کلمات گم شده

این صفحه ی سفید دارد مثل خوره مرا می خورد.

بازش کرده ام رو به رویم و نمی دانم از چه بنویسم؟آن موقعها از چه می نوشتم؟نمی دانم!

انگار ته کشیده ام.از مطلب ،از نوشتن.

شاید هم آنقدر نوشته ام که الان دیگر کلمه ها تمام شده اند و پوسیده اند.

شاید هم نه! نپوسیده اند هستند و من پیدایشان نمی کنم.

شاید هم پیدایشان می کنم اما نمی دانم چطوری بچینمشان.چطور جمله بسازم و از چه بگویم؟

چقدر شروع دوباره سخت است.

چقدر همه چیز خاک گرفته و مبهم و پر غبار است.

سلام وبلاگم!

سلام روزهای آبیِ پر خاطره...

خودت دستم را بگیر و مرا از روزهای رکودت برسان به سر منزل عشق روزهای دور.


حال خوب

می دانید حال خوب همیشگی نیست.می آید و میرود و نمی توانی بگیری اش.

نمی توانی نگهش داری.

حال خوب یعنی آن حالی که از غیب برایت خبر خوش می اید می ریزد به جانت.خبر خوشی که هرگز انتظارش را نداشته ای و فکر می کردی بدترین خبر زندگیت خواهد بود.حال خوش یعنی همان حالی که همیشه یک در هزار استو همیشه نیست اما در یک لحظع هست می شود.

کاش این حال خوب را میشد گرفت،کرد توی شیشه ای تا نرود! تا از پر نکشد.تا بماند و همیشگی باشد.

اما این روزها حال خوب کم گیر می آید.شده است کیمیا.بین مرزهای روزمرگی و وهم و حوادث حال خوب مثلا دیشبت آب میشود.می ریزد توی چاه سینک ظرفشویی.میرود قاطی هر چه که باید نیست شود.

زندگی حالهای خوبش کم است و حالهای بدش زیاد.

کاش یک شیشه داشتم.بزرگ و شفاف.حال خوب را می ریختم تویش و درش را می بستم.نمی گذاشتم در برود از دستم.


بعدا نوشت:این هم کانالی که قولش رو داده بودم بهتون.جوین شید با تلگرام آپدیت شده.

 

https://telegram.me/roman_khonha