خدا جونم دلم خیلی گرفته!
یه چیزی ازت می خوام.اینی که ازت می خوام خیلی زیاد نیست. فقط در حد چن تا خطه کوچیکه! خدایا گوشت با من هست؟ باز اون بالا خوابت برده؟
ماه رمضونه.منو یادت می آد که همش به خاطرت روزه بودم؟ آره؟ می شنوی چی میگم؟ نذر کردم اگه نیازمو ، این یه چیز رو بهم بدی ، هم همسر خوبی برا ابو باشم وهم بنده خوبی واسه تو!
می شنوی خدا؟ می خوای بشنوی حرف دلمو؟ هستی اون بالا؟ سرت شولوغه یا نمی خوای حرفای منو بشنوی؟ هان؟
دوس جونا تو این شبا منو خیلی دعا کنین! یادتون نره! حتی یه لحظه هم به فکر این ممویی بیفتین کافیه! به یاد من می افتین؟حتی یه لحظه؟
بعضی وختا آدم چقدر تغییر می کنه!
2 روزه من بی میل شدم به همه چی! حتی به ابو خان! دستمو می گیره هیش حسی بهم دس نمی ده! نمی دونم چم شده؟ خل و چل شدم رف به سلامتی! ابو می گه: ممویی چی شده؟ چرا اینقده کم حوصله ای؟ هر چی می گم میگی نه!!! می گم: نمی دونم ابو! دس خودم نیس! انگار یه چیزی هوار شده رو معده و روحم! هی فشارم می ده! هی فشارم می ده! تو شرکت وختی بچه ها با هم می خندن برام بی معنیه! حالا همین هفته پیش بود که منم دور برداشته بودم و افتاده بودم وسط و چرت و پرت می گفتم و آواز می خوندم هااااااااا!
شاید به خاطر اومدن پاییزه! شایدم به خاطر یه مسئاله دیگه س! آهان ! آره! فک کنم همون
مسئاله باشه! یادم اومد!