شبکه های اجتماعی...

همیشه از اینکه کسی توی زندگیم سر بکند و خاموش برود پی کارش خوشم نمی آمد...

چند وقتی بود یکی که خیلی کم و سن و سال بود و بقیه هم می شناختنش،آمده بود توی یکی از شبکه های اجتماعی که نمی گویم کدام است.کمی فعالیت کرد و وقتی اطمینان پیدا کرد به پیج من دست یافته غیبش زد.می دانستم از دور و بر آمار مرا دارد و دنبالم است تا ببیند چه می کنم...می نویسم نمی نویسم سا کتاب جدید دارم و در مورد بقیه چه فکری می کنم.

از یک دوست خیلی خوبم شنیده بودم که مشکل دارد...مشکل شخصی.با مادر و خواهر ناتنی اش!

اما خب این به من مربوط نمی شد! هر کسی یک جور بود دیگر...

بعد از چند وقت دیدم،دوز خود شیفتگی اش زد بالا! شروع کرد فتوی دادن برای این و آن.تو اینطوری باشی بهتر است! اینطور بنویسی بدتر است! فلانی عجب خر است!...بعد از آن حسی بهم می گفت می اید پستهای مرا می خواند دزدکی و بعد بی ردپایی می رود.

راستش را بخواهید اصلا خوشم نیامد!

اصلا!

دوست نداشتم کسی از من بیش از حدی که مجاز است چیزی بداند.

برای همین حذفش کردم.

گذاشتمش توی بلک لیست!

کمی برایم سخت بود اما واجب بود.

از اینکه سر توی زندگیم بکنند،خاموش و بعد بگویند نمی خوانند و نمی دانند و خودشان را بزنند به بی خبری،زیاد خوشم نمی آید...

حالا بعد از دو سه روز آمده شکایت که تو چرا اینکار را کردی...من که همیشه بودم...

رک و راست به او گفتم که حس می کردم دزدانه می خوانده و دید میزده و می رفته.برای همین بلک لیستش کرده ام.

دیگر چیزی نگفت...

نمی دانم من حدسم درست بود یا او حساب کار خودش را کرد؟

یک دلبند بیست ماهه...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.