تو باغ:
-عروس جان اون دسته گل که چماق نیس اینطوری نگهش داشتی!!! پایینتر بگیرش توروخدا!
تو آتلیه:
-عروس خوشگل لبخند! یه پاتو بگیر بالا! ... نگه دار!! ... خراب کردی!
-ابو خان ! چقدر ژستت مصنوعیه! یه کم طبیعی تر! سرکار که نیستی!
تو سالن:
-چاقو رو بده اول خواهر کوچیکه برقصه!!! .... ااااااااا!چرا دادی دس لی لی؟؟ هاین؟؟
-ابو شونه هاتو بیار پایینتر و برقص!!
پی نوشت:شب عالی بود!
اون شب ، من و تو بودیم و جاده بی انتها که فرش زیر پامون بود توی شب تیره!
سرم رو شونه ت بود و اون آهنگ همیشگی که خیلی آرومم می کنه توی ضبط داش غوغا می کرد.روشنایی راهمون فقط و فقط ستاره های کویر بودن و بس.
وختی سرمو بین دستات گرفتی و صورتمو بوسیدی ، حس کردم دیگه هیچی از خدا نمی خوام و آرزوهام تو همین یه لحظه خلاصه شد و به حقیقت پیوس.اون موقه اصن دلم نمی خواس اون جاده تموم بشه و تو تا آخر دنیا بغل دس من بری و بری .
جاده صاف صاف بود.مث چشمای من و تو. مث هرچی که بعد یه مدت پاک و صیقلی می شه.
می دونی بیشتر از همه چی منو خوشحال کرد ؟ اینکه فرداش تعطیل بود و من مجبور نبودم استرس کارو داشته باشم.اینکه به دیدار عزیزان از دس رفته رفته بودم.چون دلم خیلی براشون تنگ بودو اون موقه چقدر سبک بودم: رها و آزاد و ....
آغوش تو تختخواب آرامش من بود.
ازت ممنونم ابو!
خدایا شکرت که پوست من سیاه نیس! تا مجبور بشم بعد از قرنها تلاش اونایی که ضد نژادپرستین ،تازه ببینم یکی از ماها با هزار جور توهین و متلک رئیس جمهور شده!
خدایا شکرت که تو زاغه نشینای هند به دنیا نیومدم که مجبور بشم مث (دالیتای هندی)موش رو جای جوجه کباب گاز بزنم و تو گند زندگی کنم و سوخت روزانه م از پهن گاو باشه!
خدایا شکرت که الان قرن ۲۱ مه و من مجبور نیسم مث قبلترا با الاغ برم سرکار و تا یه تاکسی بگیرم رسیدم سر کارم!
خدا رو شکر می کنم که تو خونواده ای به دنیا اومدم که همه چی حاضر و آماده بود و ۱۲ تا خواهر و برادر قد و نیم قد نداشتم که به نون شب محتاج باشیم و یه جف کفش داشته باشم که با ۱۲ تای دیگه ازش استفاده کنیم .
خدایا شکرت که تو خونه بیکار نموندم و تونستم از تحصیلاتم یه استفاده ای بکنم
خدایا شکرت که همیشه مشکلاتم کوچیکن و زود حل می شن! تو خودت می دونی که من ظرفیت و تحمل مشکلات بزرگ و طولانی مدت رو ندارم
و بالاخره خدایا شکرت که ابو برای همیشه پیش منه و دیگه هیچ جا نمی ره!
من عقش فیلمم! خداییش اگه ارزششو داشته باشه ، برا فیلمایی که خوشم اومده یه پست می زارم!
فیلم دلشکسته خیلی خوش ساخت و روانکاوانه بود. انگ همون شعر فانتزی بود که چن وخ پیش گفته بودم.(وخ کردم اون شعرو در 2 قسمت براتون می زارم!!!!)
بازی شهاب و بی تا عالی بود. بی تا چون تاتر کار می کنه ، خیلی قوی بازی کرد.
طفلونکی خسرو خیلی مریض بود و اقعا" از جون مایه گذاشته بود! نا نداش حرف بزنه و دیالوگاشو به زور می گف.
بازی: عالی
سناریو: تراشیده و حساب شده! نه مث این فیلم ک...ن...ع..ا..ن ، سرو ته قاطی!
نورپردازی و صحنه آرایی: خوب
گریم : مال دختره زیاد خوب نبود انگاری پشت سرش ، زیر مقنعه ش ُُُبالش گذاشته بود! اما بقیه موجه بودن!
موضوع: تقریبا" جدید بود ! مث موضوعهای عشق و عاشقی های دیگه ، دستمالی شده و کلیشه ای نبود.
خلاصه: داستان عشق یه ب..س..ی..ج..ی به یه دختر ل..ا..ت و لوت بود که به زور کنار همدیگه قرار گرفته بودن. طرز تفکرشون مث زمین و آسمون بود( به قول خودشون تو فیلم). ما که خیلی به تیکه هایی که تو فیلم می پروندن خندیدیم. توصیه می کنم دوس جونا حتما" یه نموره یا یه تک پا به سینما ها سر بزنن.اینم بگم که گوهر خانوم با یه سکانس فیلمو ترکوند! (خیلی زیر پوستی بازی کرد!
آخرش زیاد جالب تموم نشد ! اما حس می کنم فیلم چن تا پیام خاص داش:
1. عشق حد و مرز نمی شناسه و تو هر برهه ای و برای هر آدمی با هر طرز تفکری ممکنه اتفاق بیفته!
2. آدما می تونن تو هر سنی که باشن تغییر کنن.
3. یه پیام خاص س.. دیگه هم داش : توجیه رفتار و اعتقادات ب...س..ی...ج..ی...ا...ن! که به نظر من فقط 4 درصد از آدمای اینجوری اعتقاداتشون پاک و خالصه و از اون برای پیشبرد اهدافشون استفاده نمی کنن!
روی هم رفته فیلم بی پروا یی بود و خوب پرداخته شده بود.
پس نوشت: دمت گرم آق علی ر..و..ئ..ی..ن ..ت..ن(کارگردان محترم فیلم)!!!
سلام ابو!
الان که ازم دور شدی ، انگاری دلم یه جوری شده! انگاری این 5 روز می خواد خیلی سخت بگذره. اون روز وختی داد و فریاد می کردم و پشت گوشی هوار می زدم ، صدای نفسات خیلی تند شده بود.
وختی اومدی خونه مون با یه دسته گل ، نشستی روبه روی دونه اینا و گریه کردی ، دلم ریش ریش شد! اما به روی خودم نیاوردم.
به خدا دس خودم نیس ! نمی تونم تحمل کنم که تو ایران نباشی و من نتونم ببینمت و باهات درست و حسابی حرف بزنم. نمی دونم از کی اینطوری شدم؟ قبلنا ککم هم نمی گزید! اما این دفه با اینکه دفه اولت هم نیس اما یه جوریم ! یه بغض باز نشده تو گلومه و هی با اشک می آد تو چشامو برمی گرده!
منو ببخش به خاطر اینکه سرت داد زدم! منو ببخش برا اینکه اشکتو درآوردم! منو ببخش به خاطر تموم اون حرفای بدی که در مورد جدایی گفتم و تو فقط سکوت کردی و شنیدی!
می دونم اون روز اصن نتونستی غذا بخوری. منو ببخش !
امروز صب وختی موبایلت هنوز خاموش بود و از پروازت 3 ساعت گذشته بود ، نمی دونی چه حالی بودم! !! نمی دونی!!
دوست دارم. تا ابد. دلم می خواد الان پیشم باشی و سرمو بغل کنی و دماغمو بکشی!
بیا ابو ! بیا!
پس نوشت: می دونم ابو هیش وخ تا آخر عمرش هم این نامه رو نمی خونه!
تو این 2-3 روزه دیدم بعضی از دوس جونا دارن وبلاگاشونو می بندن و به قول خودشون دیگه حس نوشتن ندارن!
من تو اینجا قصد نقد هیش کسیو ندارنم و خدای نکرده به دوس جونا یه وختی بر نخوره!
درسته که نوشتن حس و حال می خواد! اما روزانه نویسی خیلی حوصله آدمو سر می بره! تا کی آدم می خواد بنویسه " امروز غذا خوردم ، امروز خوابیدم ، پا شدم ، زنگیدمو..." ؟
اینجور کارا خودش هویجوری روزمره هس! دیگه آدم بیاد تو وبلاگش هم اینطوری بنویسه که اعصاب می زنه آخه!
من فکر می کنم(به خدا فقط فکر می کنم هااااااااااااا!! اصن هم قصد بدی ندارم!) اگه می خوایم وبلاگ خاطرات روزمره مونو بنویسیم ، باید برجسته نویسی یا خاص نویسی رو در پیش بگیریم! مثلا" نیلویی فلاش بک می زاره تو وبش که در نوع خودش بی نظیره و یه نوع خاص نویسیه!
منظورم اینه که همیشه سعی کنیم خاطرات خاص و یا خنده دار و برجسته رو بنویسیم.
از روزمرگی گفتن نوعی کسالت می آره که این کسالت ممکنه موجب بستن وبلاگا بشه!
من الان 3 نفرو می شناسم که به خاطر همین روزمره نویسی حوصله شون سر رف و وبلاگشونو گذاشتن کنار!
این به خود هر کس مربوطه که وبلاگشو ببنده یا نه! اما اگه بتونیم برجسته نویسی کنیم، عمر وبلاگمون به سال می کشه و آدم به جای بستن و در رفتن می تونه برگرده و خاطرات قبلو مرور کنه و با اونا بخنده یا گریه کنه!
بنده یه کم عجول بیدم در مورد آدما هم یه کم زود قضاوت می کنم!
تو یه پست قبلی که تو همین صفه س گفتم که یه شعر نوشتم واسه شرکت! و اونا اصن به رو خودشونم نیاوردن! منم مث این بچه های 2 ساله زار زدم!
دیروز مشاور میدر عاملمون که ریش سفید هم هستن ، اومدن و گفتن: ممو خانوم حاضر شین بریم س... ، مدیر عامل بزرگ می خوان از شما برا شعری که گفتین تشکر کنن! همچین چسبیدم به طاق!!
اوه اوه! 4 ردیف فقط سیبیل داشتم، همچین سبز و مشتی!ابروها تا رو پلکم اومده بود پایین! سرم هم چرک و چرب و چیلی! خلاصه با اون قیافه شبیه همین گوهر خانوم خیر ... اندیش شده بودم! با قیچی رو میزم دوئیدم تو توالت و سیبیلا و ابروها رو کوتا کردم! یه ذره پودر به صورتم زدم! از سی سی اسپری گرفتم و رو سرم خالی کردم! فک کنم اگه می تونستم و وخ داشتم می دوئیدم سرمم می شستم تو دسشویی!
خلاصه راهی شدیم با ماشین "مهنس"! خلاصه رفتیم تو دفتر مدیر عامل بزرگ!! چه ابهتی!
دیدم شعرمو قاب کردن بزرگ اندازه پنجره گذاشتن زیر 2 تا لامپ هالوژن! تا از در رفتم تو ، مدیر عامل بزرگ گف: به به!این شعر قشنگ مال شماس؟ گفتم: قابل شما رو نداره! 2 تا سوتی دادم توپ:
داشتم شیکر تو قهوه م می ریختم ، همه رو خالی کردم رومیز! شیرینی رو ریختم رو لباسم!
بعدش آقای بزرگ رف پشت میزش و روش اونور بود ، اون شوکولاتای رومیزش چشمک می زد: خیز برداشتم یه دونه بردارم ، تا دستمو بردم جلو ، دیدم از زیر عینکش داره نگام می کنه! هه هه! منم شوکولاتو برداشتم! و اصن به رو خودم نیاوردم!
موقه رفتم یه جعبه داد دستم به عنوان هدیه! منم تشکر کردم و خیلی دیگه کلاس گذاشتم و گفتم: سایه تون مســــــــــتتدام!
رفتیم شرکت در جعبه رو که باز کردم دیدم : وایــــــــــــــــــــــــــی! یه سکه بهار آزادی تمام تو کارتهههههههههه!
اینقذه ذوقیدم! اینقذه ذوقیدم دوس جونااااااااااااااااااااااا! خیــــــــــلی بهم چبسید! اینم
عسکشه:
پی نوشت باذوق: از ذوقم موبایلمو تو شرکت جا گذاشتم .بعدش فک کردم ازین ور یه سکه 200 و خرده ای گرفتم ازون ور گوشی موشی پرید!! اما وختی رسیدم خونه ، دونه گف که از شرکت زنگیدن و گفتن : این بچه تون از زور ذوق مرگی گوشیشو جا گذاشته!
تصادف
می شه ، ممویی اون وسطه داره بچهه رو که رو موتور زمین خورده و یه پرایده بهشون
زده ، از رو زمین جم میی کنه!
ابوشه
اونور واستاده تو صف پمپ بنزین داره با تعجب در حالیکه یه ور ابروش پریده بالا،
نیگا می کنه و زیر لب می گه : این زن من داره چی کار می کنه اون وسط؟؟
یعنی چی اونوخ؟؟
دعوا
می شه ، مموئی باز اون وسطه و داره همکاراشو از پسرایی که تو
260 نشسته بودن و به همکاراش فش دادن ، جدا می کنه!
جیغ
میزنه : ولـــــــــــــــــــش ون کنین
نا...م..ر..د..اااااااااااااااااااا! بعد خم می شه با دخترای دیگه وسط
دعوا غنائم جم می کنه! موبایل ، کیف پول، عینک و عصا فرمون ماشین
همکاراشو!
راننده
تاکسی خطی که 200 تومن گرونتر بگیره ، ممویی اعتراض کنان
هوار می زنه : مگه شهر هرته؟ گرون شدن بنزین به ما چه؟؟ گرون شدن یورو به ماچه؟؟
باید ماه به تفاوتشو از مسافرا بگیرین؟؟ من که حلال نمی کنم!!!!!!!!!!!! بعد
رانندهه می گه: غلط کردم! آبجی شوما اصن کرایه نده!
ابوشه ازین تغییرات ناگهانی مموئی سخت در تعجبه! با خودش می گه: این همون مموئی شاعر و لطیفه که 20 بیت ، 20 بیت برا من شعر می گفت:
میان
قلب من هر چه هست مال تو ............. همه پرواز
از من و آن چه ماند بال تو...؟؟؟ چه گرگی شده!!!