عطــــــــــــربرنــــــــــــج
عطــــــــــــربرنــــــــــــج

عطــــــــــــربرنــــــــــــج

مرا آرامش آرزوست...

خدایا!مرا برهان!

یعنی هر جوری که می تونی منو بردار بنداز وسط آرامش و راستی و عشق و محبت!

از این همه استرس مزخرف!!! خسته شدم!آقا من اگه نخوام مفید باشم باید کی رو ببینم؟

می خوام برم تو خونه م پچپم و فقط بخوابم!

ازین روزهای سرد و بیخود و پر استرس متنفرم!

سرازیری با شیب تند!

زندگی من این روزا افتاده رو دور تند!

هی روز می شه بعد ظهر می شه بعد شب می شه! دوباره صبح می شه! تابستون می شه پاییز!پاییز می شه زمستون!لابد زمستونم تو یه چشم به هم زدن می خواد بشه بهار!!بعد دوباره این چرخه تکرار می شه و یه دفعه چشم باز می کنم و می بینم عمرم گذشته!

اونوقت چی مونده برام؟هیچی!! یه مشت خاطره!‌یه مشت عکس و شایدم یه مشت کار خوب و بد!

خدایی ما ازین زندگی چی می خوایم؟فقط کار و کار؟فقط مسافرت و تفریح؟فقط پول؟ فقط همسر؟

یعنی اگه من الان یه حساب بانکی تپل داشته باشم یا شغل خوب داشته باشم همه چی حله؟یا اگه الان یه سفر دور اروپا برم و برگردم تمام افسردگیهام درست می شن؟زندگیم رنگ و لعاب به خودش می گیره؟همه اون حسهای بد مثل قطره آب می شن و تو زمین فرو می رن؟

یا مثلا؛ اگه همسر خوب داشته باشم برای بقیه زندگیم کافیه؟

نه! من مطمئنم اگه به همه اینا هم برسیم باز برای بهانه جویی و افسردگیهامون دلیلای دیگه می تراشیم!

به یه بهونه دیگه آویزون می شیم و می گیم چون بچه نداریم بدبختیم!چون فلان در آمدو نداریم بیچاره ایم!چون تو ایران زندگی می کنیم٬ به هیچ جا نمی رسیم!فقط منتظریم تا یکی یه چیزی بگه و حرفی ببافه تا تموم دلایل نگرانی و ناراحتیهامونو بندازیم گردن اون!تازگیها شنیدم هر چی می شه ملت می ندازن گردن تورم و گرونی!

دو تا راننده تاکسی با هم دعواشون می شه و کارشون به گیس و گیس کشی می کشه٬ می گن تقصیر گرونیه!مادره بچه شو می زنه٬می گن اعصابش از خرج گرون خورده! مغازه داره تا یه سوال ازش می کنی٬ پاچه تو می گیره٬ می گن بدبخت فروش نداره...داره جمع می کنه!

همه اینا درست!‌اما تا کی می خوایم برای بد بودنهامون ٬دلایل پوچ بیاریم؟خوب گیریم که دلیل آوردیم٬ آیا همیشه زندگی همینه؟همیشه باید دلیل تراشی کرد؟همیشه باید لحظه ها رو خراب کرد و زندگی رو تلخ کرد؟

نه!

ببینید من دانای کل نیستم! اما خیلیها رو می شناسم که همینطوری هم لحظات خودشون رو خراب می کنن ٬هم موج منفی برای اطرافیانشون می فرستن و زندگی اونها رو هم مسموم می کنن!

می شه خوش بود و قدر زندگی رو دونست!‌وقتی کاری از دستت بر نیاد٬وقتی نتونی فریاد بزنی٬پس بهتره خیلی آروم بشینی و زندگیتو بکنی...قدر زندگی ای که به سختی به دست اومده و برای به دنیا اومدنت٬ خونواده ت سختی کشیدن و وقتی به ثمر رسیدی٬ زحمات زیادی به پات ریخته شده٬بفهمی...

و بهتره این رو هم بدونی که زندگی دیگه هرگز بر نمی گرده!‌مثل قطرات آبی که از میون انگشتات می ریزه کف خیابون و فقط کف خیابونو خیس می کنه و به هیچ کجای دنیا هم بر نمی خوره!

پینوشت:به قول بانو!!خدایا اگه چیزی بهم می دی تو رو به جون هر کی که دوست داری و دوستت داره،بعدش اینقدر اذیتم نکن!!!حالا انگاری من خواستم برام ازون بالا قلنبه بفرستی بیاد پایین!! بابا جون خودت دادی،دیگه این همه اذیت نداره که! بزار حداقل لذتشو ببرم!!! مردم از بس استرس کشیدم!

کله می کنیم!

یعنی من الان می خوام کله یه نفرو بکنم!

یه نفر به نام آقای ز*نوز*ی!نویسنده نامداری که تحصیلات عالیه دارن و رمانشون برنده جایزه شده اما فروش خوبی نداشته!

دیشب تو برنامه کارنامه،رگ گردنش باد کرده بود و هر چی دلش خواست به نویسنده ها و رمانها گفت...

گفت این مردم واسه چی رمان می خونن؟واسه چی کتابهای روشنفکری نمی خونن؟

اون کی هم اظهار تاسف می کرد!

من نمی دونم این یعنی چی؟تازه باید برن خدا رو شکر کنن که مردم دارن کتاب می خونن! کتابی که دیگه یار مهربان خیلیها نیست!

می گفت مثلا یه دختر 20 ساله بره کتاب روشنفکری بخونه!خوب بره بخونه!کی جلوشو گرفته؟اما در کنار اون می تونه رمانهای لطیف رو هم بخونه!رمانهایی که راه و رسم زندگی رو بهش نشون بدن...بهش بفهمونن که اسیر گرگهای جامعه نشه...نسبت به مسایل اطرافش دید پیدا کنه...راه حل داشته باشه...یه دختر 20 ساله زندگی می خواد نه روشنفکری و بوی دود سیگار برگ و قهوه تلخ اسپرسو!

آخه آدم تو مملکتی که درصد کتابخوناش اینقدر پایینه،می یاد اینطوری یه قشر رو می کوبونه؟آقا جان! اگه کتاب شما تو چاپ دوم گیر کرده،این چه ربطی به ملت داره؟چه ربطی به رمانهای عاشقانه داره؟

خوب سلیقه ایرونیا اینطوریه! از اول باید فرهنگ سازی می شده که نشده! حالام که نشده چرا اینقدر می کوبینینش!

از رمانهای عامه پسند درسهایی می شه گرفت که تو هیچ کتاب روشنفکرانه ای نیست!

آخه مردم یه جامعه که همه نمی تونن فیلسوف باشن !

رمان یعنی سرگرمی...یعنی آموزش!یعنی بتونه یه چیزی بهت بده!درسته که این کتابهای روشنفکری ممکنه چیزی به تفکراتتون اضافه کنه اما خیلیهاشون سر و ته ندارن!عاری از جریان عادی زندگین و می خوان چیزی رو به آدم تحمیل کنن! انسانها هیچوقت زیر بار زور آمهای دیگه نمی رن...چه برسه به اینکه زیر بار زور کتاب برن...کتابی که مخ آدم رو برای فهمیدنش تیلیت می کنه!(البته منظورم همه کتابهای روشنفکرانه نیست!)

اگه اینطوریه باید یه بحثی هم بزارن که رمانهای روشنفکرانه رو حسابی زیر سوال ببرن!چون هر دو تو جامعه روی یه سکو وایستادن!

چون بحث بحث سلیقه ست نه رده بندی!

خلاصه هر کی این برنامه رو ندیده،ضرر نکرده!چون فقط توهین بود و بس!

فرداش نوشت:این بالا و پایین پریدنای کارشناسایی مثل ز*نوزی،و این همه جیغ جیغ سر رمانهای مردمی،نشون می ده که رمان ایرانی داره جا می افته و برنده میدونه!

خواهشا هی رمان خارجی،رمان خارجی نکنید!چون رمانهای خارجی ای که جایزه گرفتن،همه موضوعات عشقی-اجتماعی دارن و مردم پسندن! مثل چی؟مثل رمان" به راستی دوستت دارم" اثر خانم "سیسیلیا آهرن" که پر فروشترین شد و از روش فیلمی به همین نام ساخته شد...

خرید با اعمال شاقه!

دیروز با جمعی از دوستان عزیزی که خیلی خوش مشربن و خداییش خیلی باهاشون خوش می گذره،رفتیم خرید!

من می خواستم چند تا کتاب (که یکیش کتاب خانم شیردله) از شهر کتاب و لباس تو خونه زمستونی از پاساژ بخرم...

وارد کتابفروشی که شدیم،من کتابهای محبوبمو انتخاب کردم و کوبوندم رو پیشخون!دوستم گفت این همه کتاب بار کردی،خدایی می خونی؟ با افتخار گفتم :بعله که می خونم! اینا تا 2 هفته دیگه تمومن!اون یکی دوستم خندید و گفت: زودباش حساب کن بریم لباس فروشی!! اومدم کارت بکشم که یارو گفت: خانوم کارت خون خرابه! گفتم پس من می رم پول می گیرم می یام! آقا جان! ما این کتابای زبون بسته رو گذاشتیم تو شهر کتاب و د بگرد دنبال ای.تی.ام!! همه ای.تی.ام ها دو پشته صف بود! 3 نفری ازینجا به اونجا می دوییدیم!خلاصه پول گیرمون نیومد هیچی!پاهامون داغون شد ایضا"!گویا دیرزو یارانه مارانه ریخته بودن تو حسابا و دوباره مملکت قطع بود از بیخ!!!

آخر سر درب داغونو و دود گرفته!!رفتیم کتابفروشی و وایستادیم وسطش و تمام جیبامونو خالی کردیم تا پول کتابای من بشه! خلاصه هر چی پول داشتیم دادیم بابت کتاب و خدا رحم کرد فقط یه مقداری واسه برگشت داشتیم که پیاده نریم خونه احیانا" !!

القصه به زور کتاب خریدیم و به لباس هم نرسیدیم! اما اون وسط مسطا یه هویی یه چند تومنی پول ته جیبمون پیدا کردیم و رفتیم ازین اسنک خوشمزه ها زدیم به بدن!! آی چسبید!! آی چسبید!!

جاتون خالی!خرید دیروز عالی بود...اما تجربه شد تا دیگه به امید ای.تی.ام بلند نشم برم بیرون!یه دفعه از زور خوش شانسی ممکنه مفلس بشم و دستم به جایی بند نباشه!


تکه ای از من...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خیانت با طعم دوستی!

از نظر شما خیانت یعنی چی؟یعنی از پشت خنجر زدن؟یعنی دروغ؟یعنی خباثت؟یعنی چی؟

هر روز و هر روز آمار طلاق داره بالا می ره و یک وکیل دعوی خانواده می گفت: 90 درصدش به خاطر خیانته!

اما اینکه خیانت از چه نوعیه،هنوز واضح نیست...

همیشه وقتی می خوایم کلمه خیانت رو معنی کنیم، زن یا شوهری تو نظرمون می یاد که دور از چشم همسرش رفته با یکی دیگه ارتباط برقرار کرده یا دوست شده و حالی به هولی!

اما خیانت می تونه خیانت آدمها به هم دیگه هم باشه...مثلا" یه همکار یا آشنا هم می تونه بهت خیانت کنه...می تونه خیلی شیک بره زیر آبتو بزنه...حالا این زیر آب زدن می تونه سر یه حرف کوچیک باشه یا یه مساله شخصی...

می تونه یک کلاغ چهل کلاغ کنه یا از کاه کوه بسازه و بخواد طرف مقابلش رو اذیت کنه...یا خصومت شخصی خاصی داشته باشه و بخواد یه کارایی بکنه...

نمی تونم بگم این کار بده یا خوب!چون هزار و یک دلیل پشت این قضیه ست و شاید هم از نظر خیلیها دلیلش موجه باشه...شاید اگه منم یه روزی دیدم،یه قضیه ای داره به ضررم تموم می شه و به نفعم نیست،این کار رو بکنم...اما در مورد من درصدش کمه!چون من تا اونجایی که می تونم قاطی این بازیا نمی شم و با خودم می گم الان اگه من برم برای کسی بزنم یه روزم یکی پیدا می شه که برای من بزنه!

اما اینکه کسی از انگشت نبریده خون دربیاره از نظر من آدم جالبی نیست...باید یه کم روی خودش کار کنه...از کاه کوه ساختن و خبر بردن و خبر آوردن و دخالت تو امور این و اون واقعا غیر قابل توجیهه...به اینکه یکی بیاد دخالت کنه و بعد حرف ببره و حرف بیاره و دو به هم زنی کنه و بخواد این ازون جدا کنه و خودش وسط بیفته تا خودش مهم بشه ،می گن خیانت!این آدم مطمئنا آدم ناموفقیه و کمبودهایی داره که می خواد با این کارها جبرانشون کنه...


پینوشت: این پست مخاطب خاص ندارد و حدود دو ماه پیش نوشته شده و امروز آپ شده است!

پینوشت 2: نانازی!! دیشب خوابتو دیدم!!!


روزهای تند!

باورم نمی شه!! یعنی امروز ۵ شنبه ست؟چقدر زود گذشت! نه؟

شایدم به خاطر اینه که شنبه تعطیل بوده و ما هم ۵ شنبه٬ جمعه و شنبه رو به هم چسبوندیم و این هفته زودتر گذشته!

اینم بگم که واقعا مشغله این هفته م زیاد بوده...کار ما تازه شروع شده...و حجم از پارسال هم بالاتره!

خدا کنه همیشه این شنبه ها تعطیل باشه!یعنی گیر من رو این شنبه هاست...

همیشه منتظرم تا هفته به آخر برسه...اما متاسفانه این عادت خیلی بدیه!چون روزهای دیگه ای رو که باید بسازمشون٬ از دست می دم...چون فرصتهام رو از دست می دم...

البته خیلیها اینطورین!‌شاید فقط من تنها نباشم!اما خوب چه می شه کرد...هر کاری بکنم ازین شنبه ها بدم می یاد!

این شنبه موذی اگه هزار جور طلا و جواهر و خبرخوش و هوای خوب به خودش آویزون کنه٬ ازش متنفرم...

ای کاش همیشه تعطیل باشه!

ازین عبارت یاسی خیلی خوشم اومد!اینجا می زارمش:

در پی این رنج گنجی نهفته است...

هر تغییر و تحولی نشانه خیر و صلاح و سیر الهی ست...

از تغییر نمی هراسم چون بهترین است...

اراده خدا در این امر تحقق می یابد که زندگی من بهتر شود...

تو را می پرستم!

همیشه بهت ایمان داشتم و دارم...

همیشه دوستت داشتم و دارم...می دونم که خیر منو می خوای! می دونم که هیچ چیزت بی حکمت نیست!می دونم که بهترینی...

می دونم که همیشه پشتمی...مثل کوه!

از رگ گردن به من نزدیکتری...

می دونم هستی...همینجا لا به لای نسیمهای خنک پاییزی...لا به لای برگهای رنگارنگ پاییزی...

می دونم قادر مطلقی...

می دونم جای حق نشستی...

می دونم که وبلاگ منو می خونی...

پس تو هم می دونی که تو همیشه خدای منی!که عاشقانه دوستت دارم...

می پرسمت...

بچه مگس!

اعتراف می کنم که از وقتی دیدمش،هیچوقت فکر نمی کردم که روزی از یک حشره که منفور همه عالم و آدم است و همه می گویند روی گند می نشیند و به عبارتی،کثیف است،خوشم بیاید!

حشره ای که یک روز پاییزی نمی دانم از کجا به خانه مان آمد و برایم ماندگار شد!

صبحها با وز وزش مارا از خواب بیدار می کند...گویی او هم به وجودمان عادت کرده و دوستمان دارد و طبیعتش را گم کرده!چون به هیچ وجه اطراف چاه حمام و آشپزخانه نمی گردد و بیشتر روی گلهای مصنوعی داخل گلدان فانتزی می نشیند...

می دانید؟دوستش دارم! همیشه هست و همیشه هم وز وز می کند!انگار یک جورهایی معصوم است!کثیف نیست!

حتما از پشت مانیتور به این افکار من قاه قاه می خندید!به خدا خنده ندارد!خوب مگر چه می شود؟همه در خانه هایشان پرشین کت و  تریر و کاکادو دارند و ما هم یه بچه مگس بامزه داریم!البته بامزه که چه عرض کنم؟یک بچه مگس حیوونی داریم که راهش را گم کرده و از دسته مگسها دور افتاده است...خوب ما علایقمان کمی با بقیه فرق دارد!!!

جای تعجب دارد...بد جوری به او عادت کرده ایم!دیروز در مقاله ای نوشته بود٬ عمر مگسها فقط ۲۴ روز است!‌

یعنی یک مگس در طول ۲۴ روز زندگی خود هم کودک است٬بعد نوجوان می شود٬جوان می شود٬بزرگسال و بعد پیر می شود و می میرد...

و من هر روز به این فکر می کنم که چند روز از آن ۲۴ روز مانده و چند روز از ۲۴ روز گذشته است؟

راستی بچه مگس من امروز چند ساله می شود؟

تکین حمزه لو دوستان رو بقیه ش کلیلک کنن!

ادامه مطلب ...

حس بد حسادت!!

یعنی واقعاها!! حسادت عجب چیز بدیه! عجب خانمان براندازه!

چقدر دور و بر آدم پر از آدمهاییه که چشم ندارن یه چیز کوچیک رو به تو ببینن!حالا خودشون ازون بزرگترش رو دارن...بهترش رو دارن اما چشم ندارن کمترش رو به تو ببینن!

متاسفم...خیلی متاسفم...

برای خودم متاسفم که تو همچین دنیایی زندگی می کنم و برای آدمهایی متاسفم که هر روز با این حس از خواب بیدار می شن و با همین حس شبها به خواب می رن...

البته دلسوزی دارن نه تاسف!

عید نوشت:عید همگیتون مبارک عزیزان...تعطیلات حسابی خوش بگذره...بدونید چه خاموش چه روشن،دوستتون دارم...