عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

دنیای وبلاگی من 2

کودکیهای من است عطــــــــربرنج

همه رویای من است این گوشه دنــــــــــج

گر آمدی و من نبودم روزی...

باشد که یادگاری بشود چی داداش؟ عطربرنـــــــــــــــج ...

دنیای وبلاگی من!

 وبلاگ من مثل یه گونی برنج فرد اعلی ست! شاید کمی ته دیگ سوخته داشته باشه اما وقتی تو دیس می کشمش،عطرش انکارناپذیره! بعضی وقتها که حسم غلیظ می شه،شور می شه و بعضی وقتها هم بینمک. حواسم که می ره به حواشی و همچین یادم می ره که  زود آب کشش کنم،شل و شفته می شه!اما وقتی  می شم خودم،دونه برنجاش هر کدوم ری می کنن ،اندازه یه بند انگشت.

اینجا کرور کرور دوست زعفرونی با لامپ خاموش و روشن داره.

القصه ننه قربان!هر روز صبح بین ساعت 8 تا 10،آبکشش می کنم و آب و روغنشم می ریزم  تا خوب دم بکشه!

زن ستانی!

ابو:خوب چه خبرا پشنگ خان؟

پشنگ خان دوست ابو: بد نیستیم...همچنان تنهاییم...تو بگو چه گلی به سرم بگیرم؟عزب اوقلی موندم!

ابو:مگه زن نًاٍستادی؟

پشنگ خان:نه هنوز!مورد خوب گیر نمی آرم...

ابو: پس شیوا چی شد؟

پشنگ:نه بابا!اون قدش کوتاه بود...به درد من نمی خورد که!خیلی هم عشوه شتری می اومد!

ابو: چه ربطی داره!! یکی دیگه م بود قبل اون...اسمش چی بود؟

پشنگ خان:آهان! شیما رو می گی؟نه بابا! اون گردنش زیادی دراز بود...

ابو:چقدر چرت و پرت می گی!!یادمه اون موقه ها یکی رو خیلی دوس داشتی...

پشنگ خنگ:آره! شبنمو خیلی دوس داشتم...!عاشقش بودم...اما نشد!باباش نداد!

ابو: تو هم ول کردی دیگه؟نه؟

پشنگ شوت:آره!حوصله چًلٍنج نداشتم!اعصاب کشمکش ندارم...الانم دارم از تنهایی می میرم!

ابو:تقصیر خودته!از بس ایرادی و بی عرضه ای!

پشنگ خٌل:نه خیلی...تازگیا یه همکار جدید اومده شرکت،دختر خوبیه!باهاش دوستم...

ابو: خوب !برو و کارو تموم کن دیگه!

پشنگ جلف:نه بابا!شیرین به سایز من نمی خوره!خیلی لاغره!باباشم پولدار نیست...

ابو در حالیکه پشت گردن پشنگو گرفته و نزدیکه که با یه مشت بزنه تو مخ پوسیده ش:مرده شور این سلیقه ت...خ...ببرن!پاشو گم شو از جلو چشم!!

Becoming Jane

این فیلم در مورد دوران جوونی نویسنده محبوب کلاسیک قرن 18 انگلیس،جین آستینه.من عاشق جین آستینم!

کتابهای غرور و تعصب(فیلم)،اما(فیلمرضایت(اگه اوریجینالشو خونده باشین) و حس و حساسیت(فیلم) مال این نویسنده ست.

فیلم با بازی آنا هاتاوی خوشگل و ملوس و جیمز مک آوی اسکاتلندی در نقش توماس لوفروی،یه وکیل آس و پاس، که بعدها به یه قاضی سرشناس و ثروتمند تبدیل می شه،جذابتر شده.داستان در مورد چگونگی شکل گرفتن و به وجود آمدن شخصیتهای رمانهای معروف جین آستینه و درگیریهای عاطفی که اون با محیط و آدمهای اطرافش داشته.اینکه شخصیت دارسی،تمثال چه کسی تو زندگی جین بوده،تو این فیلم اومده!

این فیلم پر از صحنه های زیبای طبیعت و مجلسهای قرن 18 انگلیسه.توصیه می کنم حتمآ از زیر سنگم شده پیداش کنین و ببینینش!می ارزه...

پینوشت:الان از این فیلم فقط پوستش واسم مونده!!یعنی معلوم نیست،دی وی دی شو اینا به کدوم خاکی سپردن!!!!

پینوشت ۲: وای!خونه تکونی!

پینوشت ۳:امشب قسمت سوم بلندیهای بادگیرو ساعت ده شب کانال من و تو وان نشون می ده!ازدستش ندین!

چشم به راه

می دونم امسال هم چشم به راهی...آخه باز داره اسفند می شه...

می دونم دلت یه قابلمه بزرگ فسنجون پر از گردو و کوفته قلقلی و قورمه سبزی می خواد با چند تا دیس برنج زعفرونی فرد اعلی...

می دونم خودت که بودی،از این خوشمزه تر درست می کردی...و همیشه به خاطر من برای مهمونیات کنار غذاهای رنگارنگت قورمه سبزی می زاشتی...

پس خواب دونه بی حکمت نبوده...

می خوام این 5 شنبه خودم برات خیرات بدم...می دونم عاشق این بودی که یه روزی نوه بزرگت عروس بشه و تو بری خونه ش و مهمونش باشی...

اما خوب...!سرنوشت نذاشت دیگه عزیزکم...!

باید به همین اکتفا کنم...باید دلمو خوش کنم به اینکه ریسمون نامریی خیر و فاتحه این خیرات از خونه من تا ته اون دنیا کشیده می شه و به تو می رسه...

به این دل خوش کنم که تو باز به خوابم بیای و خواب خوش منو پر از دونه های برنج کنی...


چٌلاقینگی...

خوب ...خوب...می بینم که همه شب ولنتاین ترکوندن!ما نیز!

دیروز اومدم یکی رو سورپرایز کنم(سورپرایز که می گم از نوع کٍرم ریختنی ها!!)به سلامتی خودم سورپرایز شدم و چلاق گشتم...از ماشین که پیاده شدم سعی خودمو کردم ها! اما درب عقبش بسته نشد!اومدم خوب این در ه رو چفت هم کنمش که شست دست راستم تو مفصلش خوب جا افتاد!!! آخه نه که از جا در اومده بود و سالیان سال آویزون بود بچه م،همچین خوب جا رفت که وسط خیابون تا شعاع 500 کیلومتری شیهه کشیدم!

الان هم دارم به زور با دست چپ تایپ می کنم و اطلاع رسانی می کنم که تا 2-3 ماه نمی تونم بکامنتم!(ازین مدلیا هست که می گن می خونتمون سایلنت، اما زورم می آد کامنت بزارم چون دپ زدم!! حالا من دپ نزدم!شست زدم!)

خداییش کار با دست چپ خیلی سخته...!از دیشب تا حالا اینقدر از بازوی چپم کار کشیدم،ساق دستم درد می کنه!(چی شد؟)

خداوکیلی! نمی دونستم که کاربرد یه انگشت فسقلی اینقدر زیاد باشه!!!همچین که اگه یه چیش بشه،کل دست آدمو فلج کنه!

Guess Who!

خوب...این دفعه خیلی جدی و فیس تو فیس می خوام باهاتون حرف بزنم...بی شوخی و بی حجاب(!!)

می دونین فلسفه ولنتاین و لاو بترکونی و روز 14 فوریه از کجا آب می خوره؟تاریخچه شو می دونین؟رسم و رسومای قدیمیشو می دونین؟می دونین اون موقه ها دختر پسرا چی کار می کردن تا بتونن ولنتاین واقعیشونو پیدا کنن؟می دونین که سینت ولنتاین(قدیس) نام یک کشیش کاتولیک بوده که 269 سال بعد از  میلاد مسیح در رم زندگی می کرده؟می دونستین؟پس برای اونایی که نمی دونستن می گم که چه اتفاقی افتاد که 14 فوریه هر سال شد روز عشاق و ولنتاین!

سینت ولنتاین:

افسانه های زیادی در این باره وجود داره....اما از همه مهمتر و به واقیت نزدیکترش اینه:

سینت ولنتاین نام یک کشیش یا قدیس رمی بوده که در زمان کلادیوس دوم(امپراتور رم) در رم زندگی می کرده.کلادیوس فردی بی دین بوده و ولنتاین می خواسته اون رو به مسیحیت دعوت کنه که علی رغم تلاشهای فراوان ولنتاین، کلادیوس نمی پذیره و همچنان بر دین خودش باقی می مونه.در زمان کلادیوس دوم جنگ بین رم و یونان همیشه مرسوم بود و کلادیوس نمی زاشت که مردهای جوان رمی ازدواج کنن! چون معتقد بود که ازدواج مانع ساخته شدن سربازان برای جنگ می شه.به همین دلیل،ازدواج رو ممنوع کرده بود!سینت ولنتاین تنها کشیش با جراتی بوده که پنهانی دختر پسرای عاشق رمی رو عقد می کرده.وقتی کلادیوس می فهمه دستور می ده که اول بفرستنش زندان و بعد سر از تن ولنتاین جدا کنن!تو زندان،ولنتاین دختر هم سلولی ش رو شفا می ده! (دختره کور بوده و بعد بینا می شه)

برین رو ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

گویی شکر پاشیده اند...

و تو ای کوه دوست داشتنی من...

بدان و آگاه باش که در این روزهای زمستانی، هر روز بعدازظهر که از سرکار به خانه می رسم و درب آپارتمان را باز می کنم،به طرف پنجره هجوم می برم و لباس در آورده - نیاورده ، لی لی کنان با یک لنگه چکمه در جا کفشی و لنگه چکمه دیگری به پا،پرده خوشگل پر از گل را از روی صورت ماه پنجره بالا می کشم تا تو را ببینم...تا منظره پر عظمت و قلنبه ات چشمانم را نوازش کند...

دلم می خواهد ثانیه های برفی ات را نفس بکشم...وقتی با تن برفی ات نگاهم می کنی،دوست دارم از دور ببوسمت...(ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است!!!)

انگار روی دامنت کرور کرور شکر پاشیده اند...انگار پر از پنبه ای مادر جان!وقتی آن توله سگی که پوست تنش به رنگ بژ است،با صاحبش روی دامنه ات می دود و بازی می کند،دلم برایت ضعف می رود...

سال پیش در همین اوقات بود که خانه رو به رویت که پنجره اش به سوی صبح تو باز می شد را خریداری نمودیم و عشق را در آن پراکندیدیم...

ای بنازم ناز شصت آن خالق توانای گوگولی را که تو را به من هدیه داده است...می دانستی که تو فقط و فقط مال منی؟تٌچ!نمی دانستی...(نمی دونی ،بدون!!!)

حالا هم بدان و آگاه باش ای جیگر سفید!! ای نفس!که عمرن من اینجا رو بزارم و برم...تا آخرین دونه برنجی که در کیسه برنجم دارم،به پای تو می مانم و می ترکانم...

د ریترن آو د نیتیو!

چی؟برگشتم!خوب آره!مگه قرار بود برنگردم؟چی؟جشن گرفته بودین که من دیگه نمی نویسم؟حال می کردین که اسم وبلاگم تو گوگل ریدر بالا نمی آد؟می دونم خیلی جامو خالی کردین!!می دونم!

کلن مثل اینکه کسی باور نکرده بود که من وبمو ول کردم و رفتم!

هان؟عمرنگ!!مگه می شه ممو دیگه ننویسه...ببینم مگه نمی دونین که ممو=نوشتن!

ممو+نوشتن= بودن!!

ممو+وبلاگ=معنی زندگی

ممو+عطربرنج=عطـــــــــــــــــــــربرنــــــــــــــــــــــــــــــج!

اصلا" ناف منو با نوشتن قیچی کردن!

هاین؟به خاطر مسابقه برگشتم؟نههههههههه!مدیونین اگه فک کنین به خاطر این برگشتم..!

رفتم یه نفسی تازه کنم و یه دستی به سرو چشم وبلاگم بکشمو یه آدرسی عوض کنمو یه تنوعی خلاصه و اینا...

یه تشکر ویژه هم از شب آویز عزیزم می کنم برای انگشتای هنرمندش به خاطر طراحی قالب و زحمتایی که کشید...و آقای و... برای راه اندازی سایت دات.کام...

دوستای نازنینی که تو این 6 روز اس زدن،میل زدن و زنگیدن رو خیلی دوست می دارم،چون بهم انگیزه و شور برگشتن به نوشتن رو هدیه کردن...

از این به بعد منو با این آدرس لینک کنین،دیگه سایتی شدم واسه خودم!اسم سایتم تشدید داره!خوب میه چیه؟؟


http://attrr.com


مثل پارسال که منو حسابی شرمنده خودتون کردین و رای دادین، لینک قبلیم یعنی اینو http://atr.blogsky.com/ وارد اینجا کنین!(البته اگه دوس داشتین!! به خدا اجباری نیست!نه! اصلا" راضی به زحمتتون نیستم!راضی نیستم انگشتاتون به خاطر تایپ اسم وبلاگ من درد بگیره!!)

وبلاگ برتر

The Other Boleyn Girl

اول نوشت:این پست،پست جبرانی 5 شنبه گذشته ست...چون نبودم و فیلم هفته رو معرفی نکرده بودم...

فیلم دختر دیگر بولین،فیلمی بر اساس رمانی به همین نام نوشته فیلیپا گرگوری،با کارگردانی جاستین چادویک در سال 2008 ساخته شده.

بازی اسکارلت جوهانسن با قیافه زیبا و کلایسیکش و ناتالی پورتمن که کلا" شخصیت شر و شیطونی داره و قیافه ش بر عکس بازیش بسیار معمولی و شاید هم یه کمی بدجنس باشه،هست،این فیلم رو به درخشانترین فیلم تاریخی تبدیل کرده.اریک بانا در نقش هنری هشتم ظاهر شده و به سنگینی و زیبایی هر چه تمامتر نقشش رو بازی کرده.

داستان این فیلم به واقعه ای که در انگلیس قدیم در قرن 16 اتفاق می افته اشاره داره.به اینکه هنری هشتم به شدت دنبال این بوده که برای وراثت تاج و تختش ،فرزند پسری داشته باشه اما زنش دختر زا بوده ....به همین دلیل دوک نولاک که از درباریان بوده به همراه برادرزنش توماس بولین برای دختر کوچیک بولین،مری بولین (اسکارلت جوهانسن) و هنری هشتم نقشه می کشن و هنری هشتم به سراغ خواهر کوچکتر یعنی مری که زیباتر بوده،میره...اما در این میون آن بولین (خواهر بزرگتر) از دید بازتری به این مساله نگاه می کنه...
این فیلم کمی تلخه اما به زوایای پنهان تاریخ انگلیس می پردازه ،هرچند که همون تاریخ زمان حکومت هنری هشتم هم تحریف شده....
...من عاشق دیدن این فیلمم!چون واقع گرا و پیچیده ست...