رای من،حق من است!

این صفحه سیاسی نیست
و من نه راستیم و نه چپی
فقط از حقم استفاده می کنم
و انگشتم را جمعه روز آبی می کنم.
همان انگشتی که هشت سال پیش
آبی شد و خواست سبز بماند اما سرخ شد.
یادم‌ نمیرود که توی خیابانها می دویدم،فریاد میزدم و می گفتم:من رای دادم،پس کجاست؟
وقتی پدر همسایه مان را با تیر زدند،تشییع جنازه اش هیچ کس نبود!
درگیریهای سخت و روزهایی را که مرگ از خانه ها می ریخت بیرون هرگز از یاد نمیبرم.درختها را از ریشه کندند و یکی یکی خاکشان کردند.
یادم نمیرود که هشت سال ده نمکی شده بود اسطوره ی سینمای ایران و حالا اصغر فرهادیست که توی دنیا می تازد.
یادم هست وقتی توی خیابانهای انتالیا قدم میزدیم و خرید می کردیم و می گفتیم ایرانی هستیم،یکی انگشت شستش را به طرف پایین گرفت و گفت: احمدی؟ استوپید!نانسنس!
هنوز همه چیز همانقدر ملتهب و زنده جلوی چشمانم میرود و می آید.
تاریخ،تاریخ است،فقط یادمان باشد که چهار سال برای سفید کردن آن گنداب هشت ساله ای که اندازه ی صدسال عقبمان انداخت،کم است!
و من‌ می دانم‌ که همان سبزیم که امروز بنفش پوشیده ام.
۲۴/۲/۹۶