صفا می دهد!

هر روز روسری اش را عوض می کند و یک نوع کرم جدید به دستش می مالد!جالب اینجاست که هر دقیقه با خواهرش که مریض است،به مراکز خرید می روند و بستنی می خورند بعد از کار!صبحها اناناس خورونش ترک نمی شود!!و ظهرها برای ناهار،حتما" دسر دارد و پیش غذا!عینک طبی اش را به تازگی تعویض کرده و قاب مارکدار انداخته است...

در سفر اخیری که به اصفهان داشته،برای خودش یک سرویس شیک فیروز و نقره اصل خریده که هر روز صبح به خودش آویزان می کند و با رنگ آبیش کیفور می شود...

جالب است!!اصلا؛ در قاموس زندگیش چیزی به نام مرد و ازدواج ثبت نشده!می گوید: ازدواج همه چیز نیست!و من انگشت به دهان و هاج و واج در مقابلُ زیگیل خانم و بقیه رفقایش را می بینم که زیر 25 سال سن دارند و مثل سگ تفت داده شده،با زبان آویزان تا کمر به دنبال سانتافه ها و تویاتاهای وت و ولو در خیابان و پارتی ها می دوند و تلفنشان اندازه یک فیل زنگ خور دارد و هر روز کله صبح با سایه های تا پشت گوش کشیده شده و مانتوهای کوتاه تا زیر چانه شان،به اداره می آیند و بعد از خواب قیلوله شان در شرکتُ برای تور کردن،سرنشینان مو سیخ سیخی و ریش نصفهء بنزها،دور هم در اتاق کنفرانس جلسه مشاوره دارند!!

خلاصه اینکه این خانم نه عقده ای ست نه برایمان کرم می ریزد!!‌به پیشکسوت بودن اینجانب در این واحد احترام می گذارد و مثل زیگیل السلطنهُ شصت پایش را  در سوپ پرونده های ما فرو نمی برد!!مدام هم در زندگی ما جستجو نمی کند که از رنگ مبلها و فرش خانه مان سر در بیاورد یا حتی بداند ابوت خان چه کاره است!!

مانیز خداوند را شاکریم که به جای سیریش زادهُ این پیر دختر دوست داشتنی را بر همکاری ما در این واحد گماشته است...

بس است دیگر!!خوبتر است که بیش از این از وی تعریف ننمایم (ما که شانس نداریم!!!)تا یک وقت عروس تعریفی از آب در نیاید!!

پیرنوشت:چی؟لحنم؟خوب این لحن را برای نوشتن خیلی دوست می دارم!!می خواهم هراز گاهی امتحانش کنم....

ادامه مطلب ...