روزه دارا نرن تو ادامه مطلب!!گشنه تون می شه اونوخ گناهش می افته گردن من!!این مطلب فقط مال روزه خور با بالاس!!گفته باشم...
ادامه مطلب ...آخ! وقتی ربنای افطارو می زنه،یعنی انگار جون از تن من جدا می شه...دلم قیلی ویلی می ره...دلم می خواد بپرم وسط حلیم و آش سفره افطاری...یاد اون موقه ها می افتم که ماه رمضون تو پاییز و زمستون بود و من همه روزه هامو می گرفتم...
افطاریای مدرسه خیلی می چسبید...به خصوص که اون موقه ها یه گروه 5 نفره بودیم و یکیمون دختر مذهبی بود و شده بود دختر حاجی الماس!! صٌبا وقتی از خونه می اومد بیرون،چادرشو تا می کرد می زاشت تو کیفش و بی چادر می اومد مدرسه!
یه روز افطاری از طرف مدرسه دعوت بودیم به صرف چلوکباب و آش!گفته بودن همه با لباس و روپوش مدرسه بیان!همه جز من،گوش نکردن!یه دخمله بود،هیکلش دو برابر بابای من بود! ما جوجه ها روزه می گرفتیم که اون نمی گرفت!!بهانه شم ضعیفی چشمش بود...چون عینک ته استکانی می زد.
نزدیک غروب،همه رفتیم مدرسه!اون دخمله با یه من آرایش چشم اومده بود زیر اون عینک قطور قد نمکدونش! قبل افطار مدیر مدرسه برامون کلی وراجی کرد... بعدش که ماها سفید شده بودیم از گرسنگی،یه زیلو انداختن تو حیاط مدرسه،گفتن اول نماز بخونین! بعد شیکم! ما 5 تا دوئیدیم صف اول نماز جماعت!اون دخمله هم پشت ما وایستاد!...دختر حاجی الماس هم بغل من وایستاده بود،سجده دوم بودیم که دست من خورد تو گوش اون یکی بغل دستیم!!اونم وسط نماز گفت: بمیری ممو!دردم گرفت! منم گفتم: خوب!ببخشید! سجده رکعت دوم،دختر حاجی الماس،بهم تنه زد: ممو! برو اونورتر! دستامو نمی تونم بزارم زمین! تا وایستادیم رکعت سوم،بغل دستی دختر حاجی الماس مقنعه شو کشید و بلند گفت: اه!چقدر تو بلند بلند ذکر سجده رو می خونی! حواسم پرت شد! معلم پرورشیمون اومد رو به رومون و زل زد تو چشامون و گفت: هیس! یواشتر! بعدش رفت طرف اون چش ضعیفه و من نمی دونم چطوری تو اون گرگ و میش هوا و کورمال کورمال،آرایش چش اونو دید و وسط رکوع رکعت سوم گفت:به به! واسه کی اینقدر مالیدی؟دعای قبل افطارته؟ بعد اون چش ضعیفه هم وسط نماز التماس که به خدا چش خودمه!!به جون ننه م هیچی نمالیدم!
این دختر حاجی الماسم فضول و مدافع حقوق بشر!! وسط نماز برگشته بود ُداشت معلمه رو راضی می کرد که بابا! چشمای خودشه...مام اینور از خنده ترکیده بودیم!
خلاصه نماز خوندنی شدا اون روز! تاریخی!!
بعدُ سر سفره افطاری که برامون تو سالن اجتماعات مدرسه انداخته بودن پیازای چلوکبابی رو از وسط نصف کردیم و باهاش نشونه گیری کردیم!ازین سر تا اون سر پیاز می ریختیم تو مغز و حلق همدیگه!!
یه دفه نمی دونم چی شد که یه پیاز ول کردیم خورد تو صورت مدیر مدرسه مون!انظباطای اون ترممون،همه شد ،17!!اگه بگم اون ۳ نمره می ارزید به اون همه شربازی! دروغ نگفتم!
الان دختر حاجی الماس و اون ۳ نفره دیگه خارج از کشور زندگی می کنن و هیچ کدوم ایران نیستن...
یادش بخیر...اون روزای بید زده دیگه هیچ وخ برنمی گردن....
روح بچگی هامون شاد...
بک استریت بویز(Back street boys)،یکی از همون گروههای به یادموندی هستن که در نوع خودشون بی نظیرن...
این گروه سال ۱۹۹۳ تشکیل شد و کوین(وسطی سفیدپوش ایستاده) و ای.جی(بغل دستی کوین) که هر دو پسر عمو هستنُ اولین اعضای گروهن.این دوتا از بچگی تو گروه سرود کلیسا می خوندن و صداهای پرحجمی داشتن.بعدش دورو رو پیدا کردن آخر از همه هم نیکلاس کارتر(همون مو بوره) به این گروه می پیونده که از همه شون خوشگلتر و خوشتیپتره و قیافه کلاسیکی داره...مثل این شاهزاده های توی قصه هاست...و تک خون گروهه...سومین آهنگی که آپلود شده با صدای گرفته و گرم اونه...
چند سال بعد کوین از این گروه جدا شد و به دنبال حرفه دیگه ای رفت و این گروه از هم پاشید.اوج و سوپر استار بودن این گروه بین سالهای 93 تا 95 ه.بعد از اون دوباره برگشتن و گروهو تشکیل دادن تا امروز.
آهنگاشون بیشتر پاپه و راک لایت...
15 سال پیش،پاییز،وقتی تو جاده های زرد و نارنجی شمال،سید رانندگی می کرد،نوارشونو با نوش نوش گوش می کردیم و تو رویا غرق می شدیم...
من با اولین و سومین آهنگهاییه که این زیر آپلود شده،خیلی خاطره دارم...
چهارشنبه نوشت:اون بالا ،پست یک فنجان از من،هرکی رمز می خواد بگه ها!
این فیلمو راس ساعت 5:15 صبح روز سه شنبه مورخ 89/4/22 گرفتم...
اینجا دقیقا منظره پنجره آشپزخونه سقف خونه من و ابوئه!...کجا؟شمالی ترین نقطه غرب تهران...نزدیک کوه...جایی که می تونی دستتو بزنی به خدا...
گوش بسپرین به آواز گنشجکها...ببین چه غوغایی کردن 5 صبح پدرسوخته ها...
دیروز،تو وبلاگ می می ترکوندیم از مشاعره! من که خیلی خوشم اومد...خیلی حال داد و حظ غریبی بردیم!حالا می خوام با اجازه ش منم،اینجا یه مشاعره شعر نو و کهنه و اصفهانی و حافظی راه بندازم...
دبیرستانی که بودیم،ساعتای ادبیات و نگارش انقدر مشاعره می کردیم که حافظ و نیما و سهرابو حفظ شدیم...خیلی وقت بود مشاعره نکرده بودم و مخم حسابی خاک خورده بود...
هرکسی به زعم خودش می تونه با یک بیت شرکت کنه...
اینطوری که حرف آخر مصرع دومی رو که آخرین نفر گفته،بگیره و بره پایین...
اولیشو خودم با شاعر شیرین سخن،لسان الغیب،حافظ، شروع می کنم:
الا یا ایها الساقی!اد کاسا" و ناولها
که عشق آسان نمود اول،ولی افتادو مشکلها
"الف" بده!
شنبه نوشت:اون پست جدولینگی رمزیه!از خانوما ُاگه کسی رمز می خواد بگه!
صدای جورج مایکل خواننده انگلیسی الاصل،یه صدای خاصه که نه بمه نه توی بینیه...توی حنجره س و در عین حال قوی و نازکه!و همینه که اینقدر معروفش کرده.اون خواننده پاپ و سول(soul) ه که یکی از بهترینا در دهه هشتاده آمریکاس.آهنگاش بلند و ریتمیک و زیباس...و تو تیتراژ اکثر فیلما ازشون استفاده می شه...
اوایل خوانندگی این شکلی بود...خوش تیپ و خیلی گوگولی مگولی و ساده...
اما الان 180 درجه تغییر قیافه داده و خوب خیلیا می دونن که هموسکچوآل یعنی هم*جنس *بازه...تو یه مصاحبه ازش سوال شده بود که چرا این مساله رو مخفی نگه داشته که اون هم متعاقبا" جواب داد:نمی خوام از نظر روحی به مادرم ضربه ای وارد بشه...چون این مساله رو خوب نمی دونه...
من فک می کنم اکثر کسایی که زیبایی خاصی دارن و خیلی تو چشمن و معروف هم هستن،به این مساله گرایش زیادی پیدا می کنن...نمونه ش همین جورج مایکل ،ریکی مارتین و الی آخر...
این آهنگش رو که این پایین براتون می زارم ،خیلی به گوشتون آشناس...آهنگ سریال کارتونی با خانمان ه...
دانلود کنین و لذت ببرید...
I'm never gonna dance again
ّّمی دونید چیه؟من یه عالمه دوست با سلیقه و خلاق و کدبانو دارم!این کدبانوگریشون در حدیه که من فکر می کنم اگه خواستم دعوتشون کنمُ چه گلی به سرم بگیرم؟یعنی اگه من نتونم یه غذای جدید مث این کیک مرغ پایین درست کنمُ خودمو از بالای این وبلاگ پرت کنم پایین؟یا از الان برم غذاهای جدید بپزم؟منم می تونم این همه غذا رو باهم درست کنم آیا؟
البته و صد البته که در مورد کدبانوگری من که هیچ شکی نیس!
خوب!حالا که که هیش کدومتون گزارش مصور نداشتینُ من با این عکسا دُز خوش گذشتگی رو بهتون یادآوری می کنم!
یکشنبه خیلی خوش گذشت...من که اولش وسط این کیک مرغه بودم...و بعدشم ۱۰۰ دفه رفتم رو این میزه و واسه خودم چرخیدم!
اینم میز عصرونه!(ببخشید شام!!)اون ظرف سوپ خوریه رو می بینین؟توش پر از آش جو با پیاز داغ و کشک تازه بود!بعد از اینکه از کیک مرغ فارغ شدمُ پریدم تو آش!یعنی دقیقن پریدماااااااااااااا!فک نکنین یه وخ خدای نکرده با ملاقه برای خودم کشیدم!!عین آش جوهای حاج خانوم(مامان بزرگم) شده بود دور از حالا!!
کدبانو خانوم!من از پریشب تا حالا دارم اون کیک مرغو مزه مزه می کنم ببینم چی توش ریخته بودی که دستورشو ازت بدزدم!
بعدشم من زودتر از همه رفتم و اون خورشید خانوم سرخابی!!همه رو خورد!!(منو کتک نزنیاااااااااا خورشید جان!!!)
بعدن نوشت:خیلی خوچ می گذره و معده گنده ای می طلبه اگه بعد همچین مهمونی ای،بری رستوران لمزی و یه پٌرس بشقاب مرغشو بزنی به بدن و بعد بری یه شیشه آبلیمو روش بخوری که همه اینارو بشوره ببره پایین!!
بعدن نوشت 2: راستی اون کیف صورتیه مال کی بید؟من ازونام می خوام!!