عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

درخواست دوس جونا

در پی درخواست اکید دوس جونا یه عکس درست و حسابی می زارم از مراسم اما تا بعداز ظهر برش می دارم!! 

 

جشن

تو باغ:

-عروس جان اون دسته گل که چماق نیس اینطوری نگهش داشتی!!! پایینتر بگیرش توروخدا!

تو آتلیه:

-عروس  خوشگل لبخند! یه پاتو بگیر بالا!‌  ... نگه دار!! ... خراب کردی!

-ابو خان ! چقدر ژستت مصنوعیه!‌ یه کم طبیعی تر! سرکار که نیستی!

تو سالن:

-چاقو رو بده اول خواهر کوچیکه برقصه!!! .... ااااااااا!‌چرا دادی دس لی لی؟؟ هاین؟؟

-ابو شونه هاتو بیار پایینتر و برقص!! 

پی نوشت:شب  عالی بود!

 

عکس ۱  

تا همیشه ام بمان!

        

بعدا" نوشت: متنش یه قسمت از شعر خودمه!

پوست اندازی!!

امروز اول صبی می خوام یه کم با خودم دعوا کنم!!!

ممو جان!‌ قربون چشات برم ! آخه چرا به‌ آدمایی که حرفتو گوش نمی دن و خر خودشونو می رونن ، مشورت می دی و سعی داری متقاعدشون کنی که عقیده تو درسته؟؟ مگه اونا دلشون واسه تو می سوزه که تو اینقده دلسوزی؟؟ هاین؟بزار با دماغ برن تو دیفال! دیگه اهمیت نده!‌

وختی گوشی رو می گیری و به خواهر کوچیکه می گی امروز موهاتو نشور ، چون می خوای دکلره ش کنی و پوست سرت می آد کف دستت و اون می گه : دوس دارم!‌ فقط بشین و به نتیجه ش بخند! دلت نسوزه که از سرش خون آومد تو آرایشگاه و 1 ساعت تموم زجر کشید!‌ که بعد بلند شی بادش بزنی که کمتر سرش بسوزه!

اگه خواهر وسطیت 3 هفته س دنبال پارچه واسه لباس پاتختیش تموم خیابونا رو جوییده و هیچی گیرش نیومده ، بهش نگو من از تو گاندی برات پارچه می گیرم مث ماه!‌ چون می ره از تجریش یه پارچه گرون زاغات می خره و یه چیز مزخرفی می دوزه که همه به جای تبریک باید بهش تسلیت بگن!‌

اصن به ابو نگو که رنگ این کت و شلوار 500 هزار تومنی بابابزرگیه و به تو نمی آد! بزار روز جشنش بپوشه و دوستاش دستش بندازن!‌

آهای ممو خانوم!‌تو اگه خودتو بگیری و حرص این و اونو نخوری ، همه می آن بهت التماس می کنن تا نظر بدی و بعدش کف پاتم ماچ می کنن!

پینوشت: پوس انداختم من از دس اینااااااااااااااااااا!!!

خالی بندی تابلو!

نمی دونم چرا هر دفه  مارو می بینه ، می یاد چترشو پهن می کنه و خالیهایی می بنده که سقف با لوسترش می آد تو سرت!

می گه: این مر مر جون که می بینی معد ل دیپلمش  86/18 شده! اما  دوس نداش بره دانشگاه!  همه چی رو بوسیده گذاشته کنار!

می گم: حیفه خانوم قزی ! چرا تشویقش نکردین بره؟؟

می گه: دانشگا چیه؟؟ شماها که درس خوندین کجا رو گرفتین؟

خودشو جم می کنه رو مبل و پاش رو پاش می ندازه و می گه:  عروسم خیلی پول داره! فقط مبلش 25 میلیون تومن شده!

دختر عموی ساده و شوت منم دهنش وا می مونه: جدی؟؟؟

می گم: مگه توش  طلاس !! 25 میلیون!!

می گه: کف خونه شونو سرامیکی کردن که خیلی گرونه!!

دختر عموم می پرسه: جنسش مگه چیه؟

می گه: نمی دونم! ولی خیــــــــــــــــــــلی گرونه! تموم وسایلش مارک جنرال ...الکتریکه!! خارجیه!

تو دلم می خندم: این  بابا نمی دونه من تو کار لوازم خونگیم و این مارک ایرانیه!!

من که دیگه به خالی بندیاش  محل  سگ نمی دم و رومو اونور می کنم! (فک کرده مردم سر علف جوییدن که اینقده خالی می بنده!!)

آخرین باری که من اینا رو دیدم  عید  چن سال پیش بود که  من سال  دوم دانشگاه بودم و دختر اولش معدلش 19 شده بود و نمی خواس بره دانشگاه!

جدیدن  که از زن عموم شنیدم می گه: مرمر خانوم شده "مدیر عامل شرکت داروسازی"‌ !!

مر مر؟؟ اون که یه سا ل از من کوچیکتر!! مگه شرک مال باباشه که اون شده مدیر عامل؟؟ هاین؟؟

پی نوشت: بعضی وختا از دس  این خالی بندیای  تابلوی قزی خانوم  دیگه  حالمون بد می شه!! 

من و تو و جاده ...

اون شب ، من و تو بودیم و جاده بی انتها که فرش زیر پامون بود توی شب تیره!

سرم رو شونه ت بود و اون آهنگ همیشگی که خیلی آرومم می کنه توی ضبط داش غوغا می کرد.روشنایی راهمون فقط و فقط ستاره های کویر بودن و بس.

وختی سرمو بین دستات گرفتی و صورتمو بوسیدی ، حس کردم دیگه هیچی از خدا نمی خوام و آرزوهام تو همین یه لحظه خلاصه شد و  به حقیقت پیوس.اون موقه اصن دلم نمی خواس اون جاده تموم بشه و تو تا آخر دنیا بغل دس من بری و بری .

جاده صاف صاف بود.مث چشمای من و تو. مث هرچی که بعد یه مدت پاک و صیقلی می شه.

می دونی بیشتر از همه چی منو خوشحال کرد ؟ اینکه فرداش تعطیل بود  و من مجبور نبودم استرس کارو داشته باشم.اینکه به دیدار  عزیزان از دس رفته رفته بودم.چون دلم خیلی براشون تنگ بودو اون موقه چقدر سبک بودم: رها و آزاد و .... 

 آغوش تو تختخواب آرامش من بود.

ازت ممنونم ابو! 

خدارو شکر...

خدایا شکرت که پوست من سیاه نیس! تا مجبور بشم بعد از قرنها تلاش اونایی که ضد نژادپرستین ،تازه ببینم یکی از ماها با هزار جور توهین و متلک رئیس جمهور شده! 

خدایا شکرت که تو زاغه نشینای هند به دنیا نیومدم که مجبور بشم مث (دالیتای هندی)موش رو جای جوجه کباب گاز بزنم و تو گند زندگی کنم و سوخت روزانه م از پهن گاو باشه! 

خدایا شکرت که الان قرن ۲۱ مه و من مجبور نیسم مث قبلترا با الاغ برم سرکار و تا یه تاکسی بگیرم رسیدم سر کارم! 

خدا رو شکر می کنم که تو خونواده ای به دنیا اومدم که همه چی حاضر و آماده بود و ۱۲ تا خواهر و برادر قد و نیم قد نداشتم که به نون شب محتاج باشیم و یه جف کفش داشته باشم که با ۱۲ تای دیگه ازش استفاده کنیم . 

خدایا شکرت که تو خونه بیکار نموندم و تونستم از تحصیلاتم یه استفاده ای بکنم 

خدایا شکرت که همیشه مشکلاتم کوچیکن و زود حل می شن! تو خودت می دونی که من ظرفیت و تحمل مشکلات بزرگ و طولانی مدت رو ندارم 

و بالاخره خدایا شکرت که ابو برای همیشه پیش منه و دیگه هیچ جا نمی ره!