-
معرفی کتاب(گوشه های پنهان)
پنجشنبه 14 شهریور 1392 08:20
نام:گوشه های پنهان نویسنده:مریم فولادی نشر : علی این کتاب رو از این جهت دوست دارم که نثر آروم و دلنشینش به خاص بودنش کمک کرده.این کتاب یک عاشقانه آرامه که به دور از تنش و گره های کوره... برای خواندن خلاصه رو ادامه مطلب کلیک کنید... ستایش دختر معمولیه که با خانواده داییش زندگی می کنه و در کتابفروشی داییش هم کار می...
-
روزهای زندگی...
سهشنبه 12 شهریور 1392 08:58
یه روزایی هست که اینقدر حالت خوشه و همه چیت منظمه که دلت می خواد تا آخر دنیا فریاد بکشی از خوشی... اما یه روزایی هم هست که همه چی در نظرت تیره و تاره... یه روزایی هم هست که همچین بی تفاوت و بدون تغییر می گذرن که حسابی حوصله ت رو سر می برن! یه روزهایی هم هست که حس می کنم فکر و خیال زیادی می کنم و سرم می شه اندازه یه...
-
قول بده...
یکشنبه 10 شهریور 1392 08:59
دخترکم... به من قول بده که همیشه سالم،شاد،آرام و دوست داشتنی باشی... قول بده که از صدای زوزه گرگها و سگهای وحشی نترسی و هر بادی تو را نلرزاند... به من قول بده که به هر نجوای عاشقانه ای دل از کف ندهی و هر نگاهی را عاشق نخوانی... بگذار تندباد حوادث نزدیک شود،اما هرگز اجازه نده که ساقه ظریفت را بشکند... از هر مشکلی نهراس...
-
یادگاریهای وابستگی...
شنبه 9 شهریور 1392 08:45
نمی دونم تا حالا کدومتون دچار این حالت شده؟ یه زمانی می یاد که فکر می کنی،یکی از خصوصیات غلیظت،که باید تعدیل می شده و کمرنگ،تقریبا" از بین رفته و دیگه زمین به آسمون بیاد،اونقدر غلیظ و پررنگ نیست! برای همین وقتی یه اتفاقی قریب الوقوعه و می دونی به اون خصوصیت ربط داره،با خیال راحت فکر می کنی: مطمئنا" دیگه اون...
-
به...
پنجشنبه 7 شهریور 1392 08:33
به تمام فرشتگان کوچکی که دنیا نیامده،رفتند و کودکانی که دنیا آمدند اما نماندند: زمین جای شما نبود... خوش به سعادتتان که بهشت سرزمینتان بود... تمام زیباییهای ازل و ابد ارزانیتان... روی ابرها که پرواز می کنید،یادی هم از زمینی های پر گناه و بی خیالی بکنید که قرنهاست بهشت و بهشتی بودن را از یاد برده اند... همان بهشتی که...
-
سلامی از زیر غبار یک روزه وبلاگی...
چهارشنبه 6 شهریور 1392 08:23
این اتوماتیک آپ کردنم آدم رو تنبل می کنه... شنبه و یکشنبه به چیدن لباسهای فسقلی و تمیز کردن کمد خودم گذشت...یعنی اگه دونه و نوش نوش نبودن من نمی دونم،چطوری می تونستم این همه لباس بیخودی رو بریزم بیرون و کمد یه ساله م رو جمع کنم! صبح روز تولدم که بیمارستان بودم برای چک آپ و سونو تا ببینم این دونه برنج دوست داشتنی در چه...
-
یک اتفاق سبز...
دوشنبه 4 شهریور 1392 08:40
چشم به هم زدم،روز تولدم از راه رسید... روز تولدی که امسال با حس دیگه ای عجینه... پارسال این موقع حتی فکرشم نمی کردم که تو این روز من منتظر باشم... چقدر زندگی آدما تغییر می کنه... هیچ سالی مثل سال قبل نیست و مدام در حال تغییر و تحوله و اتفاقات جدید تند و تند پشت سر هم ردیف می شن... بعضی وقتا اینقدر اتفاق جدید و مهم تو...
-
خوبی عزیزکم؟
یکشنبه 3 شهریور 1392 08:37
امروز می خواهم حالت را بپرسم ظریفترینم... خوب هستی موش کوچک من؟ در آن دنیا خوب می خوابی؟خرس قرمز رنگ کوچکت چطور است؟ بالش آرزوهایت نرم هست؟با این بالا و پایین رفتنهای من در خانه،که اذیت نمی شوی؟ می دانم که آب بازی را خیلی دوست داری...آخر وقتی حمام می روم و دوش آب ولرم می گیرم،حس می کنم پا می کوبی و شیطنت می کنی......
-
آغاز روزهای شهریوری...
شنبه 2 شهریور 1392 08:40
خوب بالاخره دفتر شغلی من هم به پایان رسید و بسته شد... اینو نمی دونم که می تونم بعد از مرخصی زایمان برگردم سر کار یا نه...چون همه چیز بستگی به شرایط بعد از این مرخصی داره و اینکه باز هم می تونم با یه بچه کوچیک به اون کار پر استرس و خاص برگردم یا نه! 5 شنبه که رفته بودم برای خداحافظی،مدیرم مثل چند وقت پیش که ضمنی بهم...
-
معرفی کتاب(در چشم من طلوع کن)
پنجشنبه 31 مرداد 1392 08:40
نام:در چشم من طلوع کن نویسنده: اعظم طیاری انتشارات:شادان این رمان بسیار ماهرانه نوشته شده و اعظم طیاری نشون داده که می تونه از پس نوشتن رمانهای پلیسی-عشقی و پرحادثه خوب بر بیاد. برای ادامه داستان رو "بقیه ش" کلیک کنید... این رمان داستان زنی ست که درگیر مسایل شوهر سابقش می شه و مجبور می شه که بار زندگی قبلی...
-
تمام شد!
چهارشنبه 30 مرداد 1392 08:30
امروز پشت کامپیوترم در شرکت نشستم و روشنش کردم... سیستم که بالا آمد،فلشم را از کیفم در آوردم و به کیس زدم.بعد تمام فایلهای شخصی ام را روی آن کپی کردم... دکمه شیفت دیلیت را که زدم،سیستم پیغامی داد و به آنی همه چیز پاک شد...همه چیز! گویی تمام سابقه کاری من به داستانها پیوست و محو شد...گویی این چندین و چند سال من هرگز...
-
به جان خودم دختره!
سهشنبه 29 مرداد 1392 08:40
آیتم1) خانمی در مطب دکتر: به سلامتی ماههای آخرین دیگه؟پسره دیگه نه؟ ممو: نه! دختره! ایتم2) همکار ممو: به سلامتی کی ایشالا فارغ می شین؟پسره؟ ممو:نه والا!دختره! آیتم 3) آرایشگره:ای جونم!چه شکم گرد و با مزه ای داری!! مشخصه که پسره!درست گفتم؟ ممو: وای نه!! دختره! آیتم 4) مادرشوهر دوست ممو: ماشالا...از قیافه ت معلومه که...
-
کاغذ دیواری
یکشنبه 27 مرداد 1392 08:28
نازنینم... همین چند وقت پیش که در آن مغازه دکوراسیون شیک،با ذوق و شوق کاتالوگها و بروشورها را ورق می زدم تا برای اتاقت،بهترین رنگ و طرح را انتخاب کنم،دخترک شش ساله زیبایی را دیدم که موهای بلوطی رنگ و لختش را دم موشی بسته بود و همراه مادر و مادربزرگش،برای خرید آمده بود... بازوی دخترک نمی دانم به کجا گرفت که زخمی شد و...
-
قابلمه های نشسته!
شنبه 26 مرداد 1392 08:45
می دونین؟حرف نگفته مثل یه قابلمه نشسته می مونه! از همون قابلمه هایی که انقدر بزرگه و چرب و چیلی و کثیفه که نمی تونی تو ماشین ظرفشویی جاش بدی!از همونایی که توش مرغ یا لازانیا پختی و با قویترین شوینده ها هم تمیز نمی شه و باید بزاری چند روز بخیسه تا بتونی بتراشیش... اما می دونین چی سخته؟شستن همون قابلمه هه که داره تو...
-
معرفی کتاب(اینجا نرسیده به پل)
جمعه 25 مرداد 1392 09:18
نام: اینجا نرسیده به پل نویسنده: آنیتا یار محمدی نشر: ققنوس این رمان رو از این رو توصیه می کنم چون نویسنده ش فوق العاده جوونه و داستانش سبک خاصی داره.چون به قول همه به عنوان اولین کار یک نویسنده اثر در خور توجهیه.فقط امیدوارم نویسنده جوونش تمام استعدادش رو تو این کتاب نریخته باشه و کارنامه هنریش فقط با این کتاب بسته...
-
تابستان هم می شکند...
سهشنبه 22 مرداد 1392 08:25
وقتی مرداد از نیمه می گذره،کمر تابستون هم می شکنه... انگاری تابستون با 20 مرداد تموم می شه و بعد نوید پاییز طلایی رنگ از دور دستها چشمک می زنه... شهریور که بیاد،دیگه خورشید رنگ پریده می شه و یه غمی تو هوا می پیچه که نمی دونی چیه؟از کجاست؟چرا تو دل تو نشسته؟روزها کم کم کوتاه می شه و شبها بلند...اونقدر بلند که انتهاش می...
-
کتلت گشنیز
دوشنبه 21 مرداد 1392 08:25
این نوع کتلت رو فکر کنم همه بلد باشن.با گشنیز تازه، خوشمزه تر هم می شه... دستورش رو از چی بپزم برداشتم. برای اینکه کتلت وا نره بهتره کمتر ورزش بدید و فقط یه تخم مرغ استفاده کنید... بزنید به بدن و لذت ببرید... پینوشت: دوستان عزیزم...کامنتدونی فعلا" بسته ست... دوست نوشت: هر بار کسی از خواننده های خاموش عزیز و فهیم...
-
یکشنبه ها
یکشنبه 20 مرداد 1392 08:25
باز یکشنبه شد و من باید برایت بنویسم... آن روزها هرگز یکشنبه ها را دوست نمی داشتم چون شلوغ بود و پر کار! اما حالا به خاطر تو باید بدترین چیزها را هم دوست بدارم. باز ذهن من به دنیایی کشیده می شود که جدا از این دنیای فانی ست و از ازل سرشته شده... باز هم باید عکس کوچکت را زیر مطلبم آپلود کنم تا بعدها بدانم در این تاریخ...
-
روز ما شدن...
پنجشنبه 17 مرداد 1392 12:30
باورم نمی شه که این روز رو فراموش کرده باشم... 17 مرداد!! روز یکی شدن...روز ما شدن رو!! روز یه این مهمی رو... و روز ساخته شدن این وبلاگ... یعنی هر سال 17 مرداد،دمبل و دیمبل راه می نداختم این وسط... اما امسال اینقدر درگیر و مشغولم که یادم رفت به کل! از همینجا بهت می گم: مرد من! ششمین سال به هم پیوستنمون مبارک.... امسال...
-
تشکر ویژه از دوستانی که کتابم رو تهیه کردند و خواندند...
پنجشنبه 17 مرداد 1392 08:31
در پی خبر خوبی که دیروز از نشر بهم رسیده جا داره از دوستانی که کتابم رو تهیه کردن و خوندن و کامنت گذاشتن،یه تشکر ویژه بکنم. در ادامه مطلب بدون ذکر اسم، نظرات و ابراز احساسات از طریق دوستان عزیزی که تا این لحظه خودی نشون دادن و نظرشون رو تو وبلاگ ثبت کردن براتون می گذارم...بقیه دوستانی که کامنتشون اینجا نیست،هم فقط خبر...
-
زنبورک...
چهارشنبه 16 مرداد 1392 08:27
زنبورکی کارگر مسلکم که شفیره فروردین را شکافته ام و آفتابگردان پوش شده ام . صبحها با طلوع به دشت می روم و با خواب ناز خورشید به کندو باز می گردم.سبد آرزوهای من به اندازه گلبرگ پیری در همین حوالی ست. بامدادان در کندوی شیرینم به حرفهای سرباز پیر گوش سپرده بودم .برایش گفتم که آرزویم نوشیدن شهد سیب سرخی ست که عطر آن از...
-
اهل قلمهای درب داغان!
سهشنبه 15 مرداد 1392 08:30
امروز پستی در مورد چیزی نوشتم که خیلی سریع دیلیتش کردم!! اصلا بیخیالش شدم... فقط بدانید که یکی ازدغدغه های این روزهای من،اوضاع فعلی ست و اینکه آیا دولت جدید به اوضاع اهل قلم سر و سامان می دهند یا خیر؟ اهل قلمی که این روزها درب داغان شده اند و هر جوری که بتوانند به آنها گیر می دهند و حالشان را در شیشه می کنند... آخر...
-
باربی موطلایی
یکشنبه 13 مرداد 1392 08:35
گردک فسقلیم! می خواهم بدانی که همه اسباب بازیهایت را برایت در ویترینی که با وسواس سفارش داده ام،چیده ام... در دکور بالای تختت،همه چیز پیدا می شود!لوسیون،روغن ماساژ،فلاسک کوچک برای شیرخشکت،دستمال مرطوب خوشبوی چیکو،ظرف غذای چیکو،قابلمه های قرمز کوچک مخصوص برای پختن پوره و گوش پاک کن و مجموعه داستانهای دخترانه آمبر براون...
-
گزارش جهازگیری!
شنبه 12 مرداد 1392 08:25
این جهازگیری دخترک ما چقدر طول داره! یعنی هر چی می خری تموم نمی شه!انقدر خرده ریز داره که خدا بگه بس!هر چی می خری می بینی یه چیزی کمه!! حالا خدا رحم کرد،بیشترش رو دونه و دوستش و نوش نوش رفتن دنبالش،وگرنه من که با این همه مشغله سر کار و تو خونه نمی رسیدم!! از لحاف و تشک توی نی نی لای لای بگیر تا لحاف تشک توی تخت و کریر...
-
معرفی کتاب(تکه ای از آسمان)
پنجشنبه 10 مرداد 1392 10:32
نام: تکه ای از آسمان نویسنده: بیتا فرخی ناشر: شادان من این کتاب رو واقعا دوست دارم...همه چیز سرجاشه و منطقی و بدون سوتی! خیلی هم داستانش شیکه! برای خوندن خلاصه داستان رو بقیه ش کلیک کنید... قهرمان داستان این کتاب،دلارام از طبقه متوسط جامعه ست و دختری تحصیلکرده و محکم و منطقی ست...یعنی به راحتی دل نمی بازه و آخر داستان...
-
اگر تو بودی...
چهارشنبه 9 مرداد 1392 08:23
یادت می آید؟ 15 سال بیشتر نداشتم!آبله مرغان گرفته بودم چنانکه نای از جا برخاستن نداشتم؟آنقدر این بیماری سخت بود که تمام بدنم می سوخت و آتش می گرفت... تابستانی بود بس طولانی و گرم...با مخلوطی از کارنامه های امتحانات ثلث سوم و امتحان فاینال زبان! چقدر سخت بود...گلویم می خشکید و مادرم قطره قطره آب در حلقومم می ریخت...تب...
-
تلنگر وبلاگنویسان خلاق!
دوشنبه 7 مرداد 1392 10:10
خواسته های پارسال تا امسالم رو زیر رو می کنم...می خوام ببینم که به چند تاشون رسیدم به چند تاشون نه! بعد به این نتیجه می رسم که هیچوقت از خدا خواسته نامعقولی نداشتم که مخالف شرایط باشه یا خیلی بزرگ باشه که از ذهن آدم خارج باشه و حتی نشه بهش فکر کرد.اما یه جا به خواسته ای رسیدم که از نظر خودم عملی شدنش مثل یک معجزه...
-
کودک نرم و نازک...
یکشنبه 6 مرداد 1392 08:25
کودک نرم و نازکم... نمی دانستم آنقدر قوی شده ای که می توانی آی پد کوچک مرا جا به جا کنی... چند شب پیش وقتی آن را برای ثانیه ای روی شکمم گذاشتم تا روی مبل جا به جا شوم،چنان ضربه ای به آن زدی که آی پد بالا پرید!! نمی دانم این ضربه از کجا بود؟از پاهای تو یا از دستهای نرم و نازکت؟ آنقدر خوشم آمد که به قهقهه...
-
روزهای شلوغ تابستانی
شنبه 5 مرداد 1392 11:56
این روزا خیلی شلوغم...خیلی... اینقدر که نمی رسم وبلاگ بنویسم...سر کار که خیلی شلوغم و دارم کارها رو تحویل همکارم می دم و تو خونه هم همه ش دارم راه می رم و گردگیری و تمیز می کنم... دیشب همه خونه ما بودن و واقعا تو کمک و آماده کردن اتاق جوجه برنج،سنگ تموم گذاشتن...هم از نظر خرید سرویس سیسمونی و هم چیدمانش ... هم گفتیم و...
-
معرفی کتاب(دلدادگان)
پنجشنبه 3 مرداد 1392 08:23
امروز می خوام کتابی رو معرفی کنم که برای رمانخونای جوون خوبه...مخصوصا اونهایی که تازه می خوان رمانخوانی رو شروع کنن و دنبال کتابی برای سرگرمی می گردن... نام: دلدادگان نویسنده: سمانه قلی زاده نشر: پرسمان برای خوندن خلاصه داستان رو بقیه ش کلیک کنید... این کتاب در مورد دختر زیبایی به نام هستیه با گذشته ای که نمی خواد بر...