قرار بود امروز ماجرای تست دادنم رو براتون به صورت یک طنز تپل بنویسم که جواب آزمون اومد و منو چبسوند به سقف!
هی می خواستم ننویسم!هی می خواستم جلو خودمو بگیرم،دیدم نمی شه!!حنجره م داره می ترکه!قبولی داره از چشام می زنه بیرون!!
اگه نگم که آبگوشتم بی نخود لوبیا می شه!و کوفته م وا می ره!!
اینجانب مموی مموپور،در آزمون تست واحد دوبلاژ قبول شده ام!!!و قرار است پس از یک دوره آموزشی مبسوط و زغالی و بترکونی،به جای شخصیتای فیلمای انیمیشن درافشانی کنم!!
ابو می گف:از تو بهتر اینقده هستن!!!بیخود امیدوار نشو!!باورتون می شه؟نههههههههههههه!خودمم باورم نمی شه به خدا!!
یعنی اول صبی ،تو این هوای بارونی و خیس،یه حظ مبسوطی بردم من!
دوبله نوشت:البته ماجرای رو کم کنی هم بودااااااااااااااااااا!
بالاخره ما یه روز تونستیم از شرکت جیم بزنیم و برای کاری بزنیم به قلب کویر سمنان...
جاده خیلی غبارآلود و گرم بود...
اما کوهها نزدیک و خوشرنگ بودن...اینا کوههای رس هستن که آب بارون این شکلیشون کرده...
سمنان نوشت:سمنان شهر تمیز و قشنگی بود(یعنی یه نخود آشغال تو رودخونه و خیابونا نبود!برعکس شمال کشور!!).مردمان با فرهنگی هم داش!(البته تا اونجایی که ما باهشون در تماس بودیم!)اگه از هوای گرمش فاکتور بگیری،جای خوبی برای سفر یک روزه یا دو روزه تو بهاره!مخصوصن شه میرزادش که عین بهشته تو بهار...
ادامه مطلب ...یعنی من دسم به این وبگذر و پیکوفایل بلاگ اسکای برسه!!! هر دو رو از صفحه گوگل و موگل و توییتر و فیس بوک و ناسا محو می کنم!!
هر دفه می آی می بینی یکیشون،ترکیده! یا عکسات باز نمی شن،یا آمار وبتو نشون نمی ده!!
این همه عکس آپلود کردم با این پیکوفایل،همه ش مث اًسٍتون لاک ناخون پرید!!!اونوخ این زیر صفحه مدیریت زده: ازین به بعد عکساتونو با پیکوفایل آپلود کنین!! وقتی ظرفیت سازی نکردین چرا هی تبلیغ سایتتونو می کنین؟؟
سایتتون آپ کردنش،آسونه درست!منوش آسونه درس!سرویس دهیش مث بلاگفا نیس ،صحیح!!اما نمی شه که هی ما بیایم ببینیم عکسامون ترکیده!!
یه دفه دیدین وبلاگو گذاشتم زمینو رفتماااااااااااا!
(آیکون یه مموی سایت فروش)
پینوش:بیخود فک نکنین که من اینجا رو ول می کنم یا واگذار می کنم! نه!! این تو بمیری ازین تو بمیریا نیس!!عصبانی بودم ،یه چیزی پروندم!!
چی فک کردین؟؟پس چی داداش؟شب عیدی یعنی قبل از حرکتمون به سوی رویان یه ته چین ماهی قزل آلا خوشمزه درست کردم بیا و ببین!
باورم نمی شد اینقدر بتونم سبزی پلو رو خوب در بیارم!عالی بود!!
ته نوش:طبق معمول همیشه از لینک مطبخ رویا پیداش کردم...(این بلاگ اسکای آیکون خوشمزه نداره!!!)
۵ شنبه بعدازظهر ساعت 6 وقت آرایشگاه داشتم برای مهمونی شب.کوچیکه(خواهر کوچیکم)چت کرده بود که منم می آم و می خوام یه تغییری بکنم تو این مهمونی.
من زودتر رفتم و تا اون به خودش بجنبه شده بود 7.کار من که تموم شد،کوچیکه نشست و شروع کرد به دستور دادن به آرایشگره که اینطوری کن و اونطوری کن!
حدود نیم ساعتی منتظر موندم،وقتی دیدم که کارش خیلی طول کشیده،با اینکه ماشین آورده بود تا باهم برگردیم،از آرایشگاه زدم بیرون.مسافت بین آرایشگاه تا خونه،حدود یک ربع بود.
همون موقه رگبار و باد شروع شد.من پیاده زیر رگبارمی دوئیدم و هر چن ثانیه یک بار صاعقه تمام آسمونو روشن می کرد و بعد صدای به هم خوردن ابرها،مو به تن آدم راست می کرد.هر لحظه حس می کردم،ممکنه صاعقه بزنه و در جا ماکتم کنه و بشم یه مموی تاکسودرمی شده!!
به خودم هی بدو بیراه می گفتم که چرا منتظر نموندم و موهام زیر بارون درب داغون شده و سرتا پام گٍلی!جلوی راهم،پر از چاله های پر آب و برگهای سبزی بود که به دست باد و بارون کنده شده بودند.
سرتاپام خیس خیس بود و داشتم از عصبانیت منفجر می شدم.بارون هم بی امان شلاق میزد.
پامو که گذاشتم تو خونه،جیغم در اومد!! جلوی آیینه،روسریمو که برداشتم،دیدم هیچ اتفاقی نیوفتاده!با اون همه بارون،موهام سرجاشه و تکون نخورده و لباسامم نه کثیف شده نه گلی!
بعد حس کردم چقدر سبک شدم...و یه حس عجیب و خوشایند اومد سراغم...
تا حالا زیر رعدو برق نمونده بودم و همیشه فقط از پشت شیشه صداش رو می شنیدم و بعضی موقه ها بهش دهن کجی هم می کردم.تا حالا اینقدر واضح و نزدیک برق صاعقه و تن رگبارو لمس نکرده بودم.
ازون شب تا حالا،صدای رعد و برق یه آرامش خاصی بهم می ده...
دیشب انگار تختم شه بود نئنو و صاعقه برام لالایی می خوند...
خیلی دلم می خواد امشبم رگبار بزنه و قطره های تگرگ و بارون خودشونو با تمام قدرت بکوبن به پنجره...
باز دلم می خواد بباره...اونم یکریز و تند و ریز...
خیلی باحاله که اول صب بیای شرکت ببینی،چون یه روز مرخصی بودی،ظرف غذای خوشگل پیرکستو غارت کردن و بردن خونه!بعدشم می گن مال ننه مه!خیلی پرروگی می خواد که بگن این ظرف غذای من بوده و تو برداشته بودیش!
خیلی احمقانه س که تا یه روز می ری مرخصی،ملت وسایلتو بردارن و بعدم بگن مال خودمونه و نیارنش!!
خیلی اعصاب خوردکنیه که سرصبی بیای ببینی وبلاگت ترکیده و مجبور شی یه قالب ذهلم گتمیش براش بزاری!!
ببین!!ببین!! یه روز من سر زندگیم نبودماااااااااااااااااا!!
پینوشت:من عجیب رو وسایل شخصیم حساسم!!یعنی الان می خوام این مونیتورو تو صورت این زیگیل خانوم خورد کنم!!!
هیسسسسسسسسسسسسس....
درا بسته....اسپیکرا رو زیاد کنین...هرکی جت آدیو مدیا پلیر داره...می تونه گوش بده...
شرمنده که خیلی کمه...بیشتر از این آپلود نمی شد...
اول روی لینک کلیک کنید،بعد دانلودش کنین!اگه مدیا پلیر داشنه باشین،خود به خود باز می شه...
حالا ببینین و گوش بدین...
به به!بوی سبزه و گل و سنبل وممبل می اد این ورا!!چی؟؟بهار شده؟مبارکه!!
القصه جونم براتون بگه....
ما 3 روز مونده به عید،از هول ترافیک در رفتیم شمال!جاده چالوس حسابی سرد بود و مه غلیظی همه جا رو پوشونده بود!ایناهاش...
بعدازظهر رسیدیم ویلا....
منم پریدم تو تراس چن تا عسک خوشچیل مشچیل گرفتم براتون...
بعدن اضافه شد:
عکس آبشار آب پری که توسط ابو خان گرفته شده.محلیا می گفتن اینجا معدن شغال و ببر و پلنگ و اش(خرس به زبان محلی) ه!البته فک کنم نسلشون منقرض شده چون ما که ندیدیم!
الانم کوبیده شده و خسته انگاری که از لای چرخ دنده های علف خوردکنی ردم کردن،اومدم سرکار...
سفر نوشت:3 تا فیلم دبش خفن براتون گرفتم...میزارم ،همچین که کف و کولتون ببره هااااااااااااااااااا....
برای دیدن بقیه عکسها به ادامه مطلب برین لوفطن!
ادامه مطلب ...